نقد کتاب - آیا سلوک معنوی و تهذیب اخلاقی نیازمند مرشد و پیر و استاد است؟ مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
حجت الاسلام و والمسلمین حسن میلانی در سال 1338 در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان نیشابور متولد شد. قبل از انقلاب در سال آخر دبیرستان به خاطر علاقه img_0001شدید به علوم اهل البیت علیهم السلام وارد حوزه علمیه قم شد. پس از طی دوره مقدمات، دوره سطح را از محضر آقایان آیات پایانی، اعتمادی، ستوده، مدرس افغانی، اشتهاردی، حجتی زاده، کافی اصفهانی، مروج الشریعه، سبط الشیخ و... استفاده نمود و در دوره  خارج از محضر آیات عظام وحید خراسانی، بهجت، شیخ هاشم آملی و اسماعیل زاده  بهره برد.
میلانی علاوه بر دروس فقه و اصول و کلام، اهتمام جدی و دائمی‌به تدریس و  تدرس و مباحثه کتب عقاید و معارف و متون مکتب وحی، و مطالعه و تحقیق در قرآن و روایات اهل البیت علیهم السلام تحت اشراف مستقیم حضرت آیت الله بهجت و برخی اساتید دیگر داشته است.
حجت الاسلام و المسلمین میلانی هم اکنون به تدریس سطح و خارج عقاید و معارف و کلام و فلسفه و عرفان و مبانی سیر و سلوک، و تدریس تفسیر قرآن کریم و توحید مرحوم صدوق، و تدریس مباحث فرق و ادیان، و نقد تصوف و شیخیه، در حوزه علمیه قم اشتغال دارد.
وی صاحب آثار متعدد چاپ شده ای است که از جمله آنها عبارت است از:
فراتر از عرفان، وحدت یا توحید، سراب عرفان و چرا مرا آفریدند؟
میلانی دارای آثار چاپ نشده نیز می‌باشد که از جمله آن است:
معرفة الله تعالی بالله لا بالاوهام (عربی)، اصول فقه المعارف الالهیه (عربی)، کدامین تفکیک؟! (در معرفی و نقد مکتب تفکیک)، اثبات توحید و بطلان وحدت وجود (فارسی)، فلاسفه و عرفا چه می‌گویند؟! (فارسی)، کفایة الحکمة در نقد مبانی نهایة الحکمة و بدایة الحکمة (فارسی)، شناخت مولوی و شمس تبریزی (فارسی)

اشاره
در عرفان مصطلح و تصوف چنین مقرر است که فرد برای سلوک معنوی و وصول به کمالات اخلاقی، نیازمند مرشد و پیر طریقت و استاد است و فرد طالب کمال باید سر و دل سپرده وی شده و تحت تعلیم و ارشاد و دستور العمل‌های صادره از او، سیر معنوی خویش را آغاز و به انجام برساند. این القاء و تلقی، علاوه بر عرفا و صوفیان گاه در آثار برخی از کسانی که شاید به نوعی مدعی جدایی راه خویش از عرفان و تصوف هستند نیز مشاهده می‌شود. کتاب «سیر الی الله» اثر آقای سید حسن ابطحی با چنین نگاه صوفیانه ای به سیر و سلوک معنوی نگاشته شده است.
مقاله حاضر به نقد کتاب مزبور پرداخته و با استناد به معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام نادرستی اندیشه «سرسپردگی به استاد و پیر و مرشد در امر سیر معنوی » را نشان داده است.


چرا اهل تصوف اصرار دارند كه مریدان و سالكان راه خویش را مطیع محض خود ساخته  و بر وجود آنها حكومت و فرمانروایی مطلق داشته باشند؟! می‏گویند: مرید باید در مقابل پیر و راهنما و استاد خود هیچ‏گونه چون و چرا نداشته، به هر چه او را امر می‏كند از دل و جان گردن نهد، و دستورات او را به طور كامل پذیرا بوده، چشم‏بسته تسلیم او باشد.
بدیهی است این دستور ایشان از خطرناك‏ترین اموری است كه کرامت و ارزش واقعی انسان ـ همان موجود آزاد و اندیشمندی كه عقل او تسلیم مطلق در مقابل هر شخص غیرِ معصومی‌را به شدت تخطئه می‏كند ـ را نادیده گرفته، و او را در پرتگاه ضلالت و گمراهی و بی‎هویتی رها می‏سازد.
چگونه می‏توان در مقابل انسان غیر معصوم ـ كه اگر هم عمدا قصد افساد و اضلال نداشته باشد، لااقل احتمال هر گونه اشتباه و نادانی درباره او داده می‏شود ـ تسلیم بود؟!
امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
ایّاك أن تنصب رجلا دون الحجّة فتصدّقه فی كلّ ما قال.1
بپرهیز از اینكه غیر از حجت خدا كسی را علم كرده، و در هر چه می‏گوید تصدیقش كنی.
جز حجت معصوم الهی كه ـ در ارتباط با وحی و تعلیم الهی، نه به واسطه ارتباط و پیوند با شیاطین و جنیان و... ـ دانای حقیقی نهان و آشكار، و هدایت‏گر واقعی بشر است، چه كسی می‏تواند هدایت همیشگی خویشتن را تضمین كند؟! تا چه رسد به اینكه كسی مدعی پرچمداری هدایت دیگران بوده، و آنان را به تسلیم مطلق در مقابل خویش فرا بخواند؟!
آشكار است با وجود چنین اصل باطلی ـ كه متأسفانه از اصول مسلم تصوف و عرفان می‏باشد ـ راه هر گونه سوء استفاده برای فرصت‏طلبان و شیادان و خیانت كاران جامعه باز شده، به راحتی می‏توانند بر سر راه ساده‏لوحان و مریدان جاهل و نادان دام فریب گسترانیده، و از این راه اهداف شوم خود را در لباس دین و هدایت و ارشاد عملی سازند.
دین مقدس اسلام بر پایه اساسی‏ترین اصول عقلی و برهانی بنا شده است و هرگز حقانیت خود را در گرو خواب و خیال‏ها و امور عجیب و غریبی كه نشان اعجاز نداشته2، و صدور آن‏ها از جنیان و شیاطین هم ممكن است ارائه نمی‏دهد، و ای بسا مشایخ و پیران و اساتید اخلاق و سیر و سلوكی كه در پیوند با آنان نمایش زهد و تقوی در آورده، و بیرق سلوك و ارتباط با عالم غیب الهی برافراشته، و ساده‏لوحانی راحت‏طلب و گریزان از هر گونه تعقل و مسؤولیت پذیری شریعت نورانی به هوای پیمودن راه صد ساله در یك شب بر اساس حسن‏ظن بی‏مورد خود، به ایشان دل داده، و گرد آنان در افت و خیزند كه آشكارا می‏بینیم هر روز بر تألیف و چاپ و نشر و تیراژ كتاب‏هایی كه در شرح احوال فریبای ایشان نوشته می‏شود افزوده می‏گردد، و متقابلا هر لحظه خورشید فروزان تعقل و تدبر در آیات روشن‏گر كتاب خداوند، و سنت سر تا پا نور اهل عصمت الهی، و سیره محرّك و سازنده آنان بیش‏تر و بیش‏تر رو به تیرگی و خاموشی می‏رود.


خود باختگی و شیفتگی عمومی‌در مقابل سلوك‏های عرفانی
آیا به راستی چگونه می‏توان پذیرفت كه ظهور امور عجیب و خارق العاده دلیل تقرّب به خداوند و ولایت صاحبان آن باشد، با اینكه این امور از افراد مختلف و با عقاید گوناگون حق و باطل و كفر و ایمان و الحاد و بت‏پرستی و لامذهبی، و حتی از جوكیان هندی صادر می‏شود؟!
آیا ایشان نمی‏دانند كسی كه این امور را به ایشان می‏نمایاند و ایشان را بر آن وا می‏دارد و امور خارق عادت را بر دست ایشان جاری می‏كند، چه بسا شیطانی از شیاطین باشد كه جانب سپاس ضلالت و اضلال ایشان را رعایت می‏كند؟! آری بدیهی است كه شیطان نیز اولیاء و دوستان و مقربان خویش را تنها نگذاشته، و در این گونه امور حامی‌بی‏دریغ ایشان است.
وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ 3
و همانا شیاطین با اولیای خویش وحی و نجوی دارند.
امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
همانا ابلیس میان آسمان و زمین عرشی ساخته، و رشته‏هایی به عدد ملائكه اختیار كرده، پس چون فردی را فراخوانده اجابتش كند و در عقبش رود، و قدم‏ها نیز به سوی او كشانده شود، ابلیس در نظرش ظاهر شده، و آن شخص به سوی او بالا برده شود.4
و قرآن كریم می‏فرماید:
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الانسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ *وَلِتَصْغَی إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ».5
بنابراین پیداست كه ظهور امور عجیب و خارق عادت بر دست ایشان اگر موجب سوءظن به ایشان نبوده، و دلیل بر نقص ایشان نباشد، هیچ دلالتی بر كمال ایشان نخواهد داشت.
صاحب كتاب قصص العلماء به نقل از عم خود آخوند ملا عبد المطلب رحمه ‏الله می‌نویسد:
«به زیارت امام ثامن علیه ‏السلام مشرف شدم و چندی در آن بلده مباركه اقامت داشتم. پس درویشی كه معروف به طی‏الارض بود پیدا شد و من با آن درویش رفاقت انداختم. از آن پس از او خواهش نموده كه طی‏الارض را به من تعلیم كن. گفت: تو قابل نیستی. پس از اصرار بسیار گفت: اكنون كه طالب آنی و خود را قابل می‏دانی پس دو شرط را با تو می‏گویم عمل كن، از آن پس به تو طی‏الارض را تعلیم می‏نمایم، شرط اول اینكه: این امامی‌كه مدفون در این مرقد است باید امام ندانی!، دوم اینكه: تا یك هفته نمازهای یومیه را باید ترك كنی. گفتم: چنین كنم. پس آن درویش رفت و وقت نماز رسید، با خود گفتم كه: امام را امام دانستن امر باطنی است و آن درویش را خبر از باطن من نیست، در ظاهر می‏گویم كه او امام نیست و در باطن اعتقاد به امامت آن بزرگوار دارم. واما نماز، پس در خانه را می‏بندم و وضو می‏گیرم و نماز می‏كنم، و به درویش می‏گویم كه من نماز نكرده‏ام. پس درِ خانه را بستم و وضو ساختم و به نماز ایستادم. ناگاه دیدم درویش در نزد من حاضر شد به من گفت كه: من به تو گفتم كه تو قابل نیستی. پس برفت و او را دیگر ندیدم»6.
قال اللّه‏ تعالی:
« مَنْ كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الاخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الاخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ»7.
كسی كه توشه آخرت را بخواهد بر محصول او بیفزاییم، و آن كه بهره دنیا را بطلبد از آن بدهیمش و برای او در آخرت نصیبی نخواهد بود.

عرفان و هواپرستی
روشن است رذائل اخلاقی چون جاه‏طلبی و طمع و شهوت و حیله و فریب در مجتمع انسانی بازار گرمی‌داشته بلكه رائج‏ترین كالای بازار است لذا تا از جهت عصمت الهی بر شخصی اطمینان نباشد هرگز نمی‏توان بر وی تكیه و اعتماد مطلق نمود، مخصوصا كه در بین مدعیان مختلف سیر و سلوك و ایصال الی اللّه‏ مسائلی رواج داشته و مستحسن شمرده می‏شود كه با عقل و شرح و فطرت پاك انسانی سر سازش نداشته و نزد همگان از قبائح اعمال و افعال شمرده می‏شود. و چه بسیار ساده لوحانی كه بی خبر از انحرافات باور نكردنی ولی واقعیت‏دار پیران و مشایخ و اساتیدی كه تقوا و زهد و وارستگی از سیمای ایشان می‏بارد به ایشان سرسپرده‏اند و عاقبت گرفتار غول هوا و هوس ایشان شده دنیا و آخرتشان به طوفان شهوات آنان فنا شده است.
امام صادق می‏فرمایند:
إیاكم وأولاد الاغنیاء والملوك المرد فإن فتنتهم أشد من فتنة العذاری فی خدورهن.8
از پسران نوجوان ثروتمندان و پادشاهان بر حذر باشید که گرفتار آنان شدن، از گرفتار ماهرویان پرده نشین شدن شدیدتر است.
با همه این احوال سلوك عرفانی با لطائف الحیل این امر قبیح و انزجارآور را امری نیكو و مستحسن جلوه داده و برای اشباع غرایز حیوانی برخی اساتید سیر و سلوك، و بهره‏بردن از ساده‏لوحی و ارادت مریدان و جگرگوشه‏های آن‏ها، شهوات خود را «عشق مجازی» و «عشق عفیف!» نام كرده و آن را تحت عنوان پلی برای رسیدن به «محبت خداوند!»، در واقع وسیله‏ای برای رسیدن به اهداف و اغراض آلوده و رسوای خود قرار داده‏اند که باید در مقاله ای مستقل بدان پرداخت.
وقتی كه این اصول مسلم تصوف و عرفان مانند لزوم تسلیم و انقیاد صرف در مقابل استاد و پیر و مرشد و شیخ، و نیكو شمردن عشق مجازی و شاهد بازی و...9، به هم ضمیمه شوند خدا می‏داند كه عاقبت مرید و سالك بیچاره كه به تمنای وصول به معنویت گول ایشان را خورده است به كجا خواهد كشید. از همین جاست كه می‏بینیم كه در اسلام هرگز به احدی اجازه داده نشده است كه خود را جز در مقابل خداوند و اولیای معصوم او تسلیم مطلق و بدون قید و شرط كند.

