مقالت وارده - نقدی پیرامون گفتگوی سمات با محسن غرویان و پاسخ سمات مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل

اشاره gharavian

مقاله زیر نقدی بر گفتگوی سمات با حجت الاسلام و المسلمین محسن غرویان است که با عنوان فلسفه و عقلانیت در شماره اول به چاپ رسید. این مقاله به قلم آقای محسن هندی دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی ( که پیش از این سلسله مقالاتی در نقد آرای دکتر سروش در نشریه پرتو سخن نگاشته اند) نوشته شده و برای سمات ارسال شده است. ضمن تشکر از ایشان به خاطر مشارکتشان در بحث، متن نقد ایشان را همراه با پاسخ سمات از نظر می گذرانید. تذکر این نکته ضروری است که به دلیل طولانی بودن نقد حاضر و نیز طولانی تر بودن جواب آن، این دو مقاله (نقد و جواب) را به صورت مزجی به چاپ رسانده ایم. بدین معنا که به دنبال هر فراز از نقد، پاسخ آن بلافاصله آمده است. این روش، مطالعه نقد و پاسخ آن را برای خوانندگان سهل تر نموده و از تکرار فرازهای نقد در جواب آن که در شیوه غیر مزجی لازم بود، بی نیاز می کند. گفتنی است که فرازهای نقد آقای هندی با مربع مشکی و فرازهای پاسخ سمات با مربع سفید از هم متمایز شده اند.

محسن هندی: چون در نهايت تواضـع و فروتنـي فرموده بوديـد از نقـد پيرامـون گفتگوي سمـات با جناب آقاي غرويان استقبـال مي‌فرمائيد لذاست که اجازه مي‌خواهم در حد سعه باع و بضاعت مزجاتم نکاتي را متذکر شوم. اجازه بفرمائيد حقير خود را به جاي آقاي غرويان گذاشته به سؤالاتتان پاسخگو باشم.

سمات: قبل از ورود به بحث لازم می دانیم به نقل پاره ای از عقاید فلاسفه و عرفا در باب توحید و خداوند و ... بپردازیم تا محل نزاع اصلی و اساسی با فلسفه و عرفان روشن شده و معلوم شود که محط اصلی و اساسی بحث ما با فلاسفه و عرفا این مباحث است و نه بسیاری از مسائل فرعی و حاشیه ای که اغلب مانع از درک و فهم صحیح مطالب است . سپس ادامه نقد و پاسخ آن را پی می گیریم:

نمونه‌هايي از کلمات فلاسفه و عرفا در باره توحید و خداوند

ـ واجب‌الوجود همه چيزهاست؛ هيچ چيز از او بيرون نيست.[1]

ـ منزه آنكه اشيا را ظاهر كرد، و خود عين آن‏ها است.[2]

ـ انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلكه حقيقت و هويت انسان عين حقيقت و هويت حق است... لذا هيچ‌يك از حكما و علما بر معرفت نفس و حقيقت آن اطلاع نيافتند مگر رسل الهي و أكابر صوفيه.[3]

ـ تحقيقا آن [ذات الهي] همان است که به صورت خر و حيوان ظاهر شده است.[4]

ـ عارف كسي است كه حق را در هر چيزي ببيند؛ بلكه عارف حق را عين هر چيزي مي‌‏بيند.[5]

ـ معيت حق سبحانه با بنده نه چون معيت جسم است با جسم، بلكه چون معيت آب است با يخ، و خشت با خاك.[6]

ـ من نگفتم: "اين سگ خداست". من گفتم: "غير از خدا چيزي نيست"... وجود بالاصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم... اوست تبارك و تعالي![7]

ـ واجب الوجود همه چيزهاست، هيچ چيز از او بيرون نيست.[8]

ـ غير متناهي كه صمد حق است به حيث كه لا يخلو منه شي‏ء ولا يشذّ منه مثقال عشر عشر أعشار ذره.[9]

ـ معناي عليت و افاضه خداوند به اين باز مي‏گردد كه خود او به صورت‏هاي مختلف و گوناگون درمي‏آيد.[10].

ـ همانا نامتناهي تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جايي براي فرض غير او خواهد ماند؟[11]

ـ چون به دقت بنگري آن‌چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است![12]

ـ آن چه ديده مي‏شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خيال مي‏باشد.[13]

ـ تمثيلي كه به عنوان تقريب در تشكيك اهل تحقيق توان گفت آب دريا و شكن‏هاي اوست كه شكن‏ها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نيستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است.[14]

ـ دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني، از من چرا بي‌خبري؟ بيا اي جزء، از کل بي‌خبر مباش![15]

ـ هر يك از ممكنات، مظهر يك اسم از اسماي حقند، هر چند گفتن و شنيدن اين سخن دشوار است ولي حقيقت اين است كه شيطان هم مظهر اسم "يا مضلّ" است![16]

ـ از آن‌جا که حقايق هستي بي‌منتها است پس فهم حقايق اشيا نيز بي‌منتها بوده و همچنان ادامه دارد. يا نبايد الف را به زبان آورد همچون سوفسطي‌ها که اصلا قائل به موجود بودن خود نيستند، و يا اين که به محض اقرار نمودن بدان بايد آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطي بشويم و بگوييم اصلا الفي نداريم. و چه عجيب است که بالاخره همه ما در اين مسير بايد سوفسطي شويم و بگوييم نه ما هستيم و نه ديگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدايي مي‌‌کند. از آن به بعد ديگر انسان هيچ نگراني ندارد و راحت مي‌شود.[17]

ـ نه تنها نمي‌خواهيم از معلول به علت برسيم بلکه قصد نداريم از علت به معلول هم راه يابيم به دليل اين که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نيستيم.[18]

ـ فيلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند... تمام انبياء و ائمه و همه حجج و رسولان الهي فيلسوفند و اينان فلاسفه اصلي‌اند.[19]

ـ انسان قابليت رسيدن تا مقام ذات را دارد، و چون مي‌بيند که نمي‌تواند آن ذات را پايين بياورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا مي‌رود و او مي‌شود.[20]

ـ جنات درجات دارد تا آن جا که مي‌فرمايد:"وادخلي جنتي، که اين جنت، جنت ذات است.[21]

فلسفه و عقلانیت

هندی: سؤال سمات: آيا فلسفه مساوي با عقلانيت است؟ جواب: فلسفه مساوي بلکه مساوق با عقل و تعقل و تفکر و تدبر و تذکر و عقلانيت است وگرنه فلسفه نيست، بل بايد گفت فلسفه عين دين است، چرا که عقل به عنوان حجت بالغه الهي و نبي دروني کاشف از اراده الهي در دو حوزه تکوين و تشريع است به اين لحاظ هرگز بشري، در مقابل الهي نيست، بلکه يافت عقل و دريافت فيلسوف اگر عقل باشد و منزه از شائبه وهم و بازيگري خيال و دست‌اندازي حس، پيامش متن دين الهي است. فلسفه معصوم است، فلسفه راه کشف حقايق از طريق عقل برهاني است، راه فلسفي مصون و معصوم از خطاست، برهاني که مقدمات آن بين و مبين باشند حاکي از متن حقيقتند، ليکن اين عقلا هستند که مبتلا به اشتباه و اختلاط و دس و جعل و تحريف حقائق عما هي عليها مي‌شوند، مثل اينکه ايمان عين دلبستگي به حق و عين وابستگي و دلسپاري به معبود است ليکن اين مؤمن است که به هنگامه بازيگري و وسوسه وهم و تدليس شهوت و تلبيس غضب مبتلاي به عصيان و گسستگي از حق مي‌شود. و عجب آنکه روايات نورانيه صادره از مقام عقل کل نظام هستي [اول ما خلق الله العقل، اول ما خلق نور نبينا] بر حقيقت ياد شده مهر تأييد زده‌اند و اين چنين فرموده‌اند که مؤمـن هنگام گنـاه، روح ايمـان از او مفارقت مي‌کند. براي نگارنده معلوم نيست چرا مدير مسئول محترم مجله وزيـن سمات اينقـدر از واژه فلسفـه وحشت دارد[22]، گفت : من آش را مي‌پزم تو اسمـش را بگذار! پـس سـؤال را مي‌بايست تدقيق نمود، و بايد اين‌گونه گفت بحث در نگاه‌هاي انتقادي به فلاسفه است نه به فلسفه. اصولاً علم معصوم است، علم يعني کشف واقع و اگر غير از اين باشد جهل است نه علم (حقير تفطن دارم که براي علم تعاريف ديگري نيز شده است که البته بنا بر بعضي تعاريف علم معصوم نبوده و جهل مرکب هم مثلاً علم است) و جهل عدم ملکـه علـم اسـت - کما هـو الواضـح عنـد اهلـه - پس علـوم اگر علم باشنـد اولاً و در صدد کشف واقع ثانيـاً و واقـع هم چيـزي جـز آيات و سمـات و نشانه‌هاي ذات اقـدس خداونـدي نيسـت. ثالثـاً هر علمي ديني اسـت و هـر علمي بيانگـر و معرّف اسمي از اسمـاي الهـي، پس فلسفه نيز در کنار ساير علوم، معرّف و مبين حقائق است به قدر طاقت آن فيلسوفي که فلسفه دارد، اگر آن فيلسوف امام معصوم باشـد - کما اينکه جناب فارابي فرمود فيلسوف کامل امام است - فلسفه او مبين و معرّف تمام حقايق هستي است؛ از ادني مرتبه نشئه دنيا الي اوج نشئه ملکوت و ما فوق آن که فرمودند قرآن هفت بطن بلکه هفتاد باطن بلکه هفتاد هزار بطن دارد (که البته به زعم جناب آقاي حسن ميلاني [نگارنده مقاله افسانه مجردات] تمامي اين بطون متوغل در ماده و لاجرم در کهکشانها حاضرند). و زهراي مرضيه - سلام الله عليها ـ در دعايي طبق نقل جناب سيد ابن طاووس از ايشان، فرمودند الحمدلله که در هيچکدام از مراحل و مدارج و معالي قرآن معطل نماندم (نقل به مضمون) چرا که او خود قرآن است - (انا القران الناطق) و اگر فيلسوفي مثل صدرالمتألهين (اعلي الله مقامه) فلسفه اي ارائه کند؛ آن مقدارش که فلسفه است يعني عين دريافت عقل برهاني است، متن عقل و عقلانيت است و قس عليه بقيه فلاسفه و ايضاً فقها و متکلمان و عرفا و ... يعني فقه معصوم است، کلام معصوم است، عرفان معصوم است اين فقيه و متکلم و عارف‌اند که اشتباه مي‌کنند (تدبر، ترشد ان شاءالله).

با اين توضيحات هرگز نمي‌توان با تعقل به ضد فلسفه رسيد ولي ممکن است عاقلي به اين نتيجه برسد که فلان فيلسوف، فلسفه اش، فلسفه نيست مجموعه اوهام است. خواننده مستحضر است که تمام سخن در مقام ثبوت است نه اثبات لذا متذکر مي‌شوم که از خلط اين دو مقام جداً پرهيز شود.

سمات: مهمترين اشتباهي که براي آقاي محسن هندي در تمامي مقاله‌شان صورت گرفته اين است که ايشان فلسفه را به معناي تعقل گرفته‌اند و متوجه نيستند که فلسفه‌اي که ايشان آن را معرفي نموده‌اند که مبتني بر عقلانيت باشد وجود خارجي ندارد!

متاسفانه هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه، و به تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان مي‌آيد، مدافعان فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن مي‌کشانند! اما آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟!

آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگ‌ترين پيشروان روش عقلاني بوده‌اند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي[23] علامه حلي و فاضل مقداد و علامه مجلسي رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بوده‌اند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث يا قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر يا اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است.

آيا شما از کدام فلسفه دفاع مي‌کنيد؟ اگر مقصود همين فلسفه موجود و خارجي است بايد گفت که اين اصلاً مساوي با عقلانيت نيست، فلسفه نوعی فکر است نه عقل، آنهم فکر دور از راهنمايي‌ها و هدايت هاي معصومين عليهم السلام.

شما مي‌گوييد: "اگر دريافت فيلسوف مطابق عقل باشد و منزه از شائبه خيال آن وقت پيامش متن دين است" اين ادعاي شما خارج از محل بحث است و ربطي به مباحث ما ندارد. چرا که فلسفه خارجي که مورد تدريس مي‌باشد ربطي به عقل و عقلانيت ندارد بلکه اساسش اموري است مانند وحدت وجود و قدم عالم و جبر و صدور و... که همگي خلاف عقل و برهان و ضرورت‌هاي دين مي‌باشد. اگر هم فيلسوفي پيدا شد که قدم عالم را قبول نکرد اصلاً فيلسوف نيست.

