نقد مشهورات - نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط عبد النبی مهدی   

 

چکيده:6
تفسير الميزان از مشهورترين كتابهاي تفسير در زمان معاصر است ولي موارد تأمّلي در آن وجود دارد كه قابل اغماض نيست، به خصوص در مبنايي كه مرحوم علامه طباطبایی اساس كار تفسير خويش را بر آن قرار داده¬اند، يعني اكتفا به قرآن در تفسير و یا نظریه تفسیر قران به قران.
ايشان معتقد است، چون خداي تعالي كتاب خويش را هدايت، نور، مبين و بيانگر هر چيز معرّفي كرده، و نزول آن براي اين بوده كه بشر آن را بفهمد و درك كند، پس معنا ندارد كه اين قرآن نيازي به هدايت‏گر، روشن‏كننده و بيان‏كننده‏اي جز خود قرآن داشته باشد. آيات قرآن دلالت دارد ـ به منطوقش! ـ كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مي‏كنند و بشر با بحث و تدبّر مي‏تواند به معارف آن نايل شود. و بر اين باور است كه توقّف در آيات متشابه و اكتفا به روايات در تفسير آن، بي‏ارزش دانستن عقل و ابطال حجيّت آن است، و اين معقول نيست چون اصل حجيّت قرآن با عقل ثابت شده، پس چگونه مي‏شود كه در خود قرآن، عقل حجّت نباشد؟
ايشان به صراحت مي‏گويد: خدا فقط دعوت به تدبّر در آيات قرآن كرده است و تدبّر براي رفع هر اختلافي كه در قرآن به نظر رسد كافي است، و اصلاً معنا ندارد كه در فهم معناي آيات، ما نياز به كسي حتّي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم داشته باشيم! چون خدا به قرآن تحدّي كرده، پس بايستي همه انسان‏ها آن را بفهمند و درك كنند.
تنها استثنايي كه در كلام ايشان يافت مي‏شود اين است كه جزئيات احكام چيزي نيست كه هر كس بتواند مستقلاً و بدون مراجعه به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند، همچنان كه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده... و همچنين جزئيات قصص و معارفي از قبيل مسئله معاد.
این نوشتار در صدد نقد دیدگاه فوق است و به توضیح سر فصل های زیر می پردازد:
 الف: اكتفا كردن به قرآن در تفسير ممكن نيست؛ زيرا پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هدايت امّت و گمراه نشدن آنها را در صورتي تضمين فرموده كه هم به قرآن و هم به عترت ـ هر دو ـ تمسّك نمايند.
ب: ما در تفسير قرآن نيازمند به مفسّر معصوم منصوب از جانب خداوند هستيم.
ج: اين نياز منافاتي با حجيّت عقل ندارد، چنانكه انكار قياس و رأي در احكام فرعي، ابطال حجيّت عقل نيست.
د:  همچنين منافاتي با نور، هدايت و مبين بودن قرآن ندارد، چه در تفاصيل احكام و قصص و معاد و چه غير آن، زيرا استثناي نور، هدايت، مبين و... بودن قرآن معنا ندارد، حتّي در يك مورد.
ه: آنچه در تدبّر قرآن وارد شده منافاتي با نهي از تتبّع متشابهات ندارد. چون تدبّر مربوط به محكمات است، و در متشابهات، ايمان و اعتقاد اجمالي به آن كافي است مگر اينكه بيان آن به دليل معتبر از ائمه عليهم ‏السلام به ما رسيده باشد كه در اين صورت تدبّر رواست.
البته ضروري است تذكر دهيم كه اولا: بحث در حجيّت ظواهر قرآن نيست. ثانيا: منكر اين نيستيم كه آيات قرآن ـ في الجمله ـ مفسّر و بيانگر يكديگر است. بلکه بحث فقط در اين است كه قرآن مستغني از بيان عترت پيامبر عليهم ‏السلام نيست و تدبّر در آن به تنهايي براي هدايت بشر كافي نيست و در فهم و تفسير متشابهات قرآن، به غير از بيان پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام نمي‏شود استناد كرد. ما نمي‏توانيم بفهميم كدام آيه بيانگر كدام آيه است مگر آنكه از اهل‏بيت عليهم ‏السلام ياد بگيريم. همچنین با وجود احتمال خلاف نمي‏شود به طور قطع گفت كه مقصود خداوند از آيات قرآن چيست.
مطالب اين مقاله در سه بخش تنظيم شده است:
بخش اوّل، در اين بخش، با آثار و اخبار اثبات مي‏كنيم كه ظاهر بعضي از آيات قرآن مقصود خداي تعالي نبوده و حجيت قرآن مخصوص محكمات است، و در آيات متشابه، ايمان اجمالي كافي است و پس از بيان علت وجود آيات متشابه در قرآن، گزيده‏اي از روايات وارده در نهي از تفسير بدون علم و نياز داشتن قرآن به بيان اهل‏بيت عليهم ‏السلام در تفسير را ذكر خواهيم كرد.
بخش دوّم، مربوط به ادله‏اي است كه صاحب تفسير الميزان بر استقلال قرآن در حجيت و بي نياز بودن از تفسير عترت عليهم ‏السلام بدان استناد كرده، و سپس به نقد آن ادله مي‏پردازيم.
بخش سوّم، در اشكالاتي است كه صاحب تفسير الميزان بر منكرين استقلال قرآن نموده، و سپس به این اشكالات  پاسخ خواهيم داد.