نگاهی به کتاب «سیر الی الله»
«سیر الی اللّه‏» عنوان کتابی است كه مؤلف آن نیز شرط اصلی سیر و سلوك و رسیدن به كمال را انقیاد صرف و تسلیم مطلق در مقابل شیخ ومراد و استاد دانسته می‏گوید:
«ناگفته پیداست كه یك سالك الی اللّه‏ بدون استاد و مرشد و بدون راهنمای بصیر و آگاه و بلكه مجتهد و متخصص در مسائل تزكیه نفس وشناخت روح و حالات و امراض آن نمی‏تواند به كمال برسد»10
«استاد باید همانند پزشك متخصص اوّل مریضش را كاملا معاینه كند و مرض او را تشخیص دهد و دعا یا ذكر یا عبادت مناسبی را برای او تجویز نماید.»11 
و نقل می‏كند كه شخصی متوسل به حضرت امیر علیه ‏السلام شده كه ایشان او را از اولیای خود قرار دهند امام علیه ‏السلام هم آقایی كرده و بنده نوازی فرموده و به قول خودشان: «و دستم را به دست استادی كه از هر جهت دارای كمالات روحی بود داد، و او مرا وادار به تزكیه نفس و موفق به پیمودن سیر الی اللّه‏ نمود».12
نیز می‏گوید:
«جمعی گمان كرده‏اند كه راه پر خطر سیر الی اللّه‏ را بدون راهنما و استاد می‏توان پیمود، چه فكر اشتباهی! زیرا یاد گرفتن آسان‏ترین كارهای مادی دنیا بدون استاد و معلم میسر نیست پس چگونه می‏توان مشكل‏ترین كارها كه آدم شدن وانسان كامل گردیدن باشد را بدون استاد و راهنما یاد گرفت، حافظ رحمه‏الله در این خصوص فرموده:
طی این مرحله بی‏همرهی خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
گذرت بر ظلمات است بجو خضر رهی
كه در این مرحله بسیار بود گمراهی13
.. لذا من مایلم مقداری از تجربیات سالكین الی اللّه‏ كه با استاد سیر كرده و به مقصد رسیده‏اند و در مقابل كسانی كه بدون استاد و سرخود حركتی نموده و یا با قطاع الطریق‏ها و مدعیان ارشاد كه گمراه كنندگان بندگان خدا هستند می‏خواسته‏اند سیر الی اللّه‏ بكنند و موفق نشده‏اند نقل می‏كنم تا بتوانم حقیقت را بهتر برایتان بیان نمایم.»
در جای دیگر، از زبان شاگردی دیگر تعلیم می‏دهند كه:
«... و من بدون آن كه متوجه باشم او چه خواهد كرد تسلیم دستورات او شدم ... و چون من مقید بودم هر چه او می‏گوید مو به مو عمل كنم و این تعهد را به او داده بودم ...»14
و در جایی دیگر از قول یكی از كسانی كه او را از شاگردان مكتب اهل بیت قلمداد كرده، می‏گوید كه استادش به او گفته است:
«با دستوراتی كه من به تو می‏دهم و تو گوش به حرف خواهی داد، این حالت در تو تعادل پیدا می‏كند من از او تشكر كردم و تعهد نمودم كه هر چه می‏گوید عمل كنم و تحت فرمانش باشم.»15
همچنین از قول یكی از ـ به تعبیر ایشان ـ موفق‏ترین شاگردان مكتب سیر و سلوك در ضمن نامه‏ای نقل می‏كند:
«من كه شاگرد خوب استادم بودم و كوشش می‏كردم تمام دستورات استاد عزیزم را مو به مو اجرا كنم...».16
و خلاصه با این گونه تعلیمات تا جائی كه توانسته‏اند جناب استاد را از زبان شاگردان و مریدها، استاد و متخصص و واصل الی اللّه‏ خوانده، و بارها جان شاگردان را فدای جان عزیز ایشان نموده‏اند! و به طور مستقیم و غیر مستقیم همه سالكان و مریدان اللّه‏ را به مكتب سیر و سلوك و انقیاد صرف در مقابل دستورات وی فرا خوانده‏اند.
اما كیست بپرسد: سالك نادانی كه ـ اگر هم از هزاران فریب‏كاری و دغل‏بازی بسیاری از اساتید این راه صرف‏نظر كنیم ـ لااقل در هر قدمی‌احتمال اشتباه استاد می‌رود، چگونه باید اول با ایشان تعهد كند كه همه دستوراتشان را مو به مو اجرا كند، و چشم بسته تحت فرمان و اراده او باشد؟! و در حالی كه اصلا نمی‏داند او چه می‏خواهد به سرش بیاورد اول تعهد كند كه به هیچ عنوان از فرمان او خارج نشود؟! مگر همان كسانی كه به اعتراف خود شما به چنگ فریب‏كاران و دغل‏بازان و شیادان افتاده‏اند از همین مسیر غلطی كه شما داعیه آن را دارید نرفته‏اند؟!
شاید ایشان بگویند كه در انتخاب استاد باید كاملا دقت نمود تا به اشتباه و گمراهی نیفتاد، جواب این است كه: اولا؛ اگر شاگرد این مقدار فهم و شعور و ادراك داشته باشد كه اشتباهات استاد را بفهمد، خودش استادِ استاد می‏باشد و نیازی به این ندارد كه اول تعهد كند كه همه دستورات و فرامین او را مو به مو اجرا نماید و تسلیم محض او باشد، و اگر آن فهم و شعور را نداشته باشد چگونه می‏خواهد غلط‏های او را تشخیص دهد و به انحراف كشانده نشود!!
ثانیا؛ مگر دغل‏بازی و شیادی راههای مشخص و معینی دارد كه قابل تشخیص، آن هم برای همگان باشد؟! و ثالثا؛ بر فرض كه استاد آدم خوبی باشد و دغل‏بازی هم نكند اما اگر بعدا كه چشمش به جمال و صورت زیبای شاگرد یا جیب پرپول و مقام انقیاد او افتاد و شیطان هم در دل استاد راه باز كرد و مشغول وسوسه شد و شاگرد بدبخت و نادان هم كه صادقانه تعهد كرده است تسلیم باشد و به استاد حسن ظن هم دارد، و استاد نیز ماهرانه فوت و فن شیادی را می‏داند و همه راههای فرار را هم بر او بسته است، تكلیف چیست؟! مگر تاریخ مشایخ و پیران و استادان كم از این نمونه‏ها دارد كه ایشان پس از سالها ریاضت و عبادت و استادی و سلوك با دیدن یك پرده از مناظر فوق، دل و دین از كف داده‏اند؟! واقعا آن کدام استاد ساده و خوش ‏بینی است كه خود را از كید و فتنه شیطان در امان داند! لذا وقتی به آن عالم گفته می‏شود اگر با زنی جوان خلوتی دست داد چه می‏كنید؟ می‏گوید: به خدا پناه می‏برم از این كه به چنین صحنه‏ای مبتلا شوم.
و رابعا خود شما نوشته‏اید كه شاگرد به مرشد گفت:
«من تا به حال چند اشتباه از شما دیده‏ام كه خودتان اقرار كرده‏اید كه اشتباه بوده است، راجع به آنها چه می‏گویید؟! او گفت: وقتی به كمال رسیدی این تناقضات برایت حل می‏شود.»!17
خوب واضح است كسی كه خیال كرده می‏تواند از شرافت انسانی و مقتضای عقل خدادادی خود دست بردارد و تسلیم آقای استاد باشد باید هم در برابر همه این تناقضات و خلاف شرعها سالهای سال صبر كند و شما هم هرگز حق مسخره كردن ایشان را ندارید، چه اینكه به عین مرام و راه و روش ایشان دعوت می‏كنید، فقط با این تفاوت كه هر كدامتان به رقابت، دیگری را نفی و طرد می‏كنید.

مخالفت با اسم یا با اصل راه و روش؟!
در همین كتاب ایشان به شدت اقطاب صوفیه و مرشدها را كوبیده‏اند و تسلیم شدن در مقابل ایشان و اعتماد بر آنها را باطل شمرده‏اند،18 اما جای این سؤال باقی است كه آیا فرق اقطاب صوفیه و بقیه اساتید عرفانی كه طالب سرسپردگی و تسلیم مطلق شاگردان می‏باشند فقط به نام است و لباس، یا به نحوه سلوك و كردار؟! مگر نه این است كه اكثر بلكه همه اقطابی كه ادعای تشیع دارند  نیز روش و بدعت‏های خود را منتسب به خاندان مظلوم پیامبر اكرم صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم می‏دانند، و با بدعت‏های خویش مدعی رساندن مریدان ساده لوح به خدا بر وفق مكتب وحی‏اند؟!
آیا اگر همان اقطابی كه از نظر شما مردود و باطلند، تغییر لباس داده و به صورت یك روحانی مسلمان مدعی سیر دادن سالكان الی اللّه‏ شدند تكلیف چیست؟! آن هم شاگردی كه به قول شما مانند مسافری است كه اختیار خود را به دست راننده می‏دهد و فقط می‏خواهد زودتر به مقصد برسد، و هیچ كاری ندارد كه راننده او را از چه راهی می‏برد!

شفا یا داروی عوضی؟!
می‏گویند:
«اعمال مستحبه‏ای كه در كتاب‏ها نوشته‏اند و از پیشوایان دین رسیده است، در حقیقت مثل داروهایی است كه در داروخانه گذاشته باشند، اگر شما هر روز وارد داروخانه‏ای بشوید و مقداری از آن داروها را بردارید و بخورید كار درستی نكرده‏اید».19
و می‏گویند:
«پس بنابراین همان گونه كه غیر مجتهد حق ندارد در احكام دین به رأی خود عمل كند و باید حتی در كوچك ترین حكم از احكام الهی تقلید نماید همچنین در تزكیه نفس و در معارف حقه الهی كه مشكل‏تر از مسائل و احكام فقهی است باید استاد داشته باشد.»20
تشبیه كردن استاد اخلاق به پزشك و دارو و داروخانه و اینكه خودسرانه نمی‏توان هر دارویی را مصرف كرد بسیار بی‏ربط و غلط است؛ چرا نباید دعاها و اخلاقیات را به میوه‏ها و سبزیجات و غذاهای مقوّی و حیات‏بخش ـ گرچه این تشبیه نیز نادرست است ـ تشبیه كرد؟! آیا هر كس می‏خواهد غذا یا میوه‏ای بخورد باید اول به پزشك یا استاد مراجعه كند؟! خوب معلوم است كه داروها آن هم فقط بعضی از آنها نه همه‏شان به مناسبت بعضی حالات نامتعادل مخصوص بدن و امثال آن، دارای خواصی متضاد ساخته شده‏اند كه هر كدام را باید در حالتی مخصوص مصرف كرد به گونه‏ای كه مثلا اگر كسی در حالت اسهال مسهل بخورد خطرناك خواهد بود و باید حتما داروهای قابض و امثال آن مصرف كند.
اما آیا دعاها نیز این طورند كه مثلا اگر كسی رذیله حسد را دارا باشد و برای تكبر هم دعا بخواند كاری خطرناك كرده و داروی عوضی مصرف نموده است، اگر واقعا چنین باشد، پس باید قرآن خواندن هم كه به قول ایشان داروی همین دردها و امراض روحی است با اجازه و تعیین آقای استاد باشد و الا ممكن است به جای مثلا سوره كهف، سوره یس را بخواند و مانند مریضی كه سر خود دوای عوضی خورده است سكته كند و بمیرد!
آیا می‏توان اثر دعا و قرآن را كه شفا و رحمت و ارتباط انسان با خداوند حی قادر حكیم رئوف است، با داروی بی‏عقل و شعور یكی دانست؟! مگر نه این است كه دعا اگر ملحون یعنی نادرست و غلط هم خوانده شود، ملائكه آن را به صورت صحیح و درستِ آن بالا می‏برند؟
آیا این ادعا كه بعضی دعاها و یا آیات نباید خوانده شود جز با تعیین و اجازه شیخ و مراد و پیر و استاد ـ آنهم قدم به قدم و مو به مو! ـ از دستورات و سیره اهل بیت علیهم السلام است یا از بدعت‏های صوفیه و مرشدان گمراه و جاه‏طلب؟! .