و اين که گفتيد "فلسفه معصوم است" مربوط به همان فلسفه ساخته ذهنتان بود که پا را از قالب الفاظ فراتر نمي‌نهاد و در عالم خارج وجود ندارد. علاوه بر اين فلسفه‌اي که در يک مسأله 70 قول و در مسأله ديگر 25 قول و... ارائه دهد چطور معصوم است؟ معصوم قرآن است که مي‌فرمايد لو کان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً کثيراً.

ما در مورد دين مي‌گوييم معصوم است و در آن اختلاف وجود ندارد و اگر در بين فقها هم اختلافي باشد باز هم مي‌گوييم دين معصوم است اما تابعان دين معصوم نيستند لذا:

اولا خطاهايشان قابل قياس با فلاسفه و عرفايي نيست که اصل مکتبشان باطل است.

ثانياً اختلاف فقها مانند فلاسفه و عرفا آنقدر فاحش نيست که قائل به جبر و وحدت وجود و... شوند.

ثالثاً فقها و متکلمين اگر در جايي هم اشتباه کردند در اشتباهشان معذورند چه اين که مي‌گويند ما وظيفه داشتيم به مکتب وحي مراجعه کنيم و مراجعه کرديم و بد فهميديم اما فيلسوف که مرجع معصوم ندارد و مدعايش اين است که ما خودمان فکر کرديم و به اين مطلب رسيديم! در جواب مي‌گوييم شما حق نداشتيد با وجود انبيا به فکر خودتان مستقلاً اعتماد کنيد و نام فکرتان را هم عقل بگذاريد.

اين که فرموده اید چرا از فلسفه ترس داريد جواب اين است که ترسمان از اين است که مبادا اين عقايد غیر عقلانی براي مبتديان به اسم دين و عقلانيت رواج پيدا کند.

اين که گفتيد واقع هم چيزي جز آيات و نشانه‌ها و سمات ذات اقدس الهي نيست اين مطلب را به دو گونه مي‌توان معني کرد. يک بار مانند فلاسفه مي‌گوييم عالم واقع چيزي جز آيات و سمات و نشانه‌هاي ذات اقدس الهي نيست همان گونه که امواج دريا، نشانه‌هاي وجود دريايند اين عقيده باطل است. چه اين که در واقع امواج جزئي از دريا هستند و در نتيجه اين عقيده، عالم اجزاء خداست کما اين که بسياري از فلاسفه تصريح کردند ما جزء خداييم و بعضي از فلاسفه ناراحت شدند و گفتند کاش ما به جاي آن‌ها بوديم و تصريح به اين حرف‌ها نمي‌کرديم. اما اگر مانند پيروان مکتب عقل و برهان و وحي گفتيم ما آيات و نشانه‌ها و سمات ذات اقدس الهي هستيم زيرا تمامي اشياء و ما سوي الله مخلوقات خدا و حادث‌اند و خدا آن‌ها را بدون ماده وجودي اوليه خلق لا من شيء نموده است اين همان نظريه متکلمين است و هيچ کتاب فلسفي‌اي اين حرف را نگفته است.

ديگر فرموديد اگر آن فيلسوف امام معصوم باشد... مي‌گوييم اين کلام مانند اين است که کسي بگويد عقايد دهريان اشکالي ندارد البته اگر آن دهري‌ها امام معصوم باشند! بايد بدانيد که فيلسوف کسي است که قائل به قدم عالم و جبر و سنخيت و عينيت و ... مي‌باشد. آيا چنين شخصي امام معصوم مي‌شود؟! در حالي که معصومين عليهم السلام با اين مطالب مخالفت نموده‌اند.

حضرت رضا عليه ‏السلام مي‏فرمايند:

ذات او حقيقت و كنه وجود او جدايي و فراتري او از خلقش مي‏باشد.[24] .

امير المؤمنين عليه ‏السلام مي‏فرمايند:

درباره هر چيزي كه آن را اراده فرمايد، تنها مي‏گويد: "باش"، پس مي‏باشد. نه به وسيله صدايي كه شنيده شود، و نه به ندايي كه به گوش رسد. و همانا كلام او سبحانه، فعل اوست كه پيش از آن موجود نبوده است و او آن را انشا مي‏فرمايد و ايجاد مي‏كند، و اگر قديم بود معبود دومي بود.[25]

امام رضا عليه ‏السلام مي‏فرمايند:

مشيت و اراده از صفات افعال مي‏باشند. پس هر كس معتقد باشد خداوند تعالي ازلا داراي اراده و مشيت بوده است، موحد نيست.[26]

در نامه‏اي از امام رضا عليه السلام درباره حضرت آدم عليه السلام پرسيدم كه آيا از جوهريت خداوند در او نشاني بود يا خير؟ امام عليه السلام در پاسخ نگاشتند: صاحب اين سؤال بر راه و روش وحي و نبوت نمى‏انديشد و زنديق است.[27]

و براي کلام خود به جمله‌اي از فارابي تمسک کرديد خوب است کمي در مورد شخصيت ابو نصر فارابي تحقيق کنيد که او شاگرد متي بن يونس و يوحنا بن خيلان از مستشاران رومیان و غربيان در دربار خلفاي عباسي بوده که به اسم حکيم يا طبيب يا غير آن داخل اسلام شده و سعي بر اين داشته‌اند که با علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام مبارزه کنند. همچنين او استاد اساتيد موسيقي و انواع ملاهي بوده است.

از عالم جلیل القدر ملا محمد طاهر قمي قدس الله سره سوال نمودند که بيان فرماييد مذاهب فاسده باطله فلاسفه در چه زمان و به چه سبب در ميان اهل اسلام شايع و متعارف شده است. و ايشان در جواب فرمودند:

«بدان رحمک الله که فلسفه پيش از زمان مامون رشيد در ميان اهل اسلام نبوده. در کتاب رشف النصايح مذکور است که ابو مره کندي در شام کتابي از کتابهاي فلاسفه به دستش افتاد به نزد عبد الله بن مسعود که از صحابه بود آورد. عبد الله مسعود طشت و اب طلب کرد و چنان اجزاء کتاب را بشست که سواد مداد در بياض اب ظهور يافت و تا زمان مامون اثري از کتابهاي ايشان ظاهر نبود تا ان که مامون ارسطو را به خواب ديد و از گفتگوي ارسطو محظوظ شد. ايلچي تعيين نمود به جانب فرنگ فرستاد و کتب فلاسفه را از پادشاه فرنگ طلب نمود. کتب را به بلاد اسلام نقل نمودند و فرمود که زبان دانان کتب را به زبان عربي نقل نمايند و چون درس خواندن و نوشتن ان کتب سبب قرب خليفه بود بنابر اين سنيان به طمع قرب و انعام خليفه اوقات بسيار صرف فلسفه و افاده و استفاده ان کردند؛ خصوصا سنيان ماوراء النهري که بي توفيقي شعار ايشان است سعي بسيار در تحصيل فلسفه کردند. دو کس ايشان که فارابي و ابوعلي باشند در ترويج کفرهاي فلاسفه سعي بليغ نمودند و سنيان فارابي را معلم ثاني نام کردند و ابو علي را شيخ الرئيس ناميدند. ... مريدان فارابي گفته‌اند که او ساز را خوش مي‌نواخت ساز را به عنواني مي‌زد که اهل مجلس به خواب مي‌رفتند و خودش به خواب نمي‌رفته اين طرفه است که اين فسق را مريدانش از کمال او شمرده‌اند!»

نظرات برخي بزرگان در مورد "وحدت وجود"

شما به کلام فارابي تمسک مي‌کنيد در حالي که شخصيت او را برايتان اجمالا معرفي كرديم و در مقابل او اعيان دين ما مي‌فرمايند:

"علامه حلي" ؛ در "كتاب كشف ‏الحق و نهج ‏الصدق" مي‌‏فرمايد:

«برخي صوفيان سني مذهب گفته‌اند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودي همان خداست". و اين مطلب عين كفر و الحاد است. و حمد مر خدايي را كه ما را به پيروي از اهل‏بيت عليهم‏السلام ـ نه پيروي از نظرات گمراه كننده ـ فضيلت و برتري بخشيد.» [28]

مرحوم علامه خويي ـ مؤلف كتاب "منهاج البراعة در شرح نهج البلاغة" ـ بعد از نقل مطالبي از "ابن‏عربي" و "قيصري" مي‌‏فرمايند:

«اين دو نفر در آن كتاب از اين‏گونه سخنان بسيار گفته‏اند، و انسان مهیمن و تيزبين بايد تأمل و دقت نمايد كه چگونه اين دو نفر باطل را به صورت حق جلوه داده، و كلام خداوند را با نظرات و خيالات پوچ و فاسد خويش بر طبق عقايد باطل خود برگردانده‏اند، در حالي كه پيامبر بزرگوار اين چنين فرموده‏اند كه "هر كس قرآن را بر اساس رأي و نظر و دل‏خواه خود تفسير نمايد جايگاه و نشيمن‏گاه خويش را در دوزخ آماده نموده است." به جان خودم قسم مي‌‏خورم كه اين دو نفر و پيروان آن‏ها حزب و گروه شيطان و دوستان و همراهان بت‏پرستان و بندگان طاغوتند؛ هدف و مقصود ايشان جز تكذيب پيامبران و بينات و برهان‏هاي رسولان الهي، و از بين بردن پايه و اساس اسلام و ايمان، و باطل نمودن تمام شرايع و اديان آسماني، و رواج دادن بت پرستي، و بالا بردن سخنان كفر، و پايين كشيدن كلمه خداوند هيچ چيز ديگري نبوده است.»[29]

«با تمام اين‏ها تعجب در اين است كه ايشان گمان مي‌‏كنند كه خودشان موحد و عارف كاملند و ديگران در پرده مانده و حق را نشناخته‏اند! برخي از ايشان بالاتر رفته و ادعاي ولايت قطبيه نموده‏اند، و برخي نيز ادعاي الوهيت و ربوبيت كرده‏اند و گمان دارند كه خدايشان در ايشان تجلّي نموده، و در شكل و شمايل آنان ظاهر شده است! "ابن‏عربي" در فتوحاتش مي‌‏گويد: "خداوند بارها براي من تجلّي نمود و به من گفت بندگان مرا نصيحت كن"! و بايزيد بسطامي مي‌‏گويد: "منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودي جز من نيست". و حلاج مي‌‏گويد: "در جبّه و لباس من جز خدا نيست!" و مي‌‏گويد: "من حقم، و من خدايم!" و بعضي از اينان كار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، با خدا خطاب مي‌‏كند مانند خطاب كردن مولا با بنده‏اش، و اين شخص كسي نيست جز "ابويزيد" كه "قيصري" در "شرح فص نوحي" از او نقل مي‌‏كند كه در مناجاتش به هنگام تجلّي خدا بر او [!] گفته است: "ملك من از ملك تو بزرگتر است! چون تو از آن مني، و من از آن تويم، پس من ملك توام، و تو ملك مني، و تو عظيم‏تر و بزرگتري، پس ملك من از ملك تو ـ كه خود من مي‌‏باشم ـ بزرگتر است"!» [30]

مرحوم علامه بهبهاني قدس‏سره بعد از نقل كلام قائل به وحدت وجود، و تمثيل آن به موج و دريا مي‌‏فرمايد:

بدون ترديد اين اعتقاد كفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروريات دين است.[31]

فقيه و اصولي نامدار شيعه شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر، به شخصي كه در دستش كتابي فلسفي بود فرمودند:

«به خدا سوگند حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم جز براي ابطال اين خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است»! [32]

فقيه و اصولي برجسته مرحوم ميرزاي قمي در باره فيلسوفان مي‌‌گويد:‌

«و الحاصل باليقين، طريقه ايشان با طريقه اسلام مباين است... قواعد ايشان با طريقه اسلام موافقت نمي‌كند».

و از شيخ بهايي نقل است كه:‌ «آن كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد:

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم كنون مي‌‌ميرم و از من بت و زنّار مي‌‌ماند»

علامه كامل و عالم بزرگ ملا محمد باقر بن محمد باقر هزار جريبي غروي در اجازه مبسوط خود به علامه بحر العلوم مي‌‌فرمايد:

«و او را بر حذر مي‌‌دارم از اين‌که عمر عزيز خود را در علوم غلط‌‌انداز و تلبيسي فلسفي صرف نمايد، چرا که به درستي آن‌ها مانند سراب بقيعه‌‌اي است که تشنه آن را آب پندارد.» [33]

اين که گفتيد: به زعم جناب آقاي حسن ميلاني نگارنده مقاله "افسانه مجردات"...، متاسفانه مخالفان آقاي ميلاني و امثال ایشان هيچ گاه به متن و براهين و ادله ايشان مراجعه‌ نمي‌کنند و نخوانده قضاوت می کنند. چه نيکو بود که شما به براهين و استدلالهای مطرح شده در مقاله افسانه وجود مجردات توجه می کردید تا بدانيد که فلاسفه، عالم را حادث ذاتي و قديم مي‌دانند و علت و معلول را هم متلازم الوجود و متعاصر مي‌دانند و در بطن اعتقاد به متلازم الوجود بودن خدا و خلق، معاصرت آن دو خوابيده است! و اين عين زمان دار شدن خداست! لذا فلاسفه مي‌خواستند عالم مجردات درست کنند ولي خدا را هم داراي زمان کردند! ما منتظر نقد علمی و استدلالی شما و هر مدافع فلسفه در مورد مقاله «افسانه وجود مجردات» هستیم.

حدیث قرب نوافل

نمي‌دانم چقدر درباره روايت صحيـح السند معروف به قرب نوافل ‌انديشيده ايم، کار علمي به روي اين روايت عرشي بنيـان نتيجه اش عرفان اسلامي است. اين روايت هم از حيث سند و هم از حيث محتوا قابل قياس با روايت "لا تنقض اليقين بالشک" نيست. اگر اين روايت زمينه تدبر و کاوش پيرامون اصل استصحاب با آن همه فروعات را فراهم مي‌آورد و نتيجه اش مي‌شود اصول اسلامي، چرا اين روايت اينگونه نباشد؟

مگر کسي درباره اصل اين روايت شک داشت؟! صحبت ما در چگونگي معني کردن است. اين روايت مي‌گويد اگر بنده نوافل را به جا آورد خداوند بصر او مي‌شود که با آن مي‌بيند، به اين معني که با آن دست و پا و چشم و گوش و... جز در مسير رضاي خداوند قدم بر نمي‌دارد. ولي در عرفان مصطلح یونانی، دست و پاي شما بلکه تمامي موجودات را اجزاي وجود خدا مي‌دانند و اين روايت را هم اين گونه معنا مي کنند که دست و پا و چشم و گوش شما جزئي از خدا و يک مرتبه از وجود خداست! چون غير از خدا هيچ چيزي وجود ندارد!

مجرد و مادی

آقاي ميلاني در مقاله اي که نگاشته‌اند از لحاظ فلسفي با معاضدت از نقل و قرآن به اين نتيجه رسيده‌اند که خداوند مخلوق غير مادي ندارد، عرش مادي است، حتماً استواي خداوند بر عرش نيز استوائي مادي است، رجوع مخلوقات بلکه انقلاب و بلکه صيرورت مخلوقات به سمت خدا "اليه تقلبون" "اليه المصير" "اليه ترجعون"، مادي است، ولايت مادي است، خلافت مادي است، تعليم اسماء به آدم مادي است، قرب رسول الله (ص) به خداوند که فرمـود "دنـي فتـدلي فکان قاب قوسين او ادني" مادي است. خرق حجب نور و اتصال به عز قدس و حصول فناي کلي و ... مادي است. اين هم يک فلسفه است و مدعي است همه را از قرآن و سنت و عقل اخذ نموده و از سنخيت بين علت و معلول هم شباهت را فهميده، از صدور هم تولّد را خيال کرده عيبي ندارد. اين هم فلسفه است.[34]

فلسفه اولاً‌ به معاني واقعي قرآن و روايات کار ندارد و کساني که آن را با وحي مخلوط کردند اشتباه دومي مرتکب گشته‌اند. روشن است که اگر شخصي دهري و مادي باشد بعد براي عقايد مادي‌گري خود چند آيه و روايت هم ضميمه کند، ما نمي‌گوييم آقا هم اهل قرآن و روايت شدند بلکه مي‌گوييم مرتکب اشتباه دومي شد که حرف‌هاي باطل خود را به قرآن و روايات هم چسباند!

اما اين که گفتيد عرش آيا مادي است؟ ما مي‌گوييم آيا خداوند عرش را خلق کرده است يا نه؟ اگر مثل فلاسفه بگوييد خداوند عرش را خلق نکرده بلکه ازلاً با خدا بوده است، لازمه‌اش تقارن و زمان دار شدن خداوند است، بنابراين شما هم عرش را و هم خدا را زماني کرديد، و بديهي است هر چه که زمان داشته باشد مادی و غیر مجرد است. لذا ما خداوند را نه متلازم الوجود و مقارن و متعاصر با وجود اشيا مي‌دانيم، و نه هم براي او با اشيا قبل و بعدي درست مي‌کنيم. اما اگر بگوييد عرش را خداوند خلق کرده است، مي‌گوييم پس عرش ابتداي وجود دارد، و بقاء هم دارد، چه اين که موجوديت در حادث بدون بقاء معني ندارد، پس زمان دارد، و چيزي که زمان دارد به اعتراف تمام فلاسفه غیر مجرد و مادي مي‌شود. اما اين که گفته‌ايد حتماً استواي خداوند بر عرش مادي است، جواب اين است که اولا استوا در اينجا به معني قدرتمندي است. ثانياً بحث تجرد و عدم تجرد مربوط به معاني مصدريه نيست و استوا از معاني مصدري است لذا استوا نه مجرد است و نه مادي.

اين که مي‌گوييم موجودي مادي است يعني زمان و مکان و قوه و فعل دارد و مطلق مخلوق و ماسوي الله اين طورند چون ابتداي وجود دارند. اين که گفتيد رجوع مخلوقات بلکه صيرورت مخلوقات به سمت خدا و ... مادي است. مي‌گوييم: فلسفه در اين موارد مي‌گويد موج مال درياست، و موج و دريا يک چيز هستند، ما هم همان طور که موج به خود دريا باز مي‌گردد به خدا برمي‌گرديم! لذا ايشان خدا را نيز مادي کرده‌اند.

اين که گفتيد آيا ولايت و خلافت و تعليم مادي است؟ مي‌گوييم ولايت و خلافت معني مصدري است و تجرد و عدم تجرد در معاني مصدريه معني ندارد. علمي را هم که به آن حضرت مي‌دهند يا ماده است و يا خواص ماده را دارد. زيرا علم حضرت آدم در زماني حاصل شد که در آن زمان عالم شد و قبل از آن علم نداشت، پس داخل زمان شد و در نتيجه مجرد نشد اما نه اين که مانند ماده‌اي که بشود در استکاني ريخت و آن را خورد مادي شد، و معني ماده صرفاً اين نيست که شما پنداشته ايد بلکه ماده آن است که زمان و مکان و تبدل و تغير و قوه فعل داشته باشد.

بايد توجه داشت که مجرد به موجودي مي‌گويند که زمان و مکان و قوه و فعل و... نداشته باشد لذا تمامي ماسوي الله از آنجا که مخلوقات خداوندند داراي زمان و مکان و... مي‌باشند و لو اين که برخي با برخي ديگر از جهت لطافت و عدم لطافت فرق داشته باشند، اما فلسفه معناي مجرد و مادی را تحريف نموده و مي‌گويد مجرد يعني موجودي که سعه وجودي داشته باشد! که در اين صورت کوه هم مجرد مي‌شود زيرا نسبت به سنگ‌ها و تک تک اجزايش سعه وجودي بيشتري دارد! بنابراين تجرد فلسفي امري نسبي مي‌شود و خدا را هم که مي‌گويند مجرد تام است به اين جهت است که او را کل الاشياء مي‌دانند!

اما براي اينکه معناي حقيقي صدور و ظهور و تجلي و تولد و سنخيت بين علت و معلول را به خوبي متوجه شود توضيح مي دهيم که فلسفه و عرفان و‌انديشه بشرى، آفرينش را به معناي "صدور" و "پديدارشدن چيزي از چيز ديگر" دانسته، "سنخيت و شباهت" خالق و مخلوق را ملاك تصحيح رابطه آن دو مى‏انگارد و مى‏گويد: "اعطا كننده بايد آنچه را كه اعطا مى‏كند در ذات خود دارا باشد، و محال است موجودي كه فاقد چيزي است آن را براي ديگري بيافريند". ( بديهي است با فرض وحدت ذات خالق و مخلوق ـ كه اهل عرفان مدعي آن هستند ـ ديگر جايي براي ادعاي لزوم سنخيت و تشابه بين وجود آن دو ـ كه آن نيز چنان كه گفته شد از پايه‏هاي اساسي معارف فلسفي و عرفاني است ـ باقي نخواهد ماند. )

اما مكتب وحي و برهان، "تباين" ذاتي خالق و مخلوق، و فراتري وجود آفريننده از شباهت و سنخيت با مخلوق را ملاك امكان خلق و آفرينش مى‏داند و مى‏گويد: "هر چه در خلق باشد در خالق و آفريننده آن نيست چه اينكه مخلوق حقيقتي داراي مقدار و اجزا و قابل زياده و نقصان است، و خالق متعال ذاتي است فراتر از داشتن مقدار و اجزا".

اعتقاد فيلسوفان در مورد عالم مجردات ـ يعني موجوداتي كه بدون جزء مى‏باشند و خارج از زمان و مكانند، و واسطه‏هاي صدور و تولّد اشيا از ذات خداوند قرار مى‏گيرند ـ نيز اساسي ندارد، و وجود عالم مجردات ذاتا محال بوده، اعتقاد به آن خلاف مقتضاي برهان است. بر اساس بيان مذكور بطلان اعتقاد ايشان در مورد ممكن‏الوجودي كه آن را داراي وجود ازلي و قديم مى‏دانند نيز روشن مى‏گردد. چه اينكه بديهي است ماسواي خداوند متعال، همه مخلوق و داراي ابتداي وجود مى‏باشند و هر چيزي كه داراي ابتداي وجود باشد مجرد از زمان نخواهد بود.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند:

لا يليق بالذي هو خالق كل شيء إلا أن يكون مبائنا لكل شيء متعاليا عن كل شيء، سبحانه وتعالى.[35]

خالق همه چيز را نمى‏سزد مگر اينكه مخالف با همه چيز، و متعالي از وجودِ همه اشيا باشد.

امام رضا عليه السلام مى‏فرمايند:

كل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه.[36]

آنچه در آفريده‏ها باشد در آفريدگارش وجود ندارد، و هر چه در مورد خلق ممكن باشد در صانع و آفريننده‏اش ممتنع و محال است.

و همان حضرت عليه السلام مى‏فرمايند:

كيف يجري عليه ما هو أجراه، أو يعود فيه ما هو ابتدأه، إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ كنهه ولامتنع من الازل معناه، ولما كان للباريء معني غير المبروء.[37]

چگونه بر او جريان يابد آنچه خود آن را جاري فرموده است، يا به او برگردد آنچه خود او آن را آفريده است؟ در اين صورت ذاتش داراي اجزاي متفاوت شده و ازليتش محال مى‏گرديد، و خالق را معنايي جز مخلوق‏بودن باقي نمى‏ماند.

امام باقر عليه السلام مى‏فرمايند:

إن اللّه‏ تعالي خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكل ما وقع عليه اسم شيء فهو مخلوق ما خلا اللّه‏.[38]

خداوند متعال خالي از خلق خويش، و خلق او خالي از وجود خداوندند، و هر چيز كه نام شى‏ء بر آن توان نهاد مخلوق است به جز خداوند.

و امام رضا عليه السلام مى‏فرمايند:

الدال علي وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علي أزليته، وباشتباههم علي أن لا شبه له ... فالحجاب بينه وبين خلقه لامتناعه مما يمكن في ذواتهم، ولامكان ذواتهم مما يمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع، والرب والمربوب، والحاد والمحدود.[39]

آفرينش را دليل بر وجود خود قرار داد، و به حدوث خلق بر ازليت خود، و به همانندبودنِ آن‏ها بر همانند نداشتن خويش دلالت نمود، پس حجاب بين او و خلقش از اين است كه هر چه در ذات خلق ممكن باشد، در ذاتِ او ناممكن، و هرچه در ذات او غيرممكن باشد در ذات خلق ممكن است. و از اين جهت است كه بايد بين صانع و مصنوع، و آفريدگار و آفريده شده، و محدود كننده با محدود فرق و تفاوت باشد.

امام رضا عليه السلام اعتقاد به سنخيت بين خالق و مخلوق را كاملا بر خلاف تفكّر دينى، و مبائن با سنّت وحي معرفي مى‏فرمايند؛ يونس بن عبدالرحمن گويد:

كتبت إلي ابي الحسن الرضا عليه السلام سألته عن آدم هل كان فيه من جوهرية الرب شيء، فكتب الي جواب كتابي: ليس صاحب هذه المسألة علي شيء من السنة، زنديق.[40]

در نامه‏اي از امام رضا عليه السلام درباره حضرت آدم عليه السلام پرسيدم كه آيا از جوهريت خداوند در او نشاني بود يا خير؟ امام عليه السلام در پاسخ نگاشتند: صاحب اين سؤال بر راه و روش وحي و نبوت نمى‏انديشد و زنديق است.

سخن فیض کاشانی

در نقد و بررسي سخن فيض - رحمه الله عليه - بايد گفت اولاً حديث شريف ثقلين را که جناب ايشان به آن تمسک فرموده‌اند جُل فلاسفه به آن اعتقاد راسخ دارند.