جدا كردن مردمان از معصومین علیهم السلام
باز از زبان یكی از علمای معاصر كه از دیدگاه ایشان امروز یكی از اولیاء خداست تلقین می‏كنند كه:
«خدای تعالی قرآن و كلمات هدایت كننده خود را تنها بر پیامبرش نازل كرده و تنها آن حضرت و اوصیایش در علوم و معارف دینی با خدا مرتبط بوده‏اند و سپس آنها با علماء و دانشمندان ارتباط داشته‏اند یعنی تنها متخصصین فنون دینی می‏توانسته‏اند معنی و حقیقت احكام و معارف مذهبی را درك كنند... پس بنابراین همان گونه كه غیر مجتهد حق ندارد در احكام دین به رأی خود عمل كند و باید حتی در كوچك‏ترین حكم از احكام الهی تقلید نماید، همچنین در تزكیه نفس و در معارف حقه الهی كه مشكل‏تر از مسائل و احكام فقهی است باید استاد داشته باشد».
این سخن از جهات متعددی باطل است كه به بعضی از آنها اشاره می‏كنیم:
1ـ می‏گویند «همانطور كه خدا فقط با پیغمبرش ارتباط داشته و پیغمبر هم با اهل بیتش، اهل بیت هم تنها با علما ارتباط داشته‏اند یعنی تنها ایشان حقیقت احكام و معارف را درك می‏كنند» و این پندار باطلی است، زیرا اگرچه تنها راه به شریعت هدایت‏گر الهی انبیا و اوصیا هستند و هر كس غیر از پیغمبر و امام از خدا سؤالی كند و حكمی‌بطلبد خداوند جوابش را نمی‏دهد ولی آیا غیر از علما و دانشمندان و متخصصان، هرگاه دیگران از امام و پیامبر چیزی خواسته و پرسیده‏اند جوابشان را نداده‏اند؟! و ایشان را همانطور كه خداوند به پیغمبر و امام ارجاع می‏دهد به علما ارجاع داده‏اند؟! یا اینكه عوام‏ترین مردم به امام مراجعه كرده و جواب كافی و شافی و قابل عمل كردن گرفته‏اند و به درِ خانه استاد و شیخ هم حواله نشده‏اند.
فقیه و عالم نامی، مرحوم ملا احمد نراقی می‏گوید:
«شیخ و مرشدی اكمل و اتم از نبی و ولی و ائمه طاهرین نتواند بود و آنچه شاید و باید در كلمات ایشان حاصل است و استخراج آنها از كلمات و اشارات ایشان اصعب نیست از شناختن شیخ و فرق میان شیاد و استاد:
ای بسا ابلیس آدم روی هست 
پس به هر دستی نباید داد دست21

مبتدی بیچاره قوت شناختن شیخ و تمیز صادق و كاذب ندارد.22
2ـ این كه می‏گویند تنها متخصصین می‏توانند حقیقت احكام و معارف را بیابند، لذا همانطور كه در كوچك‏ترین حكمی‌باید تقلید كرد در تزكیه و معارف حقه نیز باید استاد داشت، از جهاتی باطل است كه به برخی از آنها اشاره می‏كنیم:
الف ـ وجوب تقلید تنها در باب احكام است آن هم نه به طور كلی بلكه در محدوده‏ای معین كه تفصیل بحث از آن در ضمن فتاوای اعلام مذكور است، امّا مسائل اخلاقی تا آنجا كه مربوط به احكامی‌باشد كه تقلید در آن راه دارد كه حكمش مشخص است و در جايی كه مسائل، فطری و ارشادی بوده و جنبه موعظه و تذكر داشته باشد، احدی احتیاج به استادی كه در مقابل او تسلیم باشد ندارد، بلكه در این موارد گرهی وجود ندارد كه به وجود گره‏گشایی آنچنانی نیاز باشد؛ چنان كه مرحوم نراقی نیز بدین مطلب اشاره فرمودند. و اما درباره معارف هم كه تسلیم و تعبد و تقلید از اصل باطل بوده، و اگر هم كسی در معارف مطلب مشكلی را توضیح داده و قابل فهم كرده باشد دیگر طلب تسلیم و انقیاد شاگرد در آن مورد چه معنایی دارد؟!
ب ـ حتی در همان محدوده خاصی از احكام كه تقلید در آن‏ها واجب یا جائز باشد نیز فقیه تنها حكم را بیان می‏فرماید و تطبیق حكم بر موضوع، در شأن و وظیفه فقیه نیست (و موارد استثنائی هم كه وجود دارد ربطی به ادعای ایشان در این باره ندارد)، و هیچ فقیه دین مداری تسلیم مطلق بودن و اجازه گرفتن در عمل كردن مو به مو را شرط نمی‏كند، بلكه در این مورد تنها مكلف است كه به تشخیص خود عمل كند، و لو اینكه در این تشخیص با مجتهد خود مخالف باشد. مثلا فقیه می‏گوید كه خون داخل تخم‏مرغ نجس است اما آیا تخم مرغ خون دارد یا نه، تشخیص با خود مكلف است ولو اینكه در این مورد تشخیص فقیه بر خلاف تشخیص مقلد باشد و نیز مثلا اگر موردی را خود سالك موضوعِ حسد یا غیبت یا تكبر یا ... نداند و استاد او بداند، نظر استاد اعتباری نداشته و سالك باید به نظر خود عمل كند، یا اگر تشخیص داد كه باید فلان دعا را بخواند و استادش چیز دیگری معین كرد ـ البته بر فرض كه دعاها از این جهت تفاوت داشته باشند ـ هیچ وجهی ندارد كه تابع و تسلیم جناب استاد باشد.
ج: تقلید تنها در صورتی جائز است كه مقلد یقین به اشتباه مجتهد نداشته باشد، و فقیه مخالفت صریح با كتاب و سنت و ضرورت نكرده باشد.

وارد كردن خرافات مسیحیت به دین مقدس اسلام
كتاب «سیر الی اللّه‏»  پس از قلم فرسایی‎های مفصل و بیان مطالب خود از زبان یك شخص اروپا زده كه همه روزه به كلیسا می‏رفته، و حضور در مجالس علنی مسیحیت را خلاف شؤون اسلامی‌خود ندانسته، و به خاطر ساده‏لوحی و به دور بدون از معارف و تعلیمات ملكوتی اسلام، مجذوب كشیشان و مریدان نادان آنان شده، در شرح احوال مسیحیان می‏نویسد:
«بر صندلی اعتراف می‏نشیند و شرح گناهان خود را می‏گوید، و عقده دل خالی می‏كند! وسبك می‏شود، و كشیش به او امید می‏بخشد و او را از یاس و ناامیدی نجات می‏دهد. و به رحمت پروردگار مطمئنش می‏نماید، و محبت و مهربانی خدای تعالی را به او گوشزد می‏كند و قلب او را مملو از عشق به خدا كرده و او را آسوده خاطر به خانه بر می‏گرداند»23
آری پر واضح است كسی كه تا در مهد اسلام بوده است از دریای معارف اهل بیت علیهم السلام شبنمی‌بر صفحه روحش ننشسته، باید هم زشتی‏ها را این چنین زیبا ببیند، و مجذوب و فریفته بدعت گذاران شیفته دنیا و هواپرست مسیحی گردد و بالاخره آرزو كند كه:
«ای كاش در اسلام هم مسئله اعتراف می‏بود كه ما هم هر وقت گناه می‏كردیم، و یا اگر خطا و اشتباهی از ما سر می‏زد می‏توانستیم به یك وسیله‏ای خود را از عذاب وجدان نجات دهیم، و عقده دل را خالی كنیم و مطمئن شویم كه از گناه پاك شده! و خدای تعالی را از خود راضی كرده‏ایم.»24
گویا ایشان غافلند از اینكه خداوند حكیم ستار العیوب، هیچگاه برای آمرزش گناهان به این راه‌های فسادانگیز و خلاف فطرت دستور نداده، و گناهكار نادم و پشیمان را محتاج به رفتن نزد كشیشان و مرشدان، و اتاقهای خلوت استادان اخلاق، و تقدیم پول به صندوق‌های ایشان ندانسته است.
ایشان ادامه داده می‏نویسند:
«ولی موضوعی كه می‏خواستم از شما استاد گرامی‌سؤال كنم این است كه آیا در اسلام اعتراف به گناه جائز است یا خیر؟! اگر جواب مثبت است آیا پولی هم به هر عنوانی كه باشد باید در مقابل گناه پرداخت یا خیر؟!...»25
و آقای استاد ـ بعد از ادله‏ای كه بررسی خواهیم كرد ـ در پاسخ می‏نویسند:
«باید توبه را با نظر استاد و كسی كه می‏خواهد به سالك الی اللّه‏ راه كمال را تعلیم دهد و او را پاك و آماده سیر الی اللّه‏ نماید انجام دهد، و طبعا باید نزد او به گناهان خود اعتراف نماید»26
و در جای دیگر:
«علاوه بر این كه اعتراف به گناه نزد استاد نهی نشده، مورد تأیید آیات و روایات هم می‏باشد».27 
«... می‏توان از قضیه استفاده كرد كه همه آرزوهای شما در اسلام عملی شده».28
«سالك الی اللّه‏ باید اعتراف را در مقابل استاد و مرشد و راهنمای مخصوص در سیر و سلوك بنماید» 29
«استاد باید مقید باشد كه او را خصوصی بپذیرد، و نگذارد كسی از گناه او مطلع شود و او را در خفاء و پنهانی راهنمایی كند.»30
«شاگرد باید از استاد خود خجالت نكشد، و گناهانش را برای او مشروح و كامل بیان كند»31
«شاگرد باید استاد خود را محرم راز و صندوق اسرار خود بداند، لذا دلیلی ندارد كه گناهان خود را نزد او اعتراف نكند.»
«بنابراین اعتراف به گناه نزد استاد كه محرم اسرار است، هیچ اشكال شرعی ندارد ... و حتی ... می‏تواند مبلغی به عنوان صدقه از شاگرد بگیرد و در راه خدا به فقرا و یا به مصرف كارهای خیر برساند.»
جالب‏تر اینكه ایشان از اینكه علمای هوشمند اسلام گول جلوه‏های فریبنده مسیحیت را نخورده‏اند، و این بدعت‏ها را داخل اسلام نكرده‏اند، اظهار تأسف كرده می‏گویند:
«بنابراین می‏بینید كه تمام آنچه كه شما آرزو داشتید كه در اسلام باشد به نحو بهترش وجود دارد، ولی متأسفانه به آن عمل نمی‏شود».32 
«و بالاخره بدون تردید مسئله اعتراف به گناه برای استاد، مشكلی به وجود نمی‏آورد و به هیچ عنوان اشكالی ندارد»33
ایشان برای اثبات ادعای خود مبنی بر اینكه اعتراف به گناه نزد استاد اخلاق و سیر و سلوك و پرداخت پول به او، و بعد هم اطمینان خاطر دادن نماینده خداوند (!) یعنی استاد بزرگوارش یا مثلا كشیش مسیحی به آمرزیده شدن گناهان، امری نیكو و بلكه اسلامی‌است، ادله‏ای آورده‏اند كه به بررسی آنها می‏پردازیم تا بر كسانی كه مختصر آشنایی با مبانی فقه شیعه دارند، اعتبار ادعای ایشان كه همراه با ادعای اجتهاد و تخصص در مسائل دینی و فقهی و سلوكی نیز هست آشكار شود.
دلیل اول ایشان: قصه بهلول نَبّاش.34
دلیل دوم: آیه :
« وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ...»35
دلیل سوم: رمانی كه تركیب یافته است از بعضی خواب‌ها و خیال‌ها و مكاشفات.