ما هم معتقديم که فلاسفه شيعه به اين مطالب اعتقاد راسخ دارند اما از وقتي که چشم باز کردند با حرف‌ها و اصطلاحات فلاسفه انس گرفتند و در آخر از سر غفلت و لشبهة حصلت لهم در صغريات مباحث مطالبي را پذيرفتند که ثقلين به شدت با آن مخالفند.

ثانياً فرموده‌اند "دريوزگي علم در امم سالفه" بله ما دريوزگي را نمي‌پذيريم

ما با شما بحث لفظي نداريم با وجود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام اگر کسي کتابهاي يوناني‌ها و ... را بخواند اين دريوزگي است. چه اسم آن را بياوري يا نه. به تورات و انجيل هم حق نداريم مراجعه کنيم، خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود.

ما معتقديم "خذ العلم و لو من عند اهل النفاق، و لو من عند اهل الضلال، و لو من عند اهل الشرک"،اما "خذ العلم" و در عين حال "کونوا نقاد الکلام" ما ناقد کلاميم نه دريوزه.

اولا چنين روايتي نداريم. روايت خذ الحکمة است نه علم و حکمت غير از علم است. حکمت در این روایات ناظر به مطالب نصيحت و پند است نه علم. علم به استناد دهها روایت فقط نزد اهل بيت عليهم السلام است، از جمله این روایت مشهور از امام باقر علیه السلام که شرقا او غربا فوالله لا تجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت.

ثانياً بر فرض هم که چنين روايتي باشد ولي شما از يوناني‌ها علم اخذ ننموده ايد. آيا وحدت وجود و جبر و تشبيه و سنخيت و عینیت بین خالق و مخلوق علم است؟

چطور شما ناقد کلام هستيد و حال آنکه ملاصدرا مي‌گويد من خودم علت و معلول را دو تا مي‌دانستم اما وقتي حرف‌هاي ابن عربي را ديدم آن را پذيرفتم، چون مبناي معتقدات آن‌ها بر کشف است! [41]

بله دريـوزگي بسيـار چيز بدي است حتي نسبت به علامه مجلسي و خود جناب فيض فضلاً از امم سالفه . فرموده‌اند "استبداد به عقول ناقصه" بله استبداد به عقول ناقصه که کسي خيال کند تنها سرمايه اش عقل خودش است بسيار امر پست و خسيسي است و هيچ فيلسوفي هم قائل به استبداد نيست و هماره فلاسفه بزرگ اسلامي از نور عقل استضائه مي‌جويند چرا که خود نقل و وحي به آنها آموزش داد که "اطلبوا العلم و لوبالصين" و "الحکمه ضاله المومن" و مانند آن.

در باره روايت اطلبوا العلم و لو بالصین و معنای مشهور و غلط آن که جنابعالی هم به آن معنا متمسک شده اید طی مقاله ای در شماره پیشین سمات توضیح داده ایم. حکمت هم به معني فلسفه نيست. اين هم از فضاسازي‌هاي باطل فلسفه است که گفتند حکمت يعني فلسفه. و ضمنا در باره مفاد روایاتی از این دست نیز در مقاله اخیر الذکر توضیح داده ایم.

خود جناب ملاصدرا اتحاد عاقل و معقول را با توسل به ساحت مقدسه فاطمه معصومه (سلام الله عليها) استفاضه نمود و به آن باليد ؛ آن بزرگوار با پاي پياده از کهک به قم مي‌رفت (نمي دانم مي‌دانيد چه مقدار مسافت است ؟) تا حل يک مشکل فلسفي را از بي بي فاطمه معصومه (سلام الله عليها) دريافت کند. لذاست که امام - رضوان الله تعالي عليه - ملاصدرا را قدوه عرفاء شامخين مي‌داند و اين هرگز نتيجه اش استبداد به عقول ناقصه نيست و نخواهد بود.

مگر اشکال ما به فلاسفه اين بود که اين‌ها به حرم نمي‌رفتند؟ وانگهی اگر کسي به حرم رفت و بعد حرف باطلي زد بايد بگويي از حضرت معصومه سلام الله عليها گرفته است! حل مشکل امثال ايشان را اهل بيت عليهم السلام قبل از به حرم رفتنشان در کتاب و سنت فرموده بودند و هم به ايشان فرموده بودند که با وجود اهل بيت عليهم السلام حق نداري به شخص ديگري مراجعه کني.

فلسفه و معاد

جناب آقا علي مدرس زنوزي از اجله حکماي معاصر و از مروجان حکمت متعاليه در رساله اي که درباره معاد جسماني دارند و در آن با استناره از روايت معجز نظام حضرت امام صادق (ع) به اثبات معاد جسماني مي‌پردازند البته به سبک مخصوص خود، مي‌فرمايند اگر کسي معاد جسماني را نپذيرد نه تنها فيلسوف و عاقل نيست بلکه ديوانه است، چون خود او با استـفاده از فتواي قطعي عقل نيـازش به نقل (که البته آنهم عقل ممثل است) را اثبات مي‌کند آنگاه چنين کسي چگونه ممکن است خود بيايد در مقابل نقل بايستد .

وقتي ملاصدرا مي‌گويد معاد انشاي نفس است و نفس هم مجرد است چه حکم مي‌کنيد؟! شما لابد می دانید که بسیاری از مریدان و موافقان ملاصدرا و فلسفه اش، معاد او را به دلیل تقابل صریحش با معاد قران نمی پذیرفتند و یا حد اقل به آن اشکال جدی داشتند. از جمله شهید مطهری، مرحوم آقای طباطبایی و نیز امام خمینی (ره).[42] ملا صدرا اساسا برای بهشت و جهنم وجود عینی خارجی قائل نیست و نعمت و عذاب را از مقوله ادراک می داند و همین امر موجب ردّ امام خمینی بر وی در کتاب چهل حدیث شده است. امام در چهل حدیث می نویسد: «صدرالمتألهين‌، رضوان‌الله‌ عليه‌، را در اين‌ مقام‌ بياني‌ است‌ كه‌ مبني‌ بر آن‌ است‌ كه‌ نفس‌ ادراك‌ ملايم‌ و منافر، جنت‌ و نار است‌ و علوم‌ از ملايمات‌ نفس‌، و جهل‌ از منافرات‌ آن‌ است‌، و اين‌ مخالف‌ با نظريه خود آن‌ بزرگوار است‌ در مسفورات‌ حكميه‌ خود بر رد شيخ‌ غزالي‌ كه‌ او را مسلكي‌ است‌ كه‌ جنات‌ و دوزخ‌ را به‌ لذات‌ و آلام‌ حاصله در نفس‌ حمل‌ كرده‌ و وجود عيني‌ آن‌ها را منكر شده‌ است‌، چنانچه‌ از او منقول‌ است‌ و اين‌ مذهب‌ با آن‌كه‌ مخالف‌ برهان‌ حكماست‌، خلاف‌ اخبار انبياء و كتب‌ سماويه‌ و ضرورت‌ جميع‌ اديان‌ است‌؛ و حضرت‌ فيلسوف‌ عظيم‌الشأن‌ او را رد و خيالش‌ را ابطال‌ فرموده‌، ولي‌ شبيه‌ آن‌ معني‌ را خود آن‌ بزرگوار در اين‌ مقام‌ فرموده‌، گرچه‌ اصل‌ مسلك‌ غزالي‌ را انكار دارد و در هر صورت‌، اين‌ كلام‌ در نظر قاصر صحيح‌ نيايد.»[43]

امام صادق (ع) به ابوبصير فرمودند: روايت در مورد رؤيت خدا را جايي نقل نکن (که بعضي جهله از آن رؤيت ظاهري مي‌فهمند)

دقيقاً همين طور است چنانچه فلاسفه و عرفا به همان معناي باطل تأويل کردند و گفتند هر سنگ و چوب و... خداست و هر که اين‌ها را ببيند وجوداً خدا را رؤيت کرده است

امام سجاد (ع) در شعر منسوب به ايشان مي‌فرمايند اسراري از توحيد مي‌دانم که اگر بگويم خونـم را حلال مي‌دانند.

اين روايت از مجعولات عرفا است، مضافاً بر اين که ما شکي نداريم که اسراري از توحيد نزد اهل بيت عليهم السلام است که اگر مي‌گفتند خون ايشان را مي‌ريختند. از جمله آن بطلان وحدت وجود مي‌باشد. مثلاً هشام بن حکم کسي بود که از دست خلفاي عباسي در فرار بود زيرا ضد فلسفه و عرفان و وحدت وجود بود لذا برامکه سعايت او را مي‌کردند و در غربت از دنيا رفت.

و باز همين وجود مقـدس مي‌فرمايند در آخر الزّمـان اقوام متعمقـي مي‌آيند که آيات ابتدايي سوره حمـد [حدید] و سوره توحيد براي آنهاست.

باز هم اين روايت را غلط معني کرديد. چه اين که اين روايت مضمون بلکه صريحش اين است که خداوند متعال اين آيات را فرستاده است براي کساني که در آخر الزمان مي‌آيند و حرف‌هاي نادرستي بر اساس تعمق و فکرشان در باب توحيد مي‌گويند و در نهايت مي‌گويند هر موجود و ... خداست و شيطان هم اسم يا مضل خداست چون يک مرتبه از ذات خداست! پس روايت بر اساس انچه در کتاب شريف کافي امده[44] اين است که از امام سجاد عليه السلام در باره توحید سوال شد، فرمودند که در آخر الزمان انسان هايي متعمق (يعني کساني که بيش از حد معمول تدبر و ريشه يابي مي‌کنند) وجود دارند از اين رو سوره قل هو الله احد و اياتي از سوره حديد تا و هو عليم بذات الصدور را نازل کرد پس هر کس براي خدا شناسي غير از اين جويد (يعني از حد معمول تجاوز کرده متعمق شود) هلاک مي‌شود.

امير المومنين عليه السلام فرمود الکفر علي اربعة دعائم علي التعمق... فمن تعمق لم ينب الي الحق.[45]

کفر بر چهار ستون استوار است بر تعمق... پس ان کس که به دنبال تعمق رفت به حق نرسيد.

و آن حضرت در خطبه 91 مي‌فرمايند: خداوند ترک تعمق انها (راسخين در علم) در بحث از کنه و ذات خودش را که بر انها واجب نفرموده راسخ بودن در علم ناميده است پس به همين مقدار بسنده کن و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابي مکن تا از هلاک شوندگان نباشي.

جناب شيخ انصاري فلسفه نخوانده بودند؛ جناب سيد بحرالعلوم، رساله سير و سلوک منسوب به ايشان را ملاحظه بفرمائيد . ايشان صوفي نيستند؟ (البته از محققين صوفيه! )

ما و حتما جنابعالی و هر فرد شیعه جز براي 14 معصوم علیهم السلام براي احدي قداست و عصمت قائل نيستيم. فقها و علماي ما از اين حيث که همگي تابع معصومينند بزرگوارند اما هر گاه خطايي کرده باشند ما اشتباهشان را نمي‌پذيريم، و در مورد شيخ انصاري هم فلسفه دانستن، غير از قبول آن و فيلسوف شدن و اعتقاد به فلسفه است. علاوه بر اين که مخالفت شيخ رحمه الله با عقايد فلاسفه و عرفا و اصول مباني ايشان آشکار است. مرحوم شيخ مرتضي انصاري مي‌فرمايند:

«هر گاه که از دليل نقلي قطع حاصل شد، مانند قطعي که از اجماع همه شرايع بر حدوث زماني عالم حاصل شده است، ديگر ممکن نيست که به موجب دليل عقلي مانند محال بودن تخلف اثر از موثر نيز قطع به خلاف آن حاصل گردد، و اگر هم صورت برهاني از آن حاصل شد، شبهه‌اي واهي در مقابل مطلبي بديهي خواهد بود.»[46]

جملات شيخ بهائي و ايضاً علامه مجلسي اول را در مدح و ثناي جناب سنائي و عطار ومولوي شنيده ايد؟

‌ آنچه را که نسبت به مجلسي اول گفته‌اند اصلا ثابت نيست. نيز خوب است جملات و اشعار شيخ بهايي را در رد فلسفه و عرفان ببينيد، و از همه مهمتر اين که احوال و عقايد عطار و مولوي را که برخی آنها را اولیای عرفان می دانند، از زبان خودشان بشنويد:

عطار در کتاب "منطق الطير"مي سرايد:

در مناقب ابي بکر :

خواجه اول که اول يار اوست ـ ثاني اثنين اذ هما في الغار اوست

صدر دين صديق اکبر قطب حق ـ در همه خير از همه برده سبق...

در مناقب عمر بن خطاب:

خواجه شرع افتاب جمع دين ـ ظل حق فاروق اعظم شمع دين

ختم کرده عدل و انصافش به حق ـ در فراست برده بر وحيش سبق

انک حق طاها بر او خواند از نخست ـ تا مطهر شد ز طاها و درست

انک دارد در صراط اول گذر ـ هست او از قول پيغمبر عمر ...

در مناقب عثمان:

انکه غرق قدس و عرفان امده است ـ صدر دين عثمان عفان امده است.