تفصیل دلیل اول ایشان و پاسخ آن
دلیل اول ایشان قصه شخصی است بنام بهلول، كه سال‌ها  كفن دزدی می‏كرده است، و با دختری كه كفنش را دزدیده، خلافی انجام داده، و سپس پشیمان شده، نزد حضرت رسول صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم آمده، مانند زن جوان مرده گریه می‏كرده است كه حضرت فرموده‏اند: مگر به پروردگارت شرك آورده‏ای؟ می‏گوید: نه. قتل نفس كرده‏ای؟! نه، پس خداوند گناهان تو را می‏آمرزد و لو از زمین‌های هفتگانه و دریاهای آن و ریگ‏های بیابان و درختان و آنچه در خلق خدا هست بیشتر باشد، بلكه اگر مانند آسمان‌های هفتگانه و ستارگان و عرش و كرسی باشد. و خلاصه بعد از آنكه جوان ساكت و آرام شد، حضرت یكباره فرمودند: حالا ای جوان یكی از گناهانت را شرح بده تا ببینم چه كرده‏ای و وقتی كه آن جوان گناه خود را آشكار كرد گویا نظر حضرت برگشت و بی‏درنگ عتاب و خطاب كرد كه: ای فاسق! از من دور شو كه می‏ترسم من هم به آتش تو بسوزم! چقدر تو خود را به آتش جهنم نزدیك كرده‏ای. و آن قدر این جملات را تكرار كردند و به او اشاره فرمودند، تا او را از خانه‏شان بیرون نمودند. بعد همین طور قصه ادامه دارد كه آن جوان سر به كوه‌ها می‏گذارد و بعد از چهل روز كه درنده‏ها و وحوش به حال او می‏گریستند.آیه‏ای نازل شده، و خداوند پیامبرش را توبیخ می‏كند كه چرا بنده‏اش را از خود طرد كرده است و تا آخر قصه.
بر كسانی كه مختصر آشنايی با مبانی محكم فقه شیعه دارند، آشكار است كه اصلا صحبت كردن پیرامون این روایت به عنوان سندی برای حتی یك مسئله جزئی فقهی، جز اتلاف وقت چیزی نخواهد بود.
با صرف نظر از اینكه سند روایت مشتمل بر اشخاصی مجهول الحال می‏باشد، و مخصوصا یكی از آنها ـ كه ایشان آن را از بحار جلد 6 صفحه 23 و از امالی صدوق صفحه 26 نقل می‏كنند ـ حسن ابن أبی الحسن بصری است، كه ظاهرا همان حسن بصری معروف باشد كه از سران صوفیه، و از بزرگ ترین دشمنان خاندان پاك پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم است و از جهت متن نیز ظاهر آن دارای تناقضات فراوانی است كه جز با تأویلات بعیده و بلكه نادرست قابل قبول نخواهد بود، كه از جمله آن است:
1ـ چرا حضرت اول شرك را استثناء كردند؟ مگر توبه كسی که شرك آورده باشد و الان تائب و گریان است، دیگر پذیرفته نخواهد بود؟! اگر گفته شود كه شاید سؤال آن حضرت از جهت دفع توهم آن شخص مبتنی بر غیر قابل مغفرت بودن شرك بوده است، جواب این است كه مضافا بر اینكه چنین احتمالی فی نفسه جایی ندارد، روش آن حضرت نیز در برخورد با مشركانی كه اسلام می‏آوردند، چیزی نبود كه بر كسی مخفی بماند، بلكه اصل دعوت از كفر به اسلام به نحوی صورت گرفته است كه احتمال این توهم را از اساس برمی‏دارد. و اگر گفته شود كه شاید این عملِ آن حضرت برای نشان دادن بزرگی گناه آن شخص بوده است، می‏گوییم مگر حضرت نمی‏توانستند این كار را به گونه‏ای انجام دهند كه این گونه با سیره و سخنان خودشان به طور آشكارا متناقض نباشد؟!
2ـ چگونه حضرت یكباره ـ نعوذ باللّه‏ ـ حرف‏ها و دلداری‏های خود را فراموش كردند، مگر گناه او از عرش و كرسی و جمیع آنچه در خلق خدا هست، و از خود خدا هم بزرگتر بود؟!
3ـ چگونه حضرت فرمودند: «ای فاسق از من دور شو كه می‏ترسم من هم به آتش تو بسوزم» در حالی كه خداوند احدی را به گناه دیگری مؤاخذه نمی‏كند؟! و می‏فرماید: «ولا تزر وازرة وزر اخری، احدی گناه دیگری را به دوش نكشد».
مخصوصا كه گناه او از گناهان عمومی‌و اجتماعی نبود كه شخص دیگر به واسطه ترك نهی از منكر، و رضای ناشی از سكوت در مقابل آن، یا سیاهی جمعیت دیگران بودن، بر آن مؤاخذه گردد؟!
4ـ چرا حضرت با آن اصرار و تكرار به او خطابِ «ای فاسق» كردند؟ در حالی كه او تائب و نادم بود، و «التائبِ من الذنب كمن لاذنب له»36 «تائب از گناه همچون كسی است كه گناهی نداشته باشد» و حقیقت بودنِ مشتق در مورد كسی كه تلبس به مبدء درباره او منقضی شده است، مصحح این نیست كه بعد از توبه با چنین عبارتی، تحقیر و رانده گردد و مطرود و غیر آمرزیده محسوب شود.
5ـ اگر عمل طرد نمودن حضرت نسبت به او كار درستی بوده پس چگونه خداوند او را توبیخ می‏فرماید؟! مگر قرآن نمی‏فرماید: «إنّك لعلی خلق عظیم»37  «وما تشاؤون إلا ان یشاء اللّه»38،  بلكه راندن آن حضرت او را، مخالف ضرورت عقل و شرع و رویّه مسلم آن حضرت بوده، و جز با داستان سرایی‌های امثال مولوی و قصه مضحك و مسخره موسی و شبانِ او نمی‏سازد.
علاوه بر اینكه تعبیراتی در ضمن داستان گنجانیده شده است، كه باور كردن آن را به عنوان یك امر واقعی بسیار مشكل می‏نماید، مانند «هفت سال» «چهل روز» و نفس «كفن دزدی كردن» و «گریه كردن حلقه‏وار وحشی‏ها و پرندگان بر گرد او»، كه جز در داستان‌های خیالی قابل تصور و فرض نیست.
7ـ با آن حرمت و احترامی‌كه رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم برای آبروی مؤمن قائلند، چگونه بعد از توبه كردن و سكوت جوان، این گونه او را به پرده‏دری و ریختن آبروی خود وادار می‏كنند؟
وسائل الشیعه از كافی نقل می‏كند كه حضرت رسول صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم درباره شخصی كه آمده و نزد آن حضرت به زنا اعتراف كرده فرمودند:
لو استتر ثمّ تاب كان خیرا له:39 
اگر بر كار خود پرده می‏كشید و توبه می‏كرد برایش بهتر بود.
آیا این اساتید اخلاق از آن حضرت خود را مهربان‏تر، پرده پوش‏تر، متخصص‏تر، و مأمون‏تر از خطا و لغزش می‏دانند كه ایشان می‏نویسند شاگرد باید خجالت نكشیده و گناهان خود را برای استاد به طور مشروح و كامل آن هم در خلوت و پنهانی بیان كند؟!
8ـ استاد كه مدعی است باید شاگرد گناهكار را به خلوت ببرد و بعد پرده از كار و حیا و حرمت و آبروی او بردارد، پس چرا آن حضرت مثلا معاذ را از مجلس بیرون نكردند؟! و چرا آقای استاد از همین داستان بی‏اعتبار نتیجه نگرفتند كه فساد و خطر خلوت كردن با جوانان ساده لوح و فرمانبر دختر و پسر ، آنهم در جائی كه گناهان ذكر شود و پرده‏های حیا دریده گردد و آتش شهوات به جوش آید و...، از فسادِ ریختنِ آبروی اشخاص نزد دیگران كمتر نیست؟!

دلیل دوم و پاسخ آن
دلیل دوم ایشان این است كه می‏گویند: «خدای تعالی می‏فرماید:
« وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ »40
بر این اساس كه قضیه و شأن نزول این آیه و آیات بعد از آن به قرار زیر است: گروهی از قوم یهود به نام بنی قریظه با ابولبابه مشورت كردند كه آیا تسلیم اسلام و فرمان حضرت رسول اكرم صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم بشوند یا خیر؟، او در جواب آنها گفت اگر مسلمان بشوید پیامبر اكرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم همه شما را می‏كشد و سرتان را از تن جدا می‏كند، سپس از این عمل و گفتار خود كه بر خلاف حقیقت بود پشیمان شد و اعتراف به گناه خود نمود، و خود را به عنوان مجازات به ستون مسجد بست. پس از آن آیه فوق نازل شد و خدای تعالی فرمود:
« عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ »
و ایشان از این داستان چنین نتیجه می‏گیرند كه: علاوه بر اینكه اعتراف به گناه نزد استاد نهی نشده مورد تأیید آیات و روایات هم می‏باشد.41 
این استدلال ایشان نیز بی وجه است زیرا:
1ـ شأن نزول آیه منحصر به آنچه ایشان نقل كردند نیست، بلكه در این مورد اختلاف بوده و ایشان به گمان اینكه این نقل موافق با ادعای ایشان است به بقیه موارد اشاره نكرده‏اند، و در عین حال نه در این نقل، و نه در نقلی كه آیه را در مورد چند نفر كه از رفتن به جنگ تبوك با رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم تخلف كرده بودند می‏داند، اصلا اشاره‏ای به این ندارد كه ایشان به گناهی پنهان در نزد حتی رسول خدا اعتراف كرده باشند،42  تا چه رسد به اعتراف به گناه در نزد استاد اخلاق و انسان غیر معصومی‌كه در معرض ابتلاء به هزاران فساد و هوس و شهوت، آنهم در اتاق‌های خلوت و دربسته می‏باشد، بلكه براساس اینكه شأن نزول آیات، تخلف افراد مذكور از حضور در جنگ، امری آشكار بوده، و مجرد توبه و پشیمانی صادقانه ایشان را خداوند اعتراف نامیده است، در مقابل كسانی كه از تخلف خود در باطن پشیمان نبودند و تنها سوگندهایی نفاق‏آمیز برای راضی كردن مؤمنین می‏خوردند، كما اینكه در همان نقل مورد نظر ایشان نیز ابولبابه نزد كسی اعتراف به گناه نكرد و بعد از اینكه از عمل خود پشیمان شد، نزد رسول خدا صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم هم نیامد، بلكه به مسجد رفت و مشغول توبه شد و خداوند متعال همین ندامت و پشیمانی صادقانه او را اعتراف نامیده است.
2ـ بر فرض غلط كه ابولبابه نزد رسول خدا به گناهان خود اعتراف كرده باشد، مسلم است كه این كار به خاطر حساسیت مأموریت او و اهمیت آن در سرنوشت مسلمانان، و تعیین موضع رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم كه حضرت در جریان ماهیت حقیقی واقعه قرار داشته باشند، و برای آینده تصمیم مناسب را اتخاذ فرمایند، بوده است و این چه ربطی به این دارد كه شاگردان و مریدها نزد آقای استاد، پرده از تمامی‌گناهان بین خود و خدای خود ـ كه هیچ ربطی به مصالح اجتماعی مسلمانان ندارد، و گناهكار به راحتی می‏تواند آبروی خود را حفظ كرده و نزد خداوند متعال توبه كند ـ برداشته و شرافت و كرامت انسانی خود را در حضور كشیش مسیحی یا مسلمان به خطر انداخته و تقدیم ایشان كند؟!
3ـ بر فرض كه ابولبابه اعتراف كرده باشد، از كجا فهمیدید كه دلیل «عسی اللّه‏» همان اعتراف اوست؟ و از كجا فهمیدید كه خداوند دارد اعتراف او را مدح می‏فرماید؟ و در مقام اِخبار صرف نیست؟!
4ـ بر فرض غلط اندر غلط كه هم اعتراف باشد و هم ممدوح، از كجا فهمیدید كه این عمل شرط قبولی توبه است آنهم در مقابل غیر معصوم؟!
بلكه شما بنابر استنادتان به آیه بهتر بود نتیجه می‏گرفتید كه گناهكاران بروند در مجامع عمومی‌مسلمان و مساجد، فسق و فجور و گناهان خود را آشکار كرده برای همگان بیان كنند! و البته در این صورت راه سودجویی‏های شخصی بسیاری از اساتید نیز بسته می‏شد و نوامیس جوانان بی‏پناه نیز از دسترس خیانت‏های گرگان در لباس میش محفوظ می‏ماند.

افسانه و رمان، یا دلیل و برهان؟!
ایشان در مرحله سوم، برای تایید مطالب خود می‏گویند:
در مسجد جمكران حاجتی می‏خواسته و به نظرشان آمده كه حاجتشان برآورده شده است، بعدا رفته‏اند به مشهد و شخصی به ایشان تلفن زده و بعد از آن خود او هم آمده و ابراز كرده كه در خواب سیدی بزرگوار بعد از مقدماتی، كارت سبزی به ایشان داده كه آن را به آقای ابطحی بدهند، و باز شب دوم، وخلاصه در شب سوم شماره تلفن آقا را هم به ایشان داده‏اند. بعد ایشان تعبیر می‏كنند كه خلاصه آن كارت سبز همان حاجت مسجد جمكران بوده است. سپس نوبت به یك مكاشفه می‏رسد كه در طی آن باز بر همان آقا اثبات می‏شود كه آن آقای دهنده كارت سبز حضرت ولی عصر علیه ‏السلام بوده‏اند، و بعد هم مكاشفه‏ای از خود ایشان، كه مجموعه آنها منجر می‏شود به اینكه همان برنامه مسخره مسیحیان یعنی اعتراف به گناه در نزد استاد، و ارائه پولی به عنوان مثلا صدقه برای پاك شدن از گناه و تزكیه، به صندوقی كه به همین منظور گشوده شده است، همگی مورد تأیید و امضای امام زمان علیه ‏السلام بوده است!!
در اینجا ایشان ـ به قول خودشان ـ برای اینكه می‏بینند این خواب‏ها و خیالها وافی به اثبات مطلوب نیستند، و عده‏ای با شك و تردید با این مسئله روبرو بوده‏اند و گروهی دیگر تسلیم؛ كم‏كم پای حضرت حجت علیه ‏السلام را در بیداری به میان می‏كشند، كه در مسجد الحرام به سید بزرگوار دیگری، با مقدمات خاصی، قرآنی بزرگ داده‏اند، و بعدا آن قرآن به ایشان رسیده و چون آن را باز كرده‏اند، در گوشه‏ای از صفحه‏ای از آن، امضایی به خط سبز به این مضمون: «الحجة بن الحسن العسكری» گذاشته شده است، كه از دیدن آن امضا همه حاضران از حال رفته‏اند و جمعیت زیادی از شخصیت‏های مملكتی و علمی‌كه از تهران و سائر نقاط در مجلس ایشان بوده‏اند، آنقدر آن امضای مبارك را به چشم كشیده‏اند كه گوشه ورق قرآن نزدیك بوده است پاره شود!
ایشان به قول خودشان، اول از روی حس دیرباوری مقداری در آن امضا دقت كرده‏اند، ولی بعدا به نكته‏ای برخورده‏اند كه از آن منتقل شده‏اند به اینكه تمامی‌كارهای ایشان درباره اعتراف و صندوق و... مورد تأیید امام زمان علیه ‏السلام بوده است!
اما آن نكته چه بود؟! نكته‏ای است كه اگر هر فرد ساده لوح دیگری به آن بر می‏خورد، ارتباط بین این همه خواب و خیالها و مكاشفات را ـ البته بر فرض كه رمان و قصه نباشند و حقیقتی داشته باشند ـ می‏فهمید، ولا اقل احتمال می‏داد كه مثلا جمعی از مسیحیانی كه با هر حیله‏ای می‏خواهند حقایق اسلامی‌را به مسخره بگیرند، و خرافات خود را در اسلام داخل كنند و تا آنجا كه حتی برای بچه‏های مسلمان كتاب «دخترك...» می‏نویسند و پخش می‏كنند، پیرامون ایشان را احاطه كرده‏اند، و به وسیله دست نشاندگان خود از شبهه و سؤال و شرح كلیسا شروع كرده، و چند تا خواب و خیال و مكاشفه دروغین دیگر هم بدان افزوده‏اند، و برای به دام انداختن ساده لوحانی كه به نام خدا و معنویت و كمال و امام زمان، به سرعت فریب می‏خورند، همه آنها را با امضائی به نام آن حضرت كه در حاشیه قرآنی بزرگ، آنهم در حاشیه آیات مربوط به قضیه ابو لبابه نقش شده است، به خدمت ایشان تقدیم نموده‏اند وبعد هم از ته دل به سادگی و اشك و آه و بوسه زدن ایشان بر آن امضاء خندیده‏اند؛
البته ایشان اول خود را از این جهت نیز ستوده‏اند كه راجع به قضایا و حكایات عجیب و غریب و غیر عادی ـ كه سر تا سر زندگی و كتب ایشان را پر كرده است ـ بسیار دیر باور و احتیاط كارند ولی در عین حال تنها در این مورد، هرگونه احتمال خلاف و تشكیك را، بدون تردید دخالت شیطان و وسوسه می‏دانند! و تازه به احوال فقهای دیگر تأسف می‏خورند كه چرا مانند ایشان به كنه ادله نمی‏رسند و اهل تحقیق نیستند. ایشان می‏نویسند:
«و اما چرا به مسئله اعتراف كه آیات و روایات آن را با شرائطی مجاز دانسته عمل نمی‏شود، باید در جواب عرض كنم كه در بین مسلمین، متأسفانه به مسئله تزكیه نفس و شرائط آن با مسامحه برخورد شده و مسائل آن تحقیق و اجتهاد نشده، والا در مسائل فقهی گاهی كمتر از این مدرك وجود دارد، ولی فقهاء با قاطعیت بیشتری به آن جواب داده‏اند، و بالاخره بدون تردید مسئله اعتراف به گناه برای استاد مشكلی به وجود نمی‏آورده و به هیچ عنوان اشكالی ندارد».43
ولكن انصاف این است كه اگر فقهای بزرگ شیعه می‏خواستند به این گونه ادله و خوابها استناد كنند، و به این امضاها و مكاشفات دل خوش دارند و استنباط احكام كنند، امروز فقه ما آمیخته‏ای بود از خیالات بودائی‏ها، واوهام هندوها، و بدعت‏های صوفیان، و خرافات مسیحیان، و اندیشه‏های پوسیده یهودیان، و سیاست‏های مرموز كلیسای رم و اتیكان، و خلاصه رنگ و بوی همه چیز داشت جز قرآن و حدیث و اسلام.

هدایت شرع یا روش جوكیان هند؟!
اگر كسی مختصر آشنایی با مبانی فقه شیعه داشته باشد می‏داند كه فقهاء در این باره جايی برای تحقیقات سلوكیان عرفان‏زده باقی نگذاشته‏اند، لذا شما در كتب این جماعت، حتّی یك مطلب تحقیقی اخلاقی و سلوكی و فقهی نمی‏یابید كه قبل از ایشان بیان نشده باشد، مگر تحقیقاتی كه از مرتاض‏ها و جوكیان هندی و مسیحیان و امثال ایشان گرفته شده باشد، و به عنوان مكتب سلوكی اهل بیت علیهم السلام به شاگردان بی اطلاع و ساده لوح تحویل داده شده باشد.
چنان كه مثلا صاحب كتاب مزبور می‏نویسند:
«استاد عزیزم فرمود این تمرین را چهل روز به ترتیب زیر بدون وقفه باید انجام دهی: روز اول نقطه سیاهی را به روی دیوار سفیدی بگذار، و در مقابل آن چهار زانو بنشین و پشتت را راست نگهدار، و چشمهایت را بدون آنكه پلك بزنی دو دقیقه به آن خیره كن، و تنها به نقطه سیاهی كه روی سفیدی قرار گرفته فكر كن، و به چیز دیگر فكر نكن.»44
و ای كاش بسیاری از اساتید به جای طنزپردازی و ارائه اوهام و اندیشه‏های بی‏اساس خویش، دیگران را به امثال:
«صلّ صَلوةَ مُوَدِّعٍ»45 
«نمازی بجای آور كه با همه چیز در وداع باشی»
فرا می‏خواندند، تا هم خودشان مزیت شرع را بر سائر راه‌های سلوكی به طور عملی می‏یافتند، و هم مانع رجوع دیگران به مكتب متعالی اهل بیت علیهم السلام نمی‏شدند، و به نامِ كمال و معنویت این چنین نادانسته از مكتب اهل بیت علیهم السلام فاصله نمی‏گرفتند.
ایشان ادامه می‏دهند:
«دوم استادم فرمود: همه روزه تا یك ماه به مدت پانزده دقیقه به پشت بخواب و دستهایت را به دو طرف دراز كن، و پاهایت را بسته و چشمهایت را ...
سوم: استاد مهربانم فرمود: و باز مثل برنامه قبل عمل كن، ولی این مرتبه همانطور كه خوابیده‏ای با سر انگشت خود یك نقطه از بدنت را به آرامی‌به مدت ده دقیقه لمس كن و ...»
و در صفحات بعدی این كتاب ، كارِ سیر الی اللّه‏ به بحث‏های تقویت حافظه، و تمركز فكر، و سلف هیپنوتیزم و یوكامو دراولِكس و تلقینات و تصرفات و دیگر چیزهائی كه به قول ایشان از نظر علمی‌بسیار با ارزش است، می‌انجامد.46  در اینجا گویا ایشان یادشان رفته است كه به نام دین و شریعت و مكتب خاندان نبوت مردم را دور خود جمع كرده، و در موارد بسیاری خودشان این روش‏ها را مسخره كرده‏اند، حتی بعضی اذكار قرآنی و امثال آن را مثمر ثمر و دارای فائده چندانی ندانسته‏اند مگر بعد از تحمل مشقّت بسیار و زحمات فراوان و صرف وقت بسیار و...
تا اینكه ایشان از نظرات یك مرتاض هندی و رمزِ موفقیتِ(!) او در آن همه هنر و دانشی(!) كه داشته است، و طریقه رسیدن او به تردستی‏ها و چشم‏بندی‏ها و هیپنوتیزم و كلیه علوم غریبه، و خلاصه اتلاف وقت‏ها و تضییع عمرها و برتری جوئی‏های نفسانی انسانی كه برای عبودیت و بندگی، آنهم در طریق واضح و روشن شرع خلق شده است نه الوهیت و برتری جوئی خود، سخن به میان می‏آورند.47

نردبان ترقی، انحرافی بزرگ
شایسته است در اینجا به نكته‏ای در نهایت اختصار اشاره كنیم، تا یكی از بزرگترین انحراف‏هایی كه برخی اساتید اخلاق، و بلكه مطلق عرفا و صوفی مسلكان به آن دچارند، ـ و بر عكس، نفس همان امر نیز سبب اعتبار ایشان در نزد اكثر ساده لوحان شده است ـ معلوم شود.
و آن اینكه اصولا خداوند متعال، برنامه‏های شرع را به گونه‏ای تنظیم فرموده است كه انسان دائما در حالت اعتدال زیسته و به افراط و تفریط نیفتد، بنابراین اگر كسی آنقدر غرق در شهوات و دنیاپرستی شد كه اصلا میل و رغبت به آخرت و عبادت و... نداشته باشد به تفریط افتاده، و متقابلا اگر كسی با برنامه‏های حتی عبادی مانند روزه و نماز و امثال آن، ـ تا چه رسد به بدعت‏های صوفیان و ضلالت‏های جوكیان و مرتاضان ـ به حالتی رسید كه از انجام تكالیف زندگی و روزمره خود، و اصلاح امور عیال و اولاد و كسب علم و هزاران تكلیف دیگر بازماند، نیز دچار افراط شده است.
خداوند چشم را به انسان داده است كه با آن جلو پای خود را ببیند، و وسیله‏ای برای انجام كارهای او باشد، حال اگر كسی چشم خود را كور كرده تفریط نموده، و اگر ـ با هر وسیله‏ای ـ آنقدر نیروی چشم و گوش خود را تقویت كرد كه بر فرض پشت دیوار را ببیند، و یا سخنان محرمانه مردمان را در خانه‏های ایشان بشنود، افراط كرده و هر لحظه مرتكب هزاران گناه و معصیت می‏گردد.
بنابراین تلطیف و تقویت نفس به وسیله برخی داروها و ریاضات و برنامه‏های خاصی كه صوفیه و كفار هندی سردمداران آن هستند، و در بیان تعلیمات كتاب سیر الی اللّه‏ نیز به برخی از آنها اشاره شد، به حدی رسید كه مثلا از جنایت مخاطب، و گناهان نهان و مخفی او ـ البته با فرض اینكه این امور فی نفسه ممكن باشد و مداخله شیاطین و جنیان در این امور را نادیده بگیریم ـ خبر دهد، حالتی افراطی و غیر مستحسن است.
پس بالاترین حالت مطلوب همان است كه انسان واقعا اوامر خداوند را امتثال نموده، از محرمات و منهیات اجتناب ورزد.
اصولا باید دانست كه قدرت طبیعی انسان در مقابل امكانات نفس همیشه محدود بوده، و اگر توانِ او از حد مطلوب ـ كه در نتیجه پیمودن راه‌های غیر شرعی حاصل می‏شود ـ فراتر رفت، موجب طغیان و انحراف او می‏گردد و این امر همانطور كه در مادیات و ثروت و غنای ظاهری مشهود است، در مسائل نفسانی و باطنی نیز جریان دارد:
كَلا إِنَّ الانسَانَ لَیَطْغَی * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی.48
انسان چون خود را مستغنی ببیند طغیان می‏كند.
بلكه این خطر درباره مطالب نفسانی به مراتب بیشتر بوده، و انسان را به الحاد و ادعای ربوبیت و نبوت و امامت و قطبیت وا می‏دارد.

چرا وحدت وجود؟
باید در این موضوع اندیشید که آنها كه ادعای ربوبیت داشته و ندای «انا الحق» و «لیس فی جبتی سوی اللّه‏» و «سبحانی ما اعظم شأنی» سر داده‏اند و عاقبت برای توجیه عمل خود، بر خلاف وجدان و عقل و برهان و هدایت خداوندی، دم از وحدت وجود زده‏اند، از كجا به این انحرافات كشانده شده‏اند؟!
در این فرموده امام صادق علیه ‏السلام تأمل كنید تا ببینید كه افراط در به چنگ آوردن قدرت‏های نفسانی و تمركز فكر و تلقینات و ریاضات افراطی در طی چله نشینی‏های منحرفانه، چگونه انسان را از حد اعتدال طبیعی خارج نموده و واقعیت را بر خلاف آنچه هست برای او جلوه می‏دهد و بیچاره سالك نمی‏داند كشف و شهودی كه در نتیجه این اعمال خود ساخته او برایش حاصل می‏شود، از اثرات حشیش و بنگ كمتر نبوده، و عقل و ادراك طبیعی او را تحت الشعاع قرار داده است كما اینكه شیاطین و جنیان نیز از طرف دیگر به مدد آمده و بر توان ایشان می‏افزایند، تا بدانجا كه قطبِ گمراه، قبله حاجات و كعبه آمالِ اهل سلوك گشته و صاد عن سبیل اللّه‏ می‏گردد، و مردم به جای اینكه به آستان اولیای حقیقی خداوند روی آورند، به ایشان متوسل شده و دوای دردها و شفای امراض خود را از نخود و كشمش و انجیر و خرما و اثرات نفس ایشان می‏جویند و غافل از همه چیز هر خارق عادتی را كرامت، و هر ذی فنونی را ولی خدا می‏پندارند.
انسان به مقتضای طبع سركش خود، پیوسته طالبِ علو و برتری بوده و آگاهانه و ناخودآگاه، در باطن خود در جستجوی ربوبیت است، و همین امر خود او را به اختراع این سبل متفرقه وا می‏دارد، و اگر هم با تكلّف بسیار تا حدودی خود را مطابق ظواهر و دستورات شرع راه ببرد، باز هم پیوسته در جستجوی مطلوبِ باطلِ باطنی خود به سر می‏برد، و در فكر وصول به آن می‏باشد.
عبداللّه‏ بن فضل هاشمی‌گوید:
به امام صادق علیه ‏السلام عرض كردم چرا خداوند تبارك و تعالی، ارواح را پس از اینكه در ملكوت اعلایش در بلندترین مقام بودند، در ابدان قرار داد؟! امام علیه ‏السلام فرمودند: «خداوند تبارك و تعالی می‏دانست كه ارواح با آن شرف و بلندی كه داشتند اگر به همان حال واگذاشته می‏شدند، اكثرشان در مقابل خداوند عزوجل ادعای ربوبیت می‏كردند، لذا به قدرت خویش آنها را در بدن‏هایی كه از باب رحمت و مصلحت خواهی ایشان، برایشان مقدر فرموده بود، قرار داد. و هر یك از آنها را به دیگری محتاج و نیازمند فرمود، و بعضی را بر بعضی دیگر به درجاتی رفعت داده، و بعضی را به بعض دیگر كفایت فرمود. و پیامبران خویش را به سوی ایشان گسیل داشت، و حجت‏های خود را بر ایشان گماشت كه ایشان را بشارت دهند و انذار كنند، و به راه عبودیت و تواضع برای معبودشان، به همان چیزهایی كه ایشان را متعبد به آن فرموده است وادارند. و بر ایشان عقوباتی در حال، و عقوباتی در آینده، و نیز ثواب‏هایی در دنیا و آخرت منصوب فرمود تا بدان سبب به خیر و نیكی ترغیبشان كند، و از شر و بدی بازشان دارد. و با طلب معاش و مكاسب به خاكشان افكند تا بدانند كه ایشان بندگانی مخلوق و مربوبند، پس به عبادت او روی می‏آورند و مستحق نعیم ابد و جنت جاودان گردند. و از فرا رفتن به سوی آنچه كه حق ایشان نیست در امان بمانند. مگر نمی‏بینی كه ایشان همگی طالب علو و برتری بر دیگرانند، تا آنجا كه بعضی از ایشان به ادعای ربوبیت دست یازیده‏اند، و گروهی دیگر ادعای نبوت بدون حق كرده‏اند، و دیگرانی به باطل دعوای امامت سرداده‏اند. در حالی كه نقص و عجز و ضعف و خواری و حاجت و فقر و آلامِ پیوسته، و مرگی را كه برایشان غالب است و همه را به چنگ دارد، در وجود خود مشاهده می‏كنند!، پسر فضل، همانا خداوند تبارك و تعالی جز آنچه به خیر و صلاح بندگان بوده و برای ایشان نیكوتر است انجام نمی‏دهد، و به مردمان ستم روا نمی‏دارد، ولكن مردمان به خویشتن ستم می‏كنند.»49