شناخت مولوي و شمس تبريزي

صوفيان و عارفان با نهان داشتن چهره واقعي خود در پس پرده فريبنده "ولايت" و "تصرف در شؤون هستي" ـ در صورتي كه به اعتراف خود ايشان، صدور اين امور از هر مرتاض ملحدي ممكن است ـ فرهنگ "توحيد" و "نبوّت" و "امامت" و "ولايت" و "عبادت" و "مسؤوليت" و "روشن‏گري" مكتب قرآن و وحي را تحريف كردند، و به جاي آن "وحدت وجود" و "جبر" و "كهانت" و "بي‏مسؤوليتي" و "اباحي‏گري" و "رقص" و "سماع" و... را به ارمغان آوردند!

"شمس تبريزي" مي‌‏گويد:

اگر از تو پرسند كه مولانا را چون شناختي؟ بگو: از قولش مي‌‏پرسي: «إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون»[47]، و اگر از فعلش مي‌‏پرسي: «كل يوم هو في شأن»[48] و اگر از صفتش مي‌‏پرسي: «قل هو الله‏ احد»[49]، و اگر از نامش مي‌‏پرسي: «هو الله‏ الذي لا اله الا هو عالم الغيب والشهادة هو الرحمن الرحيم»[50]، و اگر از ذاتش مي‌‏پرسي: «ليس كمثله شيء وهو السميع البصير[51]».[52]

و "مولوي" گويد:

پــير من و مراد مـن، درد مـن و دواي مـن

فاش بگفتم اين سخن، شمس من و خداي من[53]

نيز "محمّد" فرزند "ملک ‏داد" شاگرد "ابوبكر سلّه‏باف" معروف به "شمس تبريزي" مدعي است:

با محمّد [صلی الله علیه و اله و سلم] جز به اخوّت (برادري ـ برابري) نمي‏زيم! بر طريق اخوّت و برادري مي‌‏باشم! زيرا فوق او كسي هست، آخر خداي (كه از ميان) نرفت. وقتي باشد كه ذكر بزرگي‏شان كنم (آن‏ها را به بزرگي ياد كنم) لكن از روي حرمت (احترام گذاشتن) باشد و تعظيم، نه از روي حاجت![54]

آري چنين است مقامات اولياي تصوّف و عرفان، كه خود را حتي به پيامبر اكرم صلي الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم ـ كه به تكريم و بزرگداشت و فضل الهي كلمه مقدس "كن فيكون" هم نيازمند مشيت و رضاي اوست ـ محتاج نمي‏دانند!

"شمس تبريزي" مقام معرفت و خوف و خشيت برترين بانوي خلقت و يكتا كفو امير عالم آفرينش، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را خوار و پست شمرده، مي‌‏گويد: «مردم را سخن نجات خوش نمي‏آيد، سخن دوزخيان خوش مي‌‏آيد... لاجرم ما نيز دوزخ را چنان بتفسانيم[55] كه بميرد از بيم! فاطمه رضي الله‏ عنها عارفه نبود، زاهده بود. پيوسته از پيغمبر حكايت دوزخ پرسيدي.»[56]

آري، اين است مقامات ادّعايي عارفان واصل و پيران تصوّف و عرفان! و اين است علايم واضح و آشكار عداوت و دشمني ايشان با پاكان آفرينش، تا ديگر هرگز كسي جسارت‏هاي بي‏شرمانه آنان را حمل بر تقيه نكند، و ايشان را از شيعيان آل ‏الله‏ به شمار نياورد!

دلداده شمس تبريزی "خليفه دوم" را ـ كه خود فرياد مي‌زد: "تمامي مردمان از عمر داناترند، حتي زنان پرده‏نشين!" ـ "سايه خداوند" و "معلم علوم و معارف" مي‌‏داند؛ امّا خزينه علم خداوند و باب علم پيامبر صلوات الله‏ عليهما و آلهما را تنها پهلواني مي‌‏شمارد كه محتاج راهنمايي عاقلان و پيران راه مي‌‏باشد و او را از نفاق برحذر می دارد! او مي‌‏گويد:


گفت پيغمبر علي را كاي علي

شير حقي، پهلوان پر دلي


ليك بر شيري مكن هم اعتميد


اندر آ در سايه نخل اميد


اندر آ در سايه آن عاقلي


كش نداند بُرد از ره ناقلي


ظل او‌اندر زمين چون كوه قاف


روح او سيمرغ بس عالي طواف


گر بگويم تا قيامت نعت او


هيچ آن را مقطع و غايت مجو


چون گرفتت پير، هين تسليم شو


همچو موسي زير حكم خضر رو


صبر كن بر كار خضري بي‌نفاق


تا نگويد خضر رو هذا فراق


چون گـزيدي پـير، نازكـدل مبــاش


سسـت و ريـزنده چـو آب و گل مباش[57]

پير قونيه ـ مطابق با مكتب ساير جبري مسلكان عامه ـ "ابن‏ ملجم" شكافنده شريان‏هاي مقدس خون خدا را، آلت حق مي‌‏شمارد، و بزرگ جنايت او را ـ كه روي تاريخ بشر را سياه كرده است ـ غير قابل طعن و ملامت مي‌‏داند! شگفتا! كار انحراف و دروغ‏پردازي و باطل‏سرايي او به آن‌جا رسيده است كه به هواداري از خوارج و نواصب، در عالم خيال‏بافي و عداوت و دشمني آشكار خويش با مظلومان معصوم، از زبان اميرعالم وجود خطاب به "ابن ‏ملجم" مي‌‏سرايد:

من همي گويم برو جفّ القلم
زان قلم بس سرنگون گردد علم
هيچ بغضي نيست در جانم ز تو
زان که اين را من نمي‏دانم ز تو
آلت حقي تو، فاعل دست حق
كي زنم بر آلت حق طعن و دق
ليك بي‏غـم تو، شفيع تو منـــم
خـواجـه روحـم نـه ممــلـــوك تـــنم[58]
آقا شيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف است که مي‌فرموده به دنبال کسي مي‌گردم که اسرار کتاب اسفار را برايم بگويد.

اگر ايشان صدها سال ديگر هم دنبال کسي بگردند که اسرار کتاب اسفار را برايشان بگويد پيدا نخواهند کرد چون شما مبني را بر اين گذاشته‌ايد که کتاب اسفار که عقایدی چون وحدت وجود و جبر و تشبيه و سنخيت و تساوی انسان کامل با امام معصوم علیه السلام و ... را ارائه مي‌دهد، حق است! خوب معلوم است هيچ گاه کسي را پيدا نمي‌کنيد که بتواند ثابت کند اين‌ها حق است ولي اگر يک لحظه به اين مطالب به عنوان مطالبي که ممکن است باطل باشد نگاه کنيد، آن‌گاه همه اسرار برايتان واضح مي‌شود.

کتاب زمزم عرفان را بخوانيد درباره زندگي آيت ا... بهجت تا نظر ايشان را درباره فلاسفه و عرفان بدانيد. ايشان فقيـه نبـوده اند؟!

آيت الله بهجت خواندن فلسفه و عرفان را قبل از اجتهاد در کلام و عقلانيت مکتب وحي و برهان جايز نمي‌دانستند لذا ايشان خواندن فلسفه را خطرناک مي‌دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحيح اعتقادات.[59]. و به کسي که قبل از کلام مي‌خواست فلسفه بخواند فرمودند: آقا مي‌خواهد برود کافر شود!

بله بعضي فقها مطالبي فرموده‌اند، شايد اشتباه فرموده باشند. راستي امام را فقيـه مي‌دانيـد؟! البتـه ايشان خيلي گله مند بودند از اين که احياناً اگر فرزند ايشان از ليواني آب مي‌نوشيده - آن فقهايي که به زعم شما صدايشان در نمي‌آمده[60] آنرا آب ميکشيدند و احياناً نجس مي‌دانستند، مي‌دانيد شهيد مصطفي خميني را مي‌گويم، خوب پدر و پسر فيلسوف بودند، نمي‌دانم نظر شما درباره گفتار آن فقهائي که ايشان را نجس مي‌دانستند چيست؟ کتاب آداب الصلوة و سرالصلوة و حتي چهل حديث با چه مبنائي نگاشته شده است؟ در کتاب مصباح الهدايه تفکر جناب محي الدين موج نمي‌زند؟ شما مصباح الهدايه امام را از کتب ضاله مي‌دانيد؟ البته امام معصوم نبوده ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشند اما اگر ايشان متأثر از محـي الديـن مطالب عرفاني شان را مي‌نگارنـد اگر از ايشان سؤال شود خواهند گفت محـي الدين را از معصـومين (عليهم السلام) بالاتر مي‌دانند ؟! همين مقدمه وصيتنامه امام که چاپ فرموده ايد، خصوصاً بخش عربي آن، اصطلاحات محي الديني است يا نه؟ قلم ايشان قلم صوفيانه است يا نه؟ اما اگر از ايشان بپرسيد هرچه محي الدين گفته درست است خواهند فرمود مگر تعليقات مرا بر فصوص نديده اي؟ خوب ايشان در بعضي مواضع ماتن و شارح را نقد مي‌فرمايند، اما معتقدند نکات بسيار قابل استفاده اي در کلمات ايشان يافت مي‌شود که در کلمات ديگران نيست - حال بايد گفت ايشان معاذالله علم را از متصوفه اخذ کرده و به قرآن و سنت بي اعتنا بوده‌اند؟

اولاً امام راضي نيستند که شما حرف‌هاي ايشان را به عنوان وحي آسماني نگاه کنيد. تمام فقهاي ما افتخارشان اين است که کلامشان به کتاب و سنت و عقل ارجاع داده شود. در فضاي علمي سعي کنيد از اين چاشني‌ها استفاده نکنيد. و ثانياً هيچ کس از فقيهان شيعي کسي را به شخصه بدون دليل قطعي شخصي، کافر يا نجس ندانسته‌اند بلکه اگر کسي خلاف قرآن و اسلام هم بگويد اما ملتفت نباشد که گفته اش خلاف قرآن و ضرورت دين است، نجس و کافر نمي‌شود، و اگر هم کسي در مورد کفر و نجاست خلاف اين مطلب را بگويد قاعده فقهي را مراعات نکرده است .

پاره ای از عقاید ابن عربی

و نيکوست کمي در مورد شخصيت ابن عربي بيشتر مطالعه کنيد.

"ابن‏عربي" بر اين پندار است كه:

شخص او داراي مقام "ختم ولايت"، و از تمامي انبيا و اوليا بالاتر مي‌‏باشد![61]

و آنچه خاتم انبيا و ساير پيامبران به واسطه فرشته از خداوند دريافت داشته‏اند، او بدون واسطه از خداوند گرفته است![62]

ابوبكر، عمر، عثمان، عمر بن عبد العزيز و متوكّل داراي مقام خلافت ظاهري و باطني بوده‏اند![63]

در شهود وي، مقام ابوبكر و عمر و عثمان از اميرالمؤمنين عليه السلام برتر بوده است![64]

پيامبر احدي را به عنوان خليفه خود تعيين نفرموده است.[65]

حضرت ابوطالب عليه السلام كافر از دنيا رفته است.[66]

شيعيان اهل‏ بيت عليهم السلام گمراه و گمراه ‏كننده و گول‏خورده شيطان بوده، و دشمني ايشان با دشمنان اهل ‏بيت عليهم السلام از خدعه‏هاي شيطان در مورد ايشان مي‌‏باشد.[67]

در كشف و شهود، حقيقت شيعيان مانند خوک ديده مي‌‏شود![68]

حق را دو بار در خواب ديدم كه به من مي‌‏گفت: بندگان مرا به سوي خير راه بنماي![69]

در روايتي از معصوم (ع) بعد از تبيين اين که خداوند "لا حـدله" است، مي‌فرمايـد "لشهاده العقول ان کل محدود مخلوق" که

دقيقـاً يـک برهان فلسفـي است. اگر خداوند محـدود باشد لازم آيد مخـلوق باشد، لکـن التـالي باطل فالمقـدم مثله، نتيجه آن که خداوند محدود نيست.

مگر این روایت برهانی، جبر و وحدت وجود و تشبيه و سنخيت و عينيت اثبات مي‌کند؟ و نفي وجود خالق مي‌کند؟ چه اين که اگر برهان فلسفي باشد بايد اين کارها را بکند. پس اين يک برهان کلامي است. ضمن اين که خداوند محدود نيست و غير از اشياء محدود است چه ربطي به فلسفه دارد؟ بلکه اين از بديهيات کلام و عقلانيت مکتب وحي و برهان است اما اگر منظورتان اين است که خدا نامتناهي است اشکالات آن واضح و آشکار است. ( برای توضیح بیشتر پیرامون غلط بودن اطلاق صفت نامتناهی در مورد خداوند متعال به مقاله بخش نقد کتاب در همین شماره مراجعه فرمایید)

از علي ابن ابيطالب علیه السلام است که داخل "في الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمباينه" خوب چگونه موجودي هم داخل است و هم خارج.