هدف چیست؟!
كتاب «سیر الی اللّه‏» گر چه مطلوب وهدف بودنِ مكاشفات و دیدن انوار و... را در چندین جای خود نفی كرده است، اما در جاهای بسیاری مثلا در صفحه 69 احوال شخصی را می‏نویسد كه سالها مشغول عبادت و انجام واجبات و ترك محرمات بوده است، به گونه‏ای كه همه مردم او را آدم خوبی می‏دانسته و فكر می‏كرده‏اند ایشان باتقواترین مسلمانان هستند، تا اینكه كم كم كسل و خسته شده به بعضی از روحانیون مراجعه كرده است، و آنها او را به انجام واجبات و ترك محرمات دستور می‏داده‏اند. وی می‏گوید: من در دل به آنها می‏خندیدم زیرا آنها اطلاع نداشتند كه من حتی مستحبات را هم انجام می‏دهم، و مكروهات را مقیدم ترك كنم. و بعدا به حالتی رسیده است كه به رفیقش می‏گوید: ای رفیق، من دیگر خسته شده‏ام، فكر می‏كنم معنویتی در كار نباشد، ما بی‏خود وقتمان را به این مسائل گذرانده‏ایم، زیرا با اینكه من آن همه زحمت كشیده‏ام به جائی نرسیده‏ام!، چیزی از معنویت نفهمیده‏ام، بی‏جهت به ما می‏گفتند اگر كسی چهل روز با اخلاص عمل كند، و یا به وسیله نوافل به جائی می‏رسد كه چنین و چنان می‏شود و دارای نفس قدسی می‏گردد ... پس چرا من به جائی نرسیده‏ام! ... بعد خلاصه راه به آن عالم بزرگ، آن ولی خدا، و آن استاد عظیم الشأن(!) می‏برد و ایشان رمزی را به ایشان می‏گویند و دستور می‏دهند كه آن را به كسی نیز نگوید(!) و خلاصه، اینها همه مقدمه است برای اینكه بگویند انسان برای تحصیل موفقیت باید به نزد استاد برود، تا ایشان در خلوت ساده‏تری مسائل را به عنوان رموزی پنهان و دور از دسترس بیان فرمایند.
و در پایان می‏گوید:
«و الا اگر انسان بدون راهنما و معلم كار كند به هیچ موفقیتی نمی‏رسد، و خسته هم خواهد شد و همان حالتی را كه من در اثر عبادت‏های بی‏حساب و بی‏نظم در خود به وجود آورده بودم برای او به وجود خواهد آمد».50
و از زبان شاگرد دیگری می‏نویسد:
«روزی استادی، مرشدی، حكیمی‌و بهتر بگویم طبیب روحی كه جانم به قربانش باد، مرا ... كاملا راهنمایی كرد و از سرگردانی و حیرت نجاتم داد، زیرا سالها من مشغول دعا واعمال مستحبه بودم و به نتیجه‏ای نرسیده بودم».
اینك باید پرسید كه:
1ـ مگر این آقایانی كه به خیال خود تمامی‌تكالیف شرعیه خود چه واجب و مستحب را انجام داده‏اند و خلاصه ـ البته باز هم به خیال خود ـ در عبودیت حق به كمال رسیده‏اند، دین را چگونه شناخته‏اند، و از كمال چه برداشتی دارند كه با این همه، هنوز خود را بدون هیچ نتیجه‏ای می‏دانند؟! اگر به هوای كشف و شهود و تسخیر و تصرف و قدرت نمائی نیستند، پس بعد از انجام ـ باز هم به خیال خودشان ـ تمامی‌تكالیف و وظائفشان، دیگر ادعای به نتیجه نرسیدن چه معنایی دارد؟!
این شاگردِ خیالی ساخته ذهن استاد، هنوز در معنای لغوی عبادت گیر دارد، بعد می‏رود به خلوت خانه استاد تا رموز كار را به او بیاموزند، آنهم به شرط اینكه به كسی نگوید و اسرار را افشاء نكند! اگرتعلیمات و راه حلهای ایشان در این امورِ واضح و آشكار، راه حلی معقول و مستند به قرآن و سنت است، پس چرا در خلوت، آنهم با شرطِ تسلیم مطلق، و عدم ابراز رموز و افشای اسرار؟! و به طور سری و مرموز؟! و اگر ایشان نمی‏خواهند در آخرِ این قصه، راه را ارائه دهند، پس چرا اصل اشكال را با این طول و تفصیل مطرح می‏كنند؟ آیا هیچ هدف دیگری جز همان دعوت به نزد استاد و تسلیم در مقابل ایشان در كار نیست؟!
چنان كه در داستان صفحه 218 و 219، دیگری از استاد بزرگوار استمداد می‏نماید و می‏گوید كه او دست مرا گرفت و به اتاق خلوتی برد و گفت: فرزندم ...، و در آنجا به ایشان دستور تمركز فكر می‏دهد. خوب مگر دستور تمركز فكر هم استاد خصوصی و اتاق خلوت می‏خواهد یا اینكه اینها همه برای از بین بردن وحشت و دغدغه خاطر مریدان ساده لوح از رفتن به خلوت خانه، و نیز تسلط كامل اساتید بر ایشان می‏باشد؟!
2ـ این چه غرور عجیب و غفلت بزرگی است كه انسان این گونه ادعاها را داشته و توبه خود را توبه نصوح شمرده و خیال كند تمامی‌تكالیف و وظائف خود را انجام داده، هیچ گونه تقصیری در مقابل خداوند متعال ندارد؟!
خوب بود اینان لااقل یك بار هم كه شده دعای استغفار حضرت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام در صحیفه علویه و امثال آن را می‏خواندند، و در دعای ابی حمزه و سائر مناجات‏های معصومین علیهم السلام تدبر می‏نمودند، تا اندكی با ماهیت گناهان آشنا شده، حقیقت اعمال خود را بشناسند و اینگونه شاگردان بی‏خبر را به حسن ظن به خود وادار نكنند.
رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم می‏فرمایند:
«ان حقوق اللّه‏ اعظم من ان یقوم بها العباد، وان نعم اللّه‏ عزوجل اكثر من ان یحصیها العباد، ولكن امسوا تائبین و اصبحوا تائبین»51
همانا حقوق خداوند، بزرگتر از آن است كه بندگان به آن قیام كنند، و نعمت‏های او فزون‏تر از آن است كه ایشان آن را احصاء نمایند، ولكن صبح و شام تائب و نادم باشید.
امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می‏فرمایند:
به خدا سوگند اگر مانند زنان فرزند مرده دیوانه وار ناله سر می‏داديد، و مانند خائفانِ منقطع و ناامید از همه جا، فریاد استغاثه برمی‏داشتید، و برای تحصیل قرب خداوند و بالا رفتن درجه‏ای، یا آمرزش گناهی كه كاتبان الهی آن را احصاء كرده و رسل او محفوظ داشته‏اند، از اموال و اولاد خود دست بر می‏داشتید، باز هم در برابر ثوابی كه به آن امید بسته‏اید، و عقابی كه از آن در هراسید و امان می‏طلبید، اندك و ناچیز بود. به خدا قسم اگر قلب‏هایتان آب می‏شد، و از ترس خداوند از چشمهایتان خون فوران می‏كرد، و به اندازه عمر دنیا با بالاترین عمل و جدیتِ تمام، زندگی می‏كردید، باز هم اعمالِ شما حقِ نعمت‏های خداوند را كفایت نمی‏كرد، و جز به رحمت و منت او شایسته بهشت نبودید.»52
گویا ایشان غافلند از گناهانی كه گاهی خداوند متعال در ازای آنها به بنده خطاب می‏فرماید كه دیگر هرگز تو را نخواهم آمرزید.
ابو هاشم جعفری گوید:
شنیدم كه امام عسكری علیه ‏السلام می‏فرمودند: از گناهانی كه آمرزیده نمی‏شود این است كه انسان بگوید: كاش به غیر از همین گناه مؤاخذه نمی‏شدم! من با خود گفتم: این چه مطلب دقیقی است، پس می‏سزد انسان درباره خویشتن بسیار جستجوگر باشد كه حضرت به من روی نموده فرمودند: بله ابا هاشم، حدیث نفست را دنبال كن، همانا شرك آوردن در مردمان از راه رفتن مور بر سنك صاف، در دل تیره شب و بر صفحه سیاه، نهان‏تر است!53

خشوع و گریه بدعت گذاران!
با این حال دیگر مغرور شدن انسان به اشك و آه و دعا و گریه و عبادتِ خود و استادش، بسیار جاهلانه و ساده لوحانه است.
امام كاظم علیه ‏السلام از پدرانشان از رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم نقل می‏فرمایند:
من عمل فی بدعة خلاه الشیطان والعباد والقی علیه الخشوع والبكاء.54
هر كس در راه بدعت به عملی پردازد، شیطان بین او و عبادت مانع نخواهد شد، و او را اهل خشوع و گریه قرار می‏دهد.
و چه گناهی بزرگتر از اینكه انسان با نوشتن یك رشته سخنان باطل و استدلالات و خواب‌های بی اساس، دین خدا را تحریف كرده و موجب گمراهی هزاران افراد ساده لوح گردد.
امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
«در گذشته زمان، مردی از راه حلال به طلب دنیا رفت و به نتیجه نرسید، پس از راه حرام آن را طلب كرد باز هم بر آن دست نیافت. شیطان آمده به او گفت: تو از راه حلال به طلب دنیا برآمدی و به آن نرسیدی، از راه حرام هم رفتی بر آن دست نیافتی، آیا می‏خواهی چیزی به تو بیاموزم كه دنیایت آباد و تابعان و شاگردان تو فراوان شوند؟! گفت: آری، شیطان گفت: راه و روش و دین جدیدی اختراع كن، و مردمان را به سوی آن فراخوان، او هم همین كار را كرد و مردم نیز اجابتش كردند، و مطیع او شدند و به دنیا دست یافت. تا اینكه پشیمان شده با خود اندیشید كه این چه كاری بود كردم. بدعتی گذاشتم و مردم را به آن دعوت كردم. دیگر فكر نمی‏كنم كه توبه‏ای برایم باشد، مگر اینكه نزد هر كس كه او را به خویش دعوت كرده‏ام بروم و او را برگردانم. پس نزد یارانش آمده و می‏گفت: آنچه شما را به آن فرا خواندم باطل بود و خودم ساخته بودم، اما ایشان (كه هر كدام تحت لوای ایشان و دین جدیدشان به پست و مقامی‌رسیده و لذت دنیا را چشیده بودند) می‏گفتند كه دروغ می‏گوئی حق همان است، ولكن تو در دین خود شك كرده‏ای و اینك از آن برگشته‏ای، چون حال را بدینسان دید، ریسمانی برداشته و به میخی بسته به گردن خود انداخت و گفت: تا خدا توبه مرا نپذیرد آن را باز نمی‏كنم. خداوند عزوجل به یكی از انبیاء وحی فرستاد كه به فلانی بگو: به عزت خودم سوگند اگر آنقدر مرا بخوانی كه بندهایت از هم بگسلد اجابتت نخواهم كرد، مگر اینكه هر كس را كه بر دعوت تو مرده است زنده كنی تا از دین تو برگردد.»55
بنابراین معلوم می‏شود كه بعضی از گناهان مانند ادعای نبوت و امامت و الوهیت به دروغ و باطل، و بدعت گذاشتن در دین و به گمراهی كشاندن مردمان، بزرگتر از آن است كه به مجرّد پشیمان شدن و یا حذف آنها از متن كتابی آمرزیده شوند، و تمامی‌اثرات آنها محو و نابود گردد و تكلیف دیگری بر گردن مدعی باطل و یا مؤلف آن باقی نماند. علاوه بر اینكه، تنها كسی می‏تواند از نظرات اشتباه فقهی خود برگشته و در عین حال معذور باشد كه به استناد كتاب و سنت اجتهاد كرده باشد و بعد اشتباه خود را بفهمد، اما كسی كه با كشف و شهود به مطلب می‏رسد، و بر افكار خودساخته‏اش مهر تأیید امام زمان علیه ‏السلام را می‏زند، و بدعت‏های خود را به امضای امام زمان علیه ‏السلام به مردم تحویل می‏دهد، دیگر چگونه می‏تواند مطالب خود را باطل و اشتباه بداند؟! آیا در این صورت منظورش این است كه ـ نعوذ باللّه‏ ـ امام زمان علیه ‏السلام اشتباه فرموده‏اند؟! و یا اینكه همه مكاشفات و خواب‌ها و خدمت امام زمان رسیدن‎های در خواب و بیداری در این باره دروغ و باطل بوده است؟! و بنابراین تكلیف بقیه تشرفات و مكاشفات ایشان ـ كه بزرگترین وسیله ایشان برای جذب كردن ساده لوحان می‏باشد ـ چه می‏شود كه درباره هر مطلبی كه مطرح می‏كنند، بلافاصله خواب‏ها و مكاشفات و ارتباطات با امام عصر علیه ‏السلام را درست مطابق آنچه در صدد اثبات آن هستند، ردیف می‏كنند كه گویا تمام عوالم ملك و ملكوت و غیب و شهود و ملائكه و جن و كارگزاران عالم برزخ، همه به استخدام ایشان درآمده‏اند، و جز تأیید مطالب و افكار و نوشته‏های ایشان كاری ندارند!!

غرور حاصل از سلوك نردبانی
یكی از بزرگترین خطرهائی كه در این نحوه سلوك نردبانی، سالكان را تهدید می‏كند، و غالبا به آن گرفتارند همان حالت غروری است كه به بهانه حسن ظن به پروردگارِ خود به آن افتاده‏اند، و خیال كرده‏اند كه توبه هم مثلا دورانی خاص و مرحله‏ای مشخص دارد، لذا حرف‏هایشان پر است از اینكه مثلا یك سال مشغول توبه بودم، و اكنون در مرحله فلان هستم و... فلان مرحله را طی كرده‏ام و....
مراحلی كه همه وهم است و غرور، و اگر خداوند متعال لحظه‏ای انسان را به خود واگذارد، آنگاه معلوم می‏شود كه طی این مراحل خواب بوده است و خیال، و غرور بوده است و استدراج.
ایشان می‏گویند: من سالها همه تكالیف را انجام می‏دادم! به حرف آنها كه مرا به انجام تكالیفم امر می‏كردند می‏خندیدم! و ایشان را روحانیونی معرفی می‏كند كه تخصصی در این رشته‏ها ندارند.
در حدیث است كه عابدی و فاسقی به مسجد درآمدند، چون خارج شدند فاسق صدیقی بود، و عابد فاسقی. زیرا عابد داخل می‏شود در حالی كه به عبادت خود خوشحال است و اندیشه‏اش در آن سیر می‏كند. ولی فكر و اندیشه فاسق در پشیمانی و اندوه بر فسقش می‏باشد، و از گناهانی كه انجام داده است استغفار می‏كند.56
و از زبان دیگری می‏نویسند:
«بله دوستان! من به كمك استاد و توجهات و دستورات او در مدت كوتاهی به حقیقت و خدا رسیدم.»57
آری ایشان آنقدر دم از عبادت و احوال نیكوی خود می‏زنند، اما امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
«گروهی بودند كه چون صبح می‏شد می‏گفتند: دیشب نماز خواندیم، و دیروز روزه گرفتیم. حضرت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام فرمودند: اما من هم شب و هم روز را می‏خوابم، و بین آن دو نیز اگر وقتی بیابم خواهم خوابید.»58
استاد می‏نویسند:
«و به یاد بدی‌هایت اشك می‏ریزی تا احساس سبكی عجیبی كه علامت بخشش گناهان است بنمایی و اگر این برنامه را انجام دادی، لوح قلبت را پاك نموده و خود را آماده برای دریافت كمالات روحی، و رسیدن به مقصد اصلی نموده‏ای.»59
و یا شاگرد می‏گوید:
«آثار قبولی توبه و پاك شدن از گناه را در خود كاملا احساس نمودم! و خدا را شكر كردم كه بحمداللّه‏ مرا هدایت فرموده و از آن پس به پیمودن مراحل سیر و سلوك پرداختم.».60
در جای دیگر كه شیطان راه را به خوبی همواركرده، و شخص را به غفلت و غرور، به بهانه حسن ظن به پروردگار انداخته، استاد هم همچون نماینده خاص خداوند یا یك كشیش مسیحی، قبولی توبه ایشان را تأیید می‏فرمایند، می‏گوید:
«تا آنكه بحمد اللّه‏ و با حسن ظن به پروردگار، احساس كردم كه خدای متعال مرا بخشیده و توبه‏ام را قبول كرده است. طبعا اینها علامت قبول توبه من نبود، ومن با حسن ظنی كه به پروردگار داشتم یقین كردم كه خدا مرا بخشیده است، و باید به بقیه مراحل سیر و سلوك بپردازم. لذا نزد استادم رفتم، وقتی او از حالات و اعمالم جویا شد، و من مطالب فوق را مشروحا برای او شرح دادم قبولی توبه مرا تأیید كرد(!) و مراحل بعد از توبه را به من تعلیم داد، و من طبق دستور او آن مراحل را پیمودم و توانستم توبه نصوح كنم(!) و خود را به كمال نسبی برسانم(!)»61
آری ایشان همیشه به بهانه حسن ظن به پروردگار، توبه خود را مقبول و سعی خود را مشكور قرار می‏دهند، و با اتكاء بر رجاء، برخوف قلم بطلان كشیده، ایمنی از فكر خداوند را حسن ظن نام كرده، هرگز هراسی از این ندارند كه با این اعمال ناچیز و گناهان بزرگ، شاید برای همیشه مطرود و رانده درگاه الهی باشند. قال اللّه‏ تعالی:
« أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »62
آیا از مكر خداوند در امانند؟! پس از مكر خداوند خود را در امان ندانند مگر گروه زیانكاران.
آری مؤمن همیشه بین خوف و رجاء و بیم و امید به سر می‏برد و هرگز خود را خارج از حد تقصیر و كوتاهی در درگاه خداوند متعال ندانسته، وخود را موفق به انجام تمامی‌تكالیف نمی‏شمارد.


توبه پایان ندارد
اصولا اینكه كسی خیال كند بعد از مرحله توبه، مرحله‏ای كه بالاتر و در طول آن باشد وجود دارد، پنداری جاهلانه و خام است، بلكه حالت توبه بهترین حالات و نیكوترین آنها در تمامی‌دوران حیات است، و اگر هم چیز دیگری در كار باشد، در حاشیه و در عرض آن است نه بالاتر و در طول آن، كه ممكن باشد نردبانی ترتیب داده و سالك هر روز خود را، ـ از پیش خود و یا به واسطه اغرای به جهلِ استاد ـ ، بالاتر از قبل بپندارد، و به گمان تقرب الی اللّه‏، هر لحظه بر بعد و دوری خود از خداوند بیفزاید.
ایشان از قول دوستی كه به گفته ایشان مقامات عالیه سیر و سلوك را پیموده، و امروز از خوبان گردیده تعلیم می‏دهند كه:
«تا اینكه مرحله توبه را گذراندم و از گناهان و اشتباهات و خطاهای گذشته پاك شدم(!) در آن روزی كه استاد به من فرمود اگر از این به بعد معتقد باشی كه هنوز خدا از تو نگذشته است سوء ظن به پروردگار داری! و  به من فرمود: حالا باید وارد مرحله استقامت شوی ... اگر بخواهی به كمالات روحی برسی راهی جز پشت سر گذاشتن این منزل و این مرحله نداری. من گفتم بحمد اللّه‏ پنجاه درصد این مرحله در مدت چهل روزی كه مشغول توبه بودم، به وجود آمده و به یاری پروردگار بقیه آن را در این مرحله با محبت شما انشاء اللّه‏ به وجود می‏آید ... من مدت یك سال ... مقید بودم كه گناه نكنم و واجباتم را صحیح و در اول وقت انجام دهم. پس از یكسال ناگهان با مقایسه با قبل از این مدت دیدم مثل كوه استوار شده‏ام! همه امراض روحی‏ام از بین رفته(!) ... و آماده برای طی مراحل كمالیه شده‏ام.»63
و آن دیگری در اثر تلقین و تعلیم آقای استاد به خاطر مقداری قرآن خواندن هر روزه، خود را از آلودگی‏ها پاك و دارای قلبی صاف می‏داند، و روح دوستش را دارای تاریكی‌هایی كه مدتها باید در مرحله توبه كار كند تا بتواند قدم به مراحل بعدی روحی بگذارد معرفی می‏نماید.64
گر چه با توجه به روایاتی كه نقل شد، بطلان این پندارها و نحوه‏های سلوكی امری آشكار می‏باشد، ولی باز هم به روایتی اشاره می‏كنیم تا بعد و دوری روش خاندان معصوم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم ، از راه و روش درویشان و اساتید هم مسلك ایشان روشن شود:
خداوند متعال می‌فرماید:
« وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ »65
«كسانی كه آنچه را كه باید انجام دهند، انجام داده‏اند، وقلبهایشان در خوف و هراس است»
از امام صادق علیه ‏السلام درباره آیه فوق سؤال شد كه چه چیزی را انجام داده‏اند، امام علیه السلام فرمودند:
به خدا سوگند طاعت را با محبت و ولایت در آمیخته‌اند و ایشان در عین حال در هراسند از اینكه از آنان پذیرفته نگردد، و بخدا قسم كه خوف ایشان، خوفِ شكِ در آنچه برآنند، یعنی حقانیت دین و راه و روششان نیست، بلكه از این می‏ترسند كه در طاعت و محبت ما مقصر باشند ... تا آنجا كه در دنباله روایت می‏فرماید: و هر كس كه برای خود، بر دیگری برتری و فضیلتی ببیند از مستكبرین خواهد بود. گفتم: چه بسا فضیلت و برتری خود را از جهت این می‏بیند كه خودش در عافیت از گناه، و دیگری مرتكب معاصی است. حضرت فرمودند: هیهات! شاید خداوند اعمال او را آمرزیده باشد، و تو برای حساب نگه داشته شده باشی، مگر قصه ساحرانِ زمان موسی علیه ‏السلام را نخوانده‏ای؟! سپس فرمودند: چه بسیار كسانی كه به نعمت‏هایی كه خداوند به ایشان داده است مغرورند، و چه بسیار كسانی كه به پرده پوشی خداوند بر ایشان در استدراجند، و چه بسیار كسانی كه به ثناگوئی مردمان به فتنه گرفتار شده‏اند؛ باز فرمودند: همانا من امید نجات دارم برای كسانی از این امت كه حق ما را شناخته باشند. مگر یكی از این سه: كمك كار سلطان ستم پیشه، صاحب هوای فاسد، و فاسق در آشكارا.»66
امام كاظم علیه ‏السلام می‏فرمایند:
امیرالمؤمنین علیه ‏السلام بالاترین كمال را همان آگاهی به پست‏تر بودنِ خود انسان معرفی می‏فرمایند:
«ویری الناس كلهم خیرا منه، و انّه شرهم فی نفسه و هو تمام الامر.»67 
و تمامی‌مردمان را از خود برتر می‏بیند و تمام امر همین است.
امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
«علیك بالجد، ولاتخرجنّ نفسك من حد التقصیر فی عبادة اللّه‏ تعالی وطاعته، فإنّ اللّه‏ تعالی لایعبد حق عبادته.»68
سخت بكوش، و هرگز خود را در طاعت و عبادت خداوند از كوتاهی و تقصیر خارج مدان، كه هرگز خداوند آن گونه كه باید، عبادتش بجای آورده نشود.
باز همان حضرت می‏فرمایند:
«انّ اللّه‏ علم ان الذنب خیر للمؤمن من العجب ولولا ذلك لما ابتلی مؤمن بذنب ابدا.»69
خداوند می‏داند كه گناه برای مؤمن از عجب بهتر است، و الا هرگز مؤمن به گناهی مبتلا نمی‏شد.
در حدیثی دیگر امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
«عالمی‌نزد عابدی آمد و گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: از نماز همچون منی پرسیده می‏شود؟! در حالی كه من از كی و چند خدا را عبادت می‏كنم! گفت: گریه‏ات چسان است؟! عابد گفت: آنقدر گریه می‏كنم كه اشك‌هایم جوشان راه می‏افتد، عالم گفت: خنده تو در حالی كه خائف و ترسان باشی، از گریه تو در حالی كه منبسط و غیر خائف باشی بهتر است، چرا كه عملِ از خود راضی بالا نمی‏رود.»70
حضرت موسی علی نبینا وآله وعلیه السلام از شیطان پرسید كه آن گناهی كه هرگاه فرزند آدم آن را انجام داد، بر او غالب می‏شوی و او را در چنگ می‏گیری كدام است؟! شیطان گفت: هنگامی‌كه نفسش او را به عجب آورد و عملش را زیاد شمرده و گناهانش در چشمش كوچك بنماید.71
بنابراین سیر و سلوك مرحله‏ای و نردبانی اخلاقی، كه بنای آن را جاهلان و معجبان صوفیه و عرفا  نهاده‏اند تا كم كم سالك را در آن عروج داده و آماده ادعای مقام امامت و ولایت و خلافت الهی ساخته، و به معارضه با اهل بیت عصمت علیهم السلام وادارند، باطل بوده و بهتر است كه سالكان این راه، هر گاه كه خود را در مرحله بالاتری پنداشتند، قبول زحمت فرموده یك پله پائین‏تر تشریف بیاورند، تا از چاله به چاه نیفتاده باشند.
گذشته از اینكه نفسِ حكم نمودن به اینكه فلانی از اولیاء اللّه‏ است و توبه‏اش قبول شده، یا دارای مقامات و درجات است و... تخرص به غیب بوده، و فضولی در كار خداوند متعال است، و آیات و روایاتِ لطف و رحمت و قبولِ خداوند هم ربطی به تعیین مصداق نداشته، و موجب اطمینان به نفس نمی‏شود، مگر از باب حسن ظن نابجا و غفلت و غرور بیش از حد.
پس شایسته است كه نه شاگردان گول استاد را خورده و حرف‏های ایشان را باور كنند، و نه هم استاد غیب گویی كرده و ایشان را اغراء به جهل نمایند.
امام صادق علیه ‏السلام می‏فرمایند:
شیطان لعنه اللّه‏ به لشكریانش گفت: چون بر سه چیز در فرزند آدم دست یافتم، دیگر برایم مهم نیست كه چقدر عمل بجای آورد، چرا كه دیگر از او قبول نخواهد شد: اینكه عمل خود را زیاد داند، و گناهانش را فراموش كند و او را عجب فرا گیرد.72
گناه كه بماند بلكه‏ ای كاش ایشان اطمینان صحیحی می‏داشتند كه لااقل شكر نعمت‏های الهی را بجای آورده و از این جهت تقصیری ندارند و مستحق عقوبت‏های دنیوی و اخروی بی‏شمار نیستند.
در حالی كه اگر كسی ذره‏ای با حقیقت گناهان آشنائی داشته باشد و از نفس خود نیز غافل نباشد می‏داند كه:
« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ »73
اگر خداوند مردمان را به آنچه كه می‏كنند مؤاخذه می‏فرمود، جنبنده‏ای بر روی زمین باقی نمی‏گذاشت!!
و در مقابل اعمال دلپسند خود، از خود راضی نشده و خود را طلبكار خداوند نمی‏داند و در برابر تلقینات استادِ ساده لوح خود، به نفس خویش اطمینان حاصل نمی‏كند، و داد و فریادِ طلب مزد و پاداش پیشرفت خود نمی‏كند..