بياييم کلام و عقلانيت مکتب وحي و برهان بخوانيم تا معناي صحيح آن را بفهميم. فلسفه مي‌گويد معناي روايت اين است که خدا ظاهر و باطن اشيا است و مجموعه همه چيز به طور نامتناهي خداست! ولي اهل بيت عليهم السلام اين گونه معنا کردند که چون خداوند ذاتي است فراتر از اشيا، و هيچ‌گونه اتحادي با اشياء ندارد، لذا چون سلب نقيضين در ظاهر شده به اين معناست که خداوند چون جسم نيست قابليت اتصاف به دخول يا خروج را ندارد.

اگر علي ابن ابيطالب امام الفلاسفه و العارفين مي‌فرمايند توحيده تمييزه عن خلقه و بينونته بينونة صفة لا بينونة عزلة يعني چه؟

يعني خداوند تبارک و تعالي غير از خلقش است؛ يعني وصف و صفت خداوند با خلق مباين است نه اين که رابطه‌شان را موج و دريا بداني؛ اما فلاسفه مي‌گويند بينونت ما با خدا مثل بينونت صفت با موصوف است. مانند مايع بودن آب و خود آب! در حالي که امير المؤمنين عليه السلام نفرمودند بينونت صفت و موصوف بلکه فرمودند بينونت صفت، يعني صفت خدا با صفت خلق بينونت دارد، يعني خدا ذاتي است بدون جزء و کل و زمان و مکان، و بدون شکل و صورت و صعود و نزول و ... در حالي که خلق او اين‌ها را دارند.

لا بينونة عزله: يعني خيال نکنيد خداوند مانند طلا در سنگ طلا است که مي‌توان آن را جدا و خارج کرد، بلکه خداوند ذاتي است که صفتش آن است که او را مباين و جداي از اشياء کرد. چه اين که ذاتي که زمان و مکان و.. ندارد نه از اشياء جدا مي‌شود و نه به آن‌ها مي‌چسبد.

نفي بينونت عزلي و اثبات بينونت وصفي به چه معناست؟ کمال التوحيد نفي الصفات عنه چه معنايي دارد؟

يعني خلق خدا صفت دارد، يا نزديک است يا دور، يا سخت است يا نرم يا ... و خداوند هيچ کدام از اين‌ها را ندارد نه اينکه مانند فلاسفه که بگوييم خداوند عين اشياست لذا تمام اشياء صفات اويند!

يعني خدا صفت ندارد؟

بله قطعاً خدا صفت ندارد زيرا صفت يعني حالت و چگونگي، اما صفت به معناي اين که خدا ذات علم و قدرت مي‌باشد نه اينکه مانند خلقش داراي صفات باشد بحث دقيقي دارد که از حوصله این مقال خارج است.

در ضمن به آقاي غرويان بايد يادآور شد آقاي فياضي هم قائل به اصالت وجودند ليکن ماهيت را حد وجود نمي‌دانند بلکه معتقدند ماهيت به عين وجود حقيقةً در خارج موجود است، همانطور که مثلاً علم خداونـد به عين وجود خداوند در خارج حقيقتاً موجـود است.

اولاً که امثال جناب آقاي فياضي بسيار مايه تعجب‌اند که بعضي از عقايد متکلمين را مي‌گيرند و به جاي اين که بگويند اين‌ها ضد فلسفه است آنها را به حساب تبيين فلسفه مي‌گذارند! بعد شما مي‌گوييد نظرشان اين است! متوجه نيستيد که اگر شما ماهيت را حدّ وجود نمي‌دانيد اصلا فليسوف نيستيد. چه اين که فيلسوف کسي است که وجود را حقيقتي ازلي و ابدي و غير قابل جعل مي‌داند، اسمش را هم اصالة الوجود مي‌گذارد لذا نتيجتاً بايد بگويد ماهيت حدّ وجود است. و مثالي هم که به علم خداوند زده‌ايد قطعاً‌ باطل است چون علم خداوند و ذات او غير از ماهيت و وجودي است که در مخلوقات محل بحث است و الا اصالة الوجودي‌ها هم مي‌گويند همه چيز به وجود خدا موجود است مثل علمي که به وجود خدا موجود است. اگر کسي بخواهد ماهيات را در خارج حقيقتاً موجود بداند مثالش علم خدا به وجود خودش نيست.

اختلاف امتی رحمة

اختلاف قبل العلم و براي روشن شدن حق بسيار عالي است! "اضربوا بعض الراي ببعض"، "اختلاف امتي رحمه" آن اختلاف بعد از علم و بعد از ابانه حق است که مذموم است. شما هم در اين مجله به دنبال همين باشيد.

بله اختلاف در محدوده فهم قرآن و روايات و معارف اهل بيت معصومين عليه السلام، نه اين که کفر و ايمان را با هم مخلوط کنيم و اصول و مباني و ضروريات دين را انکار نماييم. ضمنا معنای حدیث «اختلاف امتی رحمة» این نیست که شما گمان برده اید. عبدالمؤمن انصارى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: عدّه‏‌ اى روايت مى ‏كنند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اختلاف امّت من رحمت است. امام فرمود: راست مى ‏گويند. (عبدالمؤمن مى‏ گويد:) عرض كردم: اگر اختلاف آنان رحمت است پس يكپارچگى ايشان عذاب است؟ حضرت فرمود: معناى اين حدیث آن گونه كه تو و آنان فهميده ‌‏ايد نيست؛ بلكه منظور پيامبر اين سخن خداوند عزّوجل است كه «چرا از هر گروهى از ايشان جماعتى كوچ نمى ‏كنند...». خداوند به آنان فرمان داد كه از هر سو نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بروند و آموزش ببينند و سپس نزد مردم خود برگردند و دانسته‏‌ ها را به آن ها نيز بياموزند. منظور پيامبر، اختلاف و آمد و شد آن ها از شهر هايشان است، نه اختلاف و پراكندگى در دين خدا؛ زيرا دين يكى بيش نيست.[70]

اما درباره شيطان از آيت بودن شيطان معنايي مطابق ميل خود فرموديد، حال بفرمائيد آيا شيطان مخلوق خداست يا نه علاوه بر آيت بودن؟ پاسخ روشن است، حال مگر خداوند نفرموده "الله الذي احسن کل شيء خلقه" هر چيزي را زيبا آفريد ؟! از نظر مهندسي کل شيطان زيباست، بسيار زيباست! چون آيت الله است و کلب معلم درگاه الهي بلکه همانطور که "ارسلنا رسلنا" "انا جعلناه قرانا عربيا" همانطور هم "انا ارسلنا الشياطين"، "انا جعلنا الشياطين" ،

شما ظاهرا تفطن به این مساله ندارید که فلسفه درباره شيطان چه مي‌گويد. فلسفه اگر مي‌گويد: "شيطان آيتي از آيات خداست" از اين جهت مي‌گويد که در نظر او وجود خدا بي‌نهايت است، لذا مرتبه يا حصه‌اي از وجود او در ماهيت شيطان هم آمده! پس اين که شما مي‌گوييد: "مگر شيطان مخلوق خدا نيست؟" جواب مي‌دهيم که بله مخلوق خداست، اما فلسفه خلقت واقعي را قبول ندارد، و آيت الله را هم به همان اعتبار به شيطان اطلاق مي‌کند که موج را آيت دريا مي‌داند! در حالي آيت خدا بودن شيطان (با صرف نظر از غلط بودن اين نام گذاري) معني صحيحش اين است که مخلوق خداست و دلالت بر خالق خود مي‌نمايد نه اين که مانند موج دريا که حصه‌اي از آب دريا است شيطان هم حصه‌اي از وجود خدا باشد!

و اين که گفته‌ايد شيطان کلب معلم دربار الهي است کلامي به غايت باطل است، چون کلب معلم درگاه الهي يعني چيزي که اگر کسي بخواهد به درگاه خداوند خيانت کند مانع مي‌شود، در حالي که شيطان بر عکس است، و اگر کسي بخواهد به خداوند متعال خدمت کند يا او را عبادت کند جلوگير او مي‌شود.

و اين که ارسال رسل را با ارسال شياطين، و جعل قرآن را با جعل شياطين مقايسه نموده‌ايد نیز کاملا باطل است. آنجا که مي‌گويد: "ارسلنا رسلنا" معنايش اين است که ما پيغمبرانمان را فرستاديم براي هدايت مردم، اما آيا آن‌جا هم که مي‌گويد: "انا ارسلنا الشياطين"، آيا به اين معناست که ما شياطين را فرستاديم براي هدايت مردم، و معجزه هم به دست آنها داديم؟!

اين تنها در فلسفه و عرفان است که ارسال پيغمبر با ارسال شيطان يک معني دارد! چون طبق مباني ايشان هر کدام يک از آنها موجي از وجود خداوندند! اين فلسفه و عرفان است که مي‌گويد: "هدايت‌گر هم خداست!" و "گمراه کننده هم خداست!" (شيطان اسم يا مضل خداوند است).

آقاي نصيري انشاءالله نصير الملة والدين باشي ! خـوب نيست اين قـدر به تخطئه بزرگان دين بپردازيـد؛

اولاً پیش از این گفتیم که ملاک اصلی برهان و دلیل و معصومین علیهم السلام است و نه این بزرگ یا آن بزرگ اما اگر بنا بر این باشد که بزرگان را ملاک قرار دهیم باید بگوییم که تاریخ بزرگان تشیع از عصر اهل بیت علیهم السلام تاکنون ستیز و جبهه گیری در برابر فلسفه و عرفان یونانی بوده است و تنها در دو مقطع صفویه و چند دهه اخیر گرایشهای فلسفی و عرفانی در میان تشیع نفوذ یافت . حتی همین امروز که غلبه تبلیغی و رسانه ای و مالی و امکاناتی با گرایش فلسفی و عرفانی است، اکثریت با بزرگان و مراجعی است که مخالف فلسفه و عرفان و یا حداقل منتقد و مخالف سرسخت عقایدی چون وحدت وجود می باشند. بسيار جاي تعجب است که شما چشمتان را بسته‌ايد و تعدادي را به عنوان بزرگان مي‌بينيد و خیل عظیم مخالفانشان را نمي‌بينيد.

جنـاب بوعلي اهل شريعت نبوده؟! حضرت استاد جـوادي آمـلي که حقـاً از افتخارات عالـم بشريتند فضلاً از اسلام، ايشان را فرزند نماز مي‌دانند. بوعلي جايگاه علي ابن ابيطالب بين اصحاب را کالمعقول بين المحسوس مي‌داند

مگر کسي که اهل شريعت بود ديگر اشتباه نمـي‌کند و نمي‌گويد عالم از ذات خدا صادر شده است؟ و قائل به جبر نمي‌شود؟! و... البته کاملاً توجه داشته باشيد که او از اهل شريعتي بوده که تجويز شراب مي‌‌کند! و مي‌گويد اگر امر خلافت دائر شود بين اعقل و اعلم مثل علي عليه السلام و عمر بايد اعقل را جلو بيندازيم و اعلم وزيرش باشد همان طور که عمر رئيس شد و علي وزير و کمک کار او!! ضمنا بسیاری از دشمنان امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام هم مادح آنان بوده اند و به فضائل آنان اقرار کرده اند اما این امر ذره ای از گناه و تقصیر آنان نخواهد کاست و اين که گفته‌ايد حضرت آقاي جوادي ايشان را فرزند نماز مي‌دانند، مي‌گوييم بسياري از فرزندان نماز هستند که نمازشان هیچ ارزشی نخواهد داشت! بنابراين بايد ديد آيا نماز با ولايت خوانده يا نمازي که معتقد است عمر مقدّم بر اميرالمومنين عليه السلام است!

ابوذر و سلمان

سخن ديگر آن که نمي‌دانم آن روايت معروفه را که فرمودند اگر ابوذر آنچه را سلمان مي‌دانست، مي‌دانست "لقتله" را چگونه توجيه مي‌کنيد؟ علامه مجلسي و ملاصدرا که جاي خود دارند. البته ممکن است جناب مجلسي فلاسفه را از جرگه مسلمانان - معاذالله- خارج بداند ولي هرگز علامه طباطبائي يا امام خميني ايشان را خارج از جرگه مسلمين نمي‌دانند و با احترام فراوان از ايشان ياد مي‌کنند، بلي گاهي تعبيرات جناب ملاصدرا تند است و حضرت استاد جوادي آملي هم در شرح اسفارشان (در بخش شرح مقدمه اسفار) تعريضي نسبت به جناب ايشان (ملاصدرا) دارند و به آيه "ادفع بالتي هي احسن" تمسک مي‌فرمايند

شکي نيست که در بين امت بعضي بهتر از بقيه مي‌فهمند اما بحث بر سر مصداق است. بحث بر سر اين است که آيا ابن عربي و ملا صدرا و گنابادي‌ها و ساير صوفيان سلمان اين امتند يا شيخ طوسي و شيخ مفيد و سيد مرتضي و علامه حلي و خواجه نصير طوسي؟ آيا اين که سلمان چيزهايي مي‌دانسته که ابوذر نمي‌دانسته دليل مي‌شود که چشم‌هايمان را ببنديم و هر کس در عالم هر شرک و بت پرستي و کفر و حرف بي‌اساسي زد بگوييم حرف‌هاي تو درست است چون سلمان چيزهايي مي‌دانسته که ابوذر نمي‌دانسته است؟!

اما اين که گفته‌ايد ممکن است علامه مجلسي فلاسفه را مسلمان نداند اما علامه طباطبايي و... اين طور نيستند، اشتباه مي‌کنيد بلکه در اين مورد هر دو يک نظر دارند. تمام علماي اسلام معتقدند اگر کسي منکر واقعيات و ضروريات ديني بشود و متوجه هم باشد که خلاف دين مي‌گويد کافر است، ولي اگر به جهت شبهه‌اي که برايش حاصل شده، يا به جهت اين که از کودکي در محيط علمی منحرف رشد کرده، خودش متوجه نشود که خلاف دين مي‌گويد هيچ کدام او را کافر نمي‌دانند.

اما اين که کدام عقيده کفر است بحثي است که بايد ديد کتاب و برهان و سنت کدام را کفر مي‌داند، پس خلط نکنيد بين حکم به کفر شخص و کفر بودن عقيده.

همان طور که ظاهر "هوالذي في السماء اله و في الارض اله" و ظاهر "لا يخلو منه شيء" و ظاهر "داخل في الاشياء لا بالممـازجه و خارج عنها لا بالمباينه" و ظاهر "في علوه دان و في دنوه عال" و ظاهـر "لکـن الله رمـي" و "ما قتلوهم ولکن الله قتلهم" و "يدالله فوق ايديهم" "ان الذين يبا يعونک انما يبايعون الله" و حديث قرب نوافل "انا سمعه الذي يسمع به" و ظاهر "علي يدالله اذن الله" و"ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه" ممکن است کفر آميز به نظر برسد ؛ ظاهر کلمات عرفا هم احياناً کفر آلود است

آيات و روايات ـ البته با صرف نظر از ضعاف و مجعولات آنها مانند "ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه"ـ معانی و مفاهیم روشن خود را دارند و توجيهات و قرائن واضح و مباني محکم آن در کتاب و سنت بيان شده است، اما حرف‌هاي فلاسفه و عرفا و صوفيه بر اساس مباني خودشان واقعاً خلاف ضرورت عقل و دين است نه اين که ظاهرش چنان ‌باشد.

(انشاء الله در یکی از شماره های آتی سمات، مقاله ای را به توضیح معانی صحیح آیات و روایاتی که شما ذکر کرده اید و مواردی دیگر از این دست که به غلط بر معانی غلط فلسفی و عرفانی حمل شد است، اختصاص خواهیم داد)

هيچ عارفي کلب را مساوي با ذات حق نمي‌داند ، بلکه او را (خداوند) بود محض و کلب را نمود همان بود مي‌داند؛

کدام منتقد فلسفه گفته است که عرفا کلب را مساوي با ذات حق مي‌دانند؟ بلکه ما مي گوييم ايشان هر چيزي را جزء و حصه و مرتبه و ظهوري از ذات خدا مي‌دانند نه مساوي با خدا، خوب معلوم است که هيچ کس جزء شيء را مساوي با کل آن نمي‌داند، ولي همين جزء بودن هم باطل است. اين که مي‌گوييد: "اين‌ها را خدا نمي‌داند بلکه خدا را بود مي‌داند و اين‌ها را نمود"، ما مي‌گوييم همين غلط است، مثل حقيقة الماء که بود است، و اين موج هم نمود همان حقيقة الماء است. آري همين مطالب خلاف توحيد است.

فرازی از ذیل دعای عرفه

توجيه حضرت آيت الله بهجت درباره کلام عرفا آن است که ايشان از جهتي مصابند و از جهتي مخطيء. از آن جهت که آن واحد حقيقي و نور السموات و الارض را شاهدند (وحدت شهود) به حق رسيده‌اند و از آن جهت که به دليل شدت ظهور آن حقيقت که "الغيرک من الظهور ما ليس لک" حکم او را به ساير اشياء نسبت مي‌دهند و احياناً گمان عينيت مي‌کنند مخطي‌اند اما مخطيء نه کافر!

در مورد "الغيرک من الظهور ما ليس لک" عرض مي کنيم:

اين مطلب در دعاي عرفه امام حسين عليه السلام وجود نداشته بلکه در ضميمه‌اي است که بعد از تمام شدن دعاي آن حضرت بدان افزوده شده است و از انشائات ابن عطاء الله اسکندراني است که از اولياي تصوف و عامي مذهب مي‌باشد، نه از امام حسين عليه السلام. شما را به مقاله «پژوهشی در باره ذیل دعای عرفه» که در همین شماره سمات به چاپ رسیده است ارجاع می دهیم.

فراز فوق از جهت مضمون نيز کاملا متناقض است زيرا بديهي است که هر مصنوعی کاشف از وجود صانع خود است پس چگونه مي‌توان گفت که از چيزي که در وجود محتاج به غير است نمي‌شود بر آن استدلال کرد.

به راستي خداوند به ذات خود نهان از ادراک و تصور و توهم و حس و تجربه و دريافت مي‌باشد و جز به وجود آفريده هايش بر وجود او نمي‌توان استدلال کرد، پس درست نيست که گفته شود کي نهان شدي تا محتاج به دليلي که بر تو دلالت کند باشي، "متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليک...؟!" بنابر اين برهاني که از وجود يک شيء بر خودش استدلال مي‌کند اصلا در باره خدا سخن نمي‌گويد بلکه مخلوقي و ممکني را خدا انگاشته و ازليت و ابديت و وجود را به آن نسبت مي‌دهد تا چه رسد به اين که اشرف براهين و محکم‌ترين آنها براي اثبات خدا شمرده شود .

درباره رويت حق سبحانه تعالي هم مطالب فوق العاده عجيبي فرموديد. خطاب خداوند به موسي (ع) است "لن ترانـي" تو مـرا نمي‌بينـي نه اينکه من ديـده نمي‌شوم و حضـرت مـوسي (ع) منـزه از آن اسـت کـه رويت حسي را درخواست فرموده باشند و گرنه ديگر معنا ندارد بفرمايد "ولکن انظر الي الجبل فان استقر مکانه فسوف تراني" بعد از اين تجلي هم حضرت موسي (ع) مدهوش شد نه بيهوش. (صعق) مدهوشي است نه بيهوشي که نتيجه تجلي حق سبحانه به کوه طور بود. ليکن حضرت امير (ع) در پاسخ ذعلب يماني مي‌فرمايد "ما کنت اعبد ربا لم اره". احاديث باب رؤيت که جناب صدوق نقل فرمودند که قابل شک نيست و متأسفانه خود ايشان مي‌فرمايند احاديث بيش از آني است که من نقل کردم و با اين حال نقل نفرمودند. "وجوه الي ربها ناظره"يعني چه؟ وجوه ناظر حقند، بحث عيون نيست. از لقاء الله چه درکـي داريـد؟ و "انر ابصار قلوبنا بضياء نظـرها اليک" را چگونه حل مي‌فرمائيـد؟ اينـها که کفريات ابن عربي و ملاصدرا نيست ؟! اين درخواست امام معصوم علیه السلام در مناجات شعبانيه همان خواست موسي علیه السلام نيست؟

و اما در باره رؤیت و دیدن خداوند به این مطالب توجه فرمایید:

انديشه بشري و فلسفه و عرفان، ذات متعالي خداوند را متجلّي به جلوه‏هاي مخلوقات، و متلبّس به لباس اعيان ممكنات مى‏داند. چنان كه پيروان مكتب خلفاي غير معصوم نيز ذات او جل و علا را قابل رؤيت و مشاهده مى‏دانند. حضرت رضا عليه السلام در رد ايشان مى‏فرمايند:

إن اللّه‏ تبارك وتعالي لا يوصف بمكان، ولا يدرك بالابصار والاوهام.[71]

همانا خداوند به داشتن مكان وصف نمى‏شود، و با چشم‏ها و اوهام ادراك نمى‏گردد.

و در تفسير اين آيه: «كلا إنهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون»: "هرگز، ايشان امروز از ديدار پروردگارشان محرومند" مى‏فرمايند:

إن اللّه‏ تعالي لا يوصف بمكان يحل فيه فيحجب عنه فيه عباده، ولكنه يعني أنهم عن ثواب ربهم لمحجوبون.[72]

خداوند تعالي به مكان در نمى‏آيد، كه در نتيجه از چشم بندگانش در حجاب رود، ولكن منظور اين است كه ايشان از ثواب و پاداش پروردگارشان محرومند.

و در تفسير اين آيه: «وجوه يومئذ ناضرة إلي ربها ناظرة»، در آن روز برخي از چهره‏ها شادمان، به سوي پروردگارشان نظر دارند، مى‏فرمايند:

يعني: مشرقة تنتظر ثواب ربها.[73]

يعني با شادماني انتظار ثواب و پاداش پروردگارشان را دارند.

عبدالسلام بن صالح هروي گويد:

به امام رضا عليه السلام عرض كردم: چه مى‏فرماييد درباره حديثي كه اهل حديث نقل مى‏كنند كه اهل ايمان پروردگار خود را در بهشت در منازل خويش زيارت مى‏كنند؟

فرمودند: اي اباصلت، همانا خداوند پيامبرش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را بر جميع خلق خود حتّي انبيا و ملائكه برتري و فضيلت داده است، طاعت و پيروي او را طاعت خويش خوانده، و زيارت او در دنيا و آخرت را زيارت خويش دانسته، پس فرموده است: هر كس رسول را اطاعت كند، هر آينه خداوند را اطاعت كرده است. و فرموده است: آنان كه با تو بيعت مى‏كنند همانا با خداوند بيعت كرده‏اند، دست خداوند بالاي دست ايشان است. و رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده‏اند: هر كس مرا در حيات يا بعد از مرگم زيارت كند، به تحقيق خداوند را زيارت كرده است. و درجه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بهشت، فراترين درجات است، پس هر كس او را در آن درجه در بهشت از منزل خويش زيارت كند، تحقيقا خداوند را زيارت كرده است.

گفتم: اي فرزند رسول خدا، پس معناي اين خبر چيست كه مى‏گويند: ثواب لا اله الا اللّه‏ نظر به وجه خداوند تعالي است. امام عليه السلام فرمودند: اي اباصلت، هر كس خداوند را به داشتن وجهي مانند وجه ديگران وصف كند، كافر شده است. بلكه وجه خداوند تعالي پيامبران و رسولان و امامان عليهم‏السلام هستند، ايشانند كه به واسطه آنان به خداوند و دين و معرفت او روي آورده مى‏شود. خداوند تعالي مى‏فرمايد: هر كس بر زمين است فاني مى‏شود و وجه پروردگار تو كه داراي جلال و عظمت است باقي مى‏ماند. و مى‏فرمايد: هر چيزي هلاك و نابود است جز وجه خداوند. پس نظر كردن به انبياء و رسولان الهي و امامان در درجاتشان ثواب عظيمي است براي اهل ايمان در روز قيامت. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: هر كس خاندان و عترت مرا دشمن بدارد، روز قيامت از ديدن من محروم است و من نيز او را ديدار نخواهم كرد. و فرمودند: از ميان شما كساني هستند كه بعد از جدا شدن از من هرگز مرا نخواهند ديد. اي اباصلت، همانا خداوند به مكان نسبت داده نمى‏شود و با ديدگان و اوهام و‌انديشه‏ها ادراك نمى‏گردد.[74]

ديدن خداوند در پندار فيلسوفان و عارفان

بنابر مباني اهل فلسفه و عرفان غير از وجود خداوند متعال هيچ موجودي در كار نيست و لذا ايشان چنين مى‏پندارند هر چيزي ديده مى‏شود همان ذات خداوند است كه بدون واسطه ديده و ادراك شده است و چنانكه نقل كرديم "ملاصدرا" مى‏گويد:

آنچه ادراك مى‏كنيم، نفسِ وجود حق است كه در وجود عيني مخلوقات ديده و ادراك مى‏شود... و حال كه امر بدين‏سان است كه برايت گفتم، پس نتيجه اين مى‏شود كه عالم موجودي وهمي و خيالي است و وجود حقيقي و واقعي ندارد، اين است بيان آنچه كه عرفاي الهي و اولياي محقّق بدان اعتقاد دارند. [75]

و همچنين مى‏گويد:

و خلاصه كلام اينكه نزد اهل حقيقت و حكمتِ والامقامِ الهى، همه موجودات اعم از عقل و نفس و صورت نوعيه، همه و همه از طبقات پرتوهاي نور حقيقى، و ظهورات وجود قيومي خداوندند. [76]

و همچنين مى‏نويسد:

در صفحه وجود، جز خدا دياري نيست، و احدي وجود ندارد، و هر چه كه در عالم وجود به عنوان غير واجب معبود به نظر مى‏آيد، در حقيقت عين ذات اوست. [77]

متأسفانه برخي بدون توجه به مباني و تصريحات اهل فلسفه و عرفان در مورد ديده ‏شدن ذات خداوند، چنين مى‏پندارند كه جهان و پديده‏هاي آن در نظر ايشان از جهت مخلوق بودن خويش، آيات و نشانه‏هاي وجود خالق خود مى‏باشند نه اينكه خود خداوند به صورت اشيا درآمده وديده شده باشد؛ در حالي كه اين پندار بسيار بى‏مورد بوده و بر خلاف تصريحات خود اهل فلسفه و عرفان در مورد شهود و ديده‏شدن خداوند است و تنها كساني چنين مى‏انديشند كه از مباني اعتقادي فلسفي و عرفاني غافل بوده و بدون تحقيق در اين باره سخن مى‏رانند.