صندوق كلیسای اسلامی!
كتاب سیر الی اللّه‏، در پی جستجو از ادله برای اسلامی‌جلوه‏دادن روش غلط مسیحیان در اعتراف به گناه، و اعطای پول به صندوق كلیسا، برای اینكه دلیلی هم برای شرعی جلوه دادنِ اخذ پول از مریدان و شاگردان ارائه داده باشد، از این آیه استفاده كرده است:
« خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».74
از اموالشان صدقه دریافت كن، تا به آن پاك و پاكیزه‏شان می‏كنی، و برایشان درود بفرست كه درود تو برای ایشان آرامش است و خداوند شنوای داناست»
و آن را یك تكلیف برای انسانی كه بخواهد توبه‏اش قبول شود گمان كرده، و با نهادن عنوان صدقه بر آن می‏نویسد:
«پنجم: باید گناهكار و كسی كه می‏خواهد پا به مرحله توبه بگذارد و توبه‏اش قبول شود، مقداری از مال خود را زیر نظر استاد(!) صدقه بدهد، تا طبق دستور خدا و پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله‏ وسلم مصرف شود، كه اگر این كار را بكند كمك به پاك شدن و تزكیه نفس خود نموده است.»75
گرچه این استدلال ایشان نیز بر قیاس استدلالات قبلی می‏باشد، اما به نحو اجمالی به بعضی از اشكالات آن اشاره‏ای می‏كنیم:
1ـ این ادعا كه گناهكار برای قبول توبه‏اش باید صدقه بدهد خلاف ضرورت فقه است، و كسی كه مختصری با مبانی فقهی آشنایی داشته باشد هرگز نمی‏تواند به آن ملتزم باشد و این مطلب بدعتی است كه تا به حال احدی به آن تفوه نكرده است.
2ـ مشروط بودن دادن صدقه به نظر و صلاحدید استاد اخلاق نیز بدعتی دیگر است كه كم از اولی نمی‏آورد.
3ـ در خود آیه هیچ دلالتی بر مدعای ایشان وجود ندارد، بلكه ظهور دلالت امر بر وجوب حاكی از این است كه آیه مخصوص زكات واجب بوده و هیچ نظری به سائر موارد ندارد.
4ـ دلیل بودنِ قضیه ابو لبابه بر مدعای باطل ایشان، از جهت سند و دلالت و معارض و نتیجه مخدوش است.
5ـ به مصرف رساندن صدقه، از موارد تطبیق احكام بر موضوعات است و در آنها نه تنها نظر استاد بلكه فقیه و مجتهد هم اعتباری ندارد، و مكلف باید به نظر خود عمل كند اگر چه با نظر استاد و بلكه مجتهدش مخالف باشد. و به وسیله همین دستور حكیمانه است كه خداوند متعال راه بسیاری از شیادی‏ها و دغل بازیهای راهزنان طریق دیانت و معنویت را بسته است.
6ـ اینكه گفته‏اند اگر گناهكار این كارها را بكند به تزكیه خود كمك كرده است، غلط بوده، بلكه نفس عمل كردن به بدعت‏ها تحت هر عنوانی كه باشد خود حرام و گناهی بزرگ خواهد بود.

مسئله اعتراف به گناه از نظر معصومین علیهم السلام
آشكارترین مواردی كه مظنه مطلوبیت اعتراف به گناه باشد، همان مورد اعتراف به گناه نزد معصوم، برای اجرای حد و تطهیر از گناه است، اما همین مورد هم در روایات معتبره مورد نهی واقع شده و غیر مطلوب دانسته شده است. چنانكه مردی نزد امیرالمؤمنین علیه ‏السلام آمده گفت: من زنا كرده‏ام تطهیرم نمائید. حضرت از او روی برگرداند. سپس فرمودند: بنشین. تا اینكه فرمودند:
«آیا كسی از شما كه این زشتی را انجام داد نمی‏تواند بر خود بپوشاند، همانطور كه خداوند بر او پوشانده است ...»
سپس حضرت فرمودند:
چه چیزی تو را به آنچه گفتی واداشت؟! عرض كرد: طلب پاكی و تزكیه و طهارت؛ حضرت فرمودند: كدامین طهارت از توبه برتر است؟!76
و درباره دیگری كه او هم اعتراف به گناه كرد فرمودند:
«چه زشت است كه كسی از شماها، چنین گناهانی مرتكب شده، پس خود را در بین مردمان رسوا كند، چرا در خانه خود توبه نمی‏كند؟! بخدا سوگند كه توبه او بین خود و خداوند، از اقامه حد من بر او افضل است.»77
و در مورد مشابهی نیز امیرالمؤمنین علیه ‏السلام فرمودند:
«آیا مردمان، هر كس مرتكب چنین پلیدی شد، پس بین خود و خداوند توبه كند. بخدا سوگند توبه او در نهان افضل است از اینكه خود را رسوا نموده، و پرده حرمت خویش را بدرد.»78
و قبلا نیز گذشت كه حضرت رسول صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم در این باره فرمودند:
«اگر پنهان می‏داشت و توبه می‏كرد برایش بهتر بود.»
بنابراین می‏بینید كه هیچ گونه استثنائی راجع به استاد اخلاق و كشیش دینی و امثال ایشان وجود ندارد، با صرف نظر از اینكه ادعای این مطلب كه توبه هم فوت و فن سرّی و نهفته‏ای داشته باشد، - كه جز با توسل به مهارت استادِ ذی فنون و تسلیم در مقابل ایشان، آنهم به طور مخفیانه و در نهان، مكشوف نمی‏گردد-  امری بسیار نامعقول و خطر آفرین و بدیهی البطلان است.

پی نوشت‌ها:
1. کافی، 2/298؛ بحارالانوار، 2/82
2. تفاوت اساسی معجزات انبیای الهی با ساحران و جادوگران در این است که انجام معجزات از دایره قدرت و توانایی مخلوقات خارج بوده و همراه با تحدی می‌باشد، لذا انبیا در این مورد بیان می‌دارند که آن چه آن را به جای می‌آورند به قدرت الهی انجام می‌یابد و هیچ کس دیگر نمی‌تواند مانند آن را انجام دهد.
3. انعام: 121
4. کافی، 3/290؛ بحار: 25/282
5. انعام: 112-113
6. تنکابنی: قصص العلما، 38-39
7. شوری:20
8. کافی، 5/548
9. مبحث عشق و عشق مجازی از منظر عرفان، خود مقاله ای مستقل را می‌طلبد که باید در مجالی دیگر بدان پرداخت.
10. ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص 6
11. همان، ص 6
12. همان، ص 39
13. حافظ، غزلیات، 500، چاپ سپهر، تصحیح دکتر اکبر بهروز، دکتر رشید عیوضی
14. ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص 174
15. همان، ص 178
16. همان، ص 218
17. همان، ص 81
18. همان، صص 75 و 80 و 81
19. همان، ص 183
20. همان، ص 74
21. همان، ص 74
22. نراقی، احمد: خزائن، 409
23. ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص 141 و 142
24. همان، ص 143
25. همان، ص142
26. همان، ص 143
27. همان، ص 144
28. همان، ص 145
29. همان، ص 145
30. همان، ص 145
31. همان، ص 146
32. همان، ص 147
33. همان، ص 148
34. . همان
35. توبه: 102
36. بحار، 6/21؛ کافی، 2/ 435
37. قلم: 4
38. انسان: 30
39. کافی، 7/185؛ تهذیب، 10/8
40. توبه/102
41. ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص 144
42. چنانکه امام علیه السلام می‌فرماید: احدث لکل ذنب توبه السر بالسر و العلانیه بالعلانیه، بحار، 74/128؛ تحف العقول، 25
43. همان، ص 148
44. همان، ص 221
45. کافی، 4/361؛ الفقیه، 1/303
46. ابطحی، حسن: سیر الی الله، 225 به بعد
47. همان، ص 232
48. علق: 6و7
49. بحار، 58/133؛ توحید صدوق، 58/133
50. ابطحی، حسن: سیر الی الله، 72
51. اعلام الدین، 190؛ امالی طوسی، 527
52. سید بن طاووس: فتح الابواب، 169؛ از مصباح المجتهد، 608
53. المناقب، 4/439
54. بحار: 72/216 از نوادر راوندی
55. بحار: 72/219
56. بحار: 72/312، از کافی: 2/314
57. ابطحی، حسن: سیر الی الله، صص 85 و 86
58.
59. ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص 110
60. همان، ص 111
61. همان، صص 114 و 115
62. اعراف: 99
63. ابطحی، حسن: سیر الی الله،  ص 167
64. همان، ص 123
65. مومنون: 60
66. کافی: 8/128، بحار: 75/224
67. بحار: 1/140 از تحف العقول
68. بحار: 72/322 از عدة الداعی
69. بحار: 72/306 از کافی
70. بحار: 72/307
71. بحار: 72/312 از کافی
72. بحار: 72/315 از خصال
73. فاطر: 45
74. توبه: 103
75. ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص 162
76. مبانی تکلمة المنهاج: 1/186؛ الفقیه، 4/31
77. بحار: 40/293 از کافی
78. بحار: 79/36 از تفسیر قمی

 

اظهار نظر

کد امنیتی
باز خوانى كد امنيتى


فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

samat2

اول دفتر

ضرورت بازگشت به معارف قرآن واهل بیت علیهم السلام / مدیر مسئول

سخن گفتن از ضرورت باز گشت به مکتب و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در اصلی ترین کانون تشیع در جهان و با وجود استقرار سی ساله نظامی‌اسلامی‌ شیعی در آن، شاید برای بسیاری امری غریب و غیرمنتظره بنماید اما واقعیت این است که سخن گفتن از مظلومیت و مهجوریت اهل بیت علیهم السلام و به تبع آن مهجوریت قران همچنان ضرورت داشته و نیازمند توضیح و تبیین است. درست است که اکنون ایران اسلامی‌و شیعی کانون گرمترین و پرشورترین احساسات و محبتها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است اما از ذکر این نکته نیز نمی‌توان فرو گذار کرد که همپای این احساسات و ابراز محبتها، تعلق معرفتی و اندیشه­ای به مکتب و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام گسترش و تعمیق نیافته و بلکه به دلیل عواملی بعضا رو به تضعیف نهاده است.

ادامه