در كتاب "الغدير" چنين آمده است:

صاحب مفتاح السعاده از "ابوحامد غزالى" نقل مى‏كند كه در برخي از تأليفاتش گفته است: من در اوايل عمرم منكر احوال صالحين و مقامات عارفين بودم تا اينكه از خوابها بهره‏مند شدم و خدا را در خواب ديدم! خدا به من گفت: اي اباحامد. گفتم: آيا تو شيطاني كه با من سخن مى‏گويى؟!

گفت: نه من خدايم كه از هر شش طرف تو را در بر دارم! پس گفت: اي اباحامد ياوه‏هايت را كنار بگذار و همنشين كساني باش كه آن‏ها را در زمين خود محل نظر خويش قرار داده‏ام و ايشان دنيا و آخرت را به محبّت من فروخته‏اند.

گفتم تو را به عزّتت قسم مى‏دهم كه شيريني خوش‏بيني نسبت به ايشان را به من بچشانى. پس گفت: آري چنين كردم و مانع بين تو و ايشان اين است كه به حبّ دنيا بپردازى، پس قبل از اينكه با خواري از آن خارج شوي با اختيار از آن بيرون شو كه نوري از انوار قدس خود را بر تو افشاندم اينك برو و سخن آغاز كن.

گويد: با خوشحالي و سرور از جاي جستم و رفتم پيش شيخ يوسف بافنده و داستان خوابم را برايش گفتم. او تبسمي كرد و گفت: اين‏ها برگه‏هاي اوايل كار ما بود كه آن را از ميان برديم، اگر همراه من آيي چشم درونت را به ميله تأييد چنان سرمه‏اي كشم كه عرش و اهل عرش را ببينى، بلكه به آن هم راضي نشوي تا اينكه آن كس را كه هيچ‏كس او را نمى‏بيند ببينى! پس خالص شوي و بر طور عقلت بالا روي و مانند حضرت موسي عليه السلام از خدا بشنوي كه: من پروردگار عالميانم! [78]

و صاحب الغدير "قدس سره" در پاسخ مى‏فرمايد:

از خود سِتا بر تو سلام باد! كاش مى‏فهميدم آيا در دهان شيطان نمى‏گنجد كه ادعاي خدايي كند و به دروغ بگويد من خدايي هستم كه تو را از شش طرف در ميان دارم؟! چنان كه ساير مدعيان خدايي در گذشته نيز چنين دهان گنده‏اي داشته‏اند. آيا غزّالي به مجرد ادعا از كجا فهميد كه آن شخص خدا است؟ ! و ديگر احتمال نداد كه باز هم شيطان باشد؟ ! و اگر واقعا خوابش را راست دانست و تصديق كرد كه خدا با او سخن گفته است پس چرا دست از ياوه‏ها و داستان سرايى‏هايش بر نداشته و همچون شيخ بافنده‏اش جز به داستانهاي دروغين نپرداخت؟!

و اي كاش در دكّان استاد بافنده‏اش سرمه‏اي يافت مى‏شد كه چشم و دل او را طوري باز مى‏كرد كه گناهان بزرگ نوشته‏هايش در كتاب خود "احياء"را بر جان نخرد كه آن همه رياضت‏هاي غير مشروع مانند قصّه دزد حمام و مانند آن و سخن از منع لعن يزيد ملعون در باب آفات لسان و اباطيل فراوان ديگر را در آن آورده است.

واقعا چقدر سرمه استاد بافنده تند و تيز بوده است كه به هر كس اثر كند آنچنان چشمش را باز مى‏كند كه به ديدن عرش و اهل عرش هم اكتفا نمى‏كند تا اينكه آن كسي را ببيند كه هرگز ديده نمى‏شود! و مانند حضرت موسي خطاب بشنود كه من پروردگار جهانيانم!

و من تا آخر ندانستم كه آيا موسي كه در شنيدن خطاب با او شريك بوده است، آيا در رؤيت خدا هم با او شريك بوده است؟! و البتّه شايد صاحب اين هذيانات خودش را از موسي هم بالاتر مى‏داند كه موسي با اين كه از انبياي اولوالعزم بوده است به او خطاب شده است كه: اي موسي هرگز مرا نخواهي ديد. پس بايد هم سالك غزل‏پرداز چنين باشد. [79]

والسلام



[1] . اسفار، 2/368.

[2] . "فتوحات چهار جلدي، " ابن‏عربي 2/459.

[3] . فصوص الحکم، 125؛ با شرح و ترجمه ممد الهمم، حسن زاده آملي، 311.

[4] . شرح فصوص، قيصرى، شرح ‏قيصرى،726.

[5] . "فصوص الحكم" ابن‏عربي 192، سال 1366؛ شرح قيصري، 96.

[6] . روجي، شمس الدين محمد: مجله معارف، ش 44.

[7] . روح مجرد، حسيني ‌تهراني، 515.

[8]. ملاصدرا،اسفار، 2 / 368.

[9] . انه الحق" حسن زاده، حسن 46 سال 1373.

[10] . مشاعر، ملاصدرا، 54.

[11] . جوادي آملي، عبد الله‏: علي بن موسي الرضا والفلسفة الالهية، 36 فروردين 1374.

[12] . حسن زاده آملي، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107.

[13] . شرح فصوص الحكم، 715.

[14] . حسن زاده، حسن رساله "انه الحق"، 50 سال 1373.

[15] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/162.

[16] . انه الحق"، حسن زاده، حسن 68، به نقل از رساله شعراني.

[17] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 15.

[18] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي،110 ـ 111.

[19] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 47.

[20] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 86.

[21] . آداب سالک الي الله، داوود صمدي آملي، 79.

[22] امام رضوان الله تعالي عليه در تفسير سوره حمد که توسط امثال حضرتعالي ، تعطيل گرديد، فرموده اند: "بعضي از فلسفه و مسائل فلسفه چنان رم مي‌کنند که خيال مي‌کنند يک ماري است ." (تفسير سوره حمد ص 143)

[23] . علي‌رغم اين‌که برخي بدون تأمل مرحوم خواجه نصير الدين را به عنوان فيلسوف مي‌شناسند و مي‌شناسانند، مراجعه به کتاب تجريد الاعتقاد وي که مهم‌ترين کتاب اوست، و وي آن را به عنوان عقايد برهاني خود نگاشته است کاملا نشان مي‌دهد که وي از بزرگ‌ترين مدافعان آراي برهاني و وحياني کلامي، و از مخالفان سرسخت آراي موهوم فلسفي مانند اعتقاد به قدم و ازليت عالم، قاعده الواحد و صدور عالم از ذات باري تعالي، جبر، و... مي‌باشد.

[24] . بحار الأنوار، 4/228، از توحيد و عيون اخبار الرضا عليه ‏السلام.

[25] . بحار الأنوار54/97 ، از توحيد و عيون اخبار الرضا عليه ‏السلام.

[26] . توحيد صدوق، 338؛ بحار الأنوار، 54/37.

[27] . بحار الأنوار، 3/292، از رجال كشى.

[28] . كشف الحق نهج الصدق، 57.

[29] . شرح نهج البلاغة، 1 / 228.

[30] . شرح نهج البلاغة ، 1 / 228.

[31] . خيراتيه، 2 / 57.

[32] . مستدرك سفينة البحار، 8/299.

[33] . رجوع شود به مستدرك سفينة البحار، جلد 8.

[34]. البته همانگونه که گذشت اطلاق فلسفه به چنين کلماتي ، يقيناً مجاز بلکه سبک مجاز از مجاز خواهد بود در عين اينکه احياناً نکات درخوري نيز در مقاله ياد شده موجود بود ، شکرالله مساعيه

[35] . بحار الأنوار، 3/148.

[36] . التوحيد، 40؛ الاحتجاج ، 2/400؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/153؛ بحار الانوار، 4/230

[37] . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/153.

[38] . كافى، 1/82؛ بحار الأنوار، 3/322.

[39] . التوحيد، 56؛ بحار الأنوار، 4/284 ـ 285.

[40] . بحار الأنوار، 3/292، از رجال كشى.

[41] . در محضر استاد حسن زاده املي ص 90.

[42] . ر. ک به : مهدی نصیری، فلسفه از منظر قران و عترت، فصل معاد فلسفی و معاد قرانی

[43] . امام خمینی، چهل حدیث، ص 413

[44] . کافی ج 1 ص 91

[45] . نهج البلاغة حکمت 31

[46] . فرائد الاصول، ج 1 ، ص 57

[47] . سوره يس، آيه 82

[48] . سوره الرحمن، آيه 29

[49] . سوره توحيد، آيه 1

[50] . سوره حشر، آيه 22

[51] . سوره شوري، آيه 11

[52] . شمس تبريزي، مقالات، 789 چاپ دوم، 1377، انتشارات خوارزمى

[53] . ديوان شمس، غزليات، 509، چاپ دوازدهم، 1377.

[54] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/142؛ نقدى بر مثنوي، 92، به نقل از خط سوم، 469 ـ آ.

[55] . بيفشانيم ـ خ

[56] . نقدى بر مثنوي، 92، به نقل از مقالات شمس+، 151 ـ 341

[57] . مثنوي، تصحيح: استعلامي، محمد، دفتر يكم+، 2972 ـ 2992+.

[58] . مثنوي، تصحيح: استعلامي، محمد، دفتر يكم، 3866ـ 3868.

[59] . در محضر آیت الله بهجت، 3/ 26

[60] [ در سر مقاله آقاي نصيري]

[61] . شرح قيصري، 108 ـ 112؛ شرح خواجه محمد پارسا، 75 ـ 81.

[62] . فصوص‏الحكم، فص شيثي، 111، طبع بيدار.

[63] . فتوحات، 2/6.

[64] . فتوحات مكيه، 3.

[65] . فصوص‏ الحكم، 163.

[66] . فصوص الحكم، 130، فتوحات، 3/532.

[67] . فتوحات، 1/282؛ 4/280.

[68] . فتوحات مكيه، 2/ 8؛ 11/287.

[69] . فتوحات مكيه، 1/334، سطر 19.

[70] . شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 154

[71] . التوحيد، 118؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/116؛ بحار الانوار 4/4.

[72] . التوحيد، 162؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/125؛ بحار الانوار 3/318.

[73] . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/115؛ التوحيد، 116؛ بحار الانوار 4/28.

[74]. التوحيد، 117 ـ 118؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، 1/115 ـ 116؛ بحار الانوار، 4/3.

[75] . ملاصدراى شيرازى: اسفار، 2/294.

[76] . ملاصدراى شيرازى، اسفار، 2/291.

[77] . ملاصدراى شيرازى، اسفار، 2/292.

[78] . مفتاح السعاده، 2/ 194.

[79] . الغدير، 11/ 160.

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

_3

اول دفتر

شجره طیبه مرجعیت شیعه / مدیر مسئول

مرجعیت شیعه که عمدتا در شهر مقدس قم استقرار دارد، در سفر اخیر مقام معظم رهبری به قم حماسه ای از بیداری، دین مداری ، زمان آگاهی و دشمن شناسی آفرید.

بدون شک استقبال یکپارچه و گرم مراجع عالیقدر جهان تشیع از حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ـ مد ظله العالی ـ را که خود شاخه ای ستبر از شجره طیبه مرجعیت است نباید به عنوان یک رویداد معمولی تلقی کرد و پرونده آن را بست بلکه این امر گویای نکات در خور تامل فراوانی در باره نهاد مبارک و تاریخی مرجعیت است.

مرجعیت تشیع از آغاز دوره غیبت ـ که دوران یتیمی شیعه و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است ـ بار سنگین سرپرستی یتیمان آل محمد علیهم السلام و صیانت از ثقلین را بر دوش گرفت و با استعانت از خداوند متعال و استمداد از قطب عالم امکان صاحب عصر و زمان حضرت حجت بن الحسن العسکری ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ تاکنون با شایستگی و در حد توان و مقدورات تاریخی خود از حمل این امانت بزرگ سرفراز بیرون آمده است.

ادامه