نياز  به پيشوايان  معصوم  عليهم ‏السلام در  فهم  قرآن
سوء استفاده از آيات متشابه
بسياري از فرقه‏هاي منحرف و مكاتب و مذاهب باطل، براي گمراه كردن مردم از آيات متشابه سوء استفاده كرده و بدين وسيله مطالب باطل خويش را ترويج داده‏اند و چنان اين امر رائج و شايع است كه نيازي به شاهد و دليل ندارد.
اميرمؤمنان عليه‏السلام مي‏فرمايد: چه بسيار مطالب گمراه‏كننده كه آن را با آيات قرآن زينت داده‏اند، چنان كه سكّه تقلّبي را با نقره پوشانده باشند!  و هنگامي كه آن حضرت ابن عباس را براي مناظره نزد خوارج فرستاد به او فرمود: با آيات قرآن با آنها احتجاج نكن، چون در آيات، احتمالات گوناگون راه دارد، لذا هيچ كدام نمي‏توانيد ديگري را قانع كنيد، پس به سنّت استدلال كن كه چاره‏اي از پذيرفتن آن نداشته باشند.
پس با اينكه قرآن نور و هدايت است، ولي براي گروهي جز زيان و خسران نيفزايد كه "وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَسارا". و براي آنها "عمي" است نه هدايت.
پيامبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم به صراحت فرموده‏اند كه محفوظ ماندن قرآن از اين‏گونه تحريفات ـ كه از آن به تحريف معنوي ياد مي‏شود ـ فقط به واسطه اهل‏بيت عليهم ‏السلام محقّق مي‏شود، آن حضرت فرمود: «خداوند تحريف تُندروها و غلو كنندگان در تنزيل كتاب خدا و نسبت‏هاي بي جاي اهل باطل و تأويل گمراه‏كنندگان را به واسطه اوصيا و جانشينان من بر طرف خواهد كرد.»
سران سقيفه نيز از اين نكته غافل نبودند و لذا از ابتدا در برابر آورنده قرآن نداي باطل: "حَسْبُنا كِتاب اللّه‏" سر دادند! و پس از روي كار آمدن، مردم را از تدوين سنّت و بازگو كردن روايات پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باز داشتند به اين بهانه كه "قرآن نبايستي با چيز ديگري خلط شود، مردم به اشتباه مي‏افتند!" لذا فقط به تعليم و تعلّم قرآن بسنده نمودند.  پس از آنها غاصبان ديگر نيز از موقعيت و سلطه خويش سوءاستفاده نموده و به صراحت از تفسير و تبيين قرآن با روايات مأثور از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و اهل‏بيت عليهم ‏السلام جلوگيري كردند.
بعدها پيروان مكتب خلفا و کسانی چون ابن‏تيميه‏ها و ابن كثيرها و... در ادامه روش اسلاف و گذشتگان خويش نظريه‏اي ارائه دادند كه بهترين راه تفسير اين است كه با آيات قرآن به تفسير آن پرداخته شود.  اين نظريه به نظريه "استقلال قرآن" معروف شد.
مقصود نبودن ظاهر بعضي از آيات
ما مي‏دانيم كه ظاهر بعضي از آيات قرآن مقصود خداي تعالي نبوده، و در برخي ديگر از آيات نيز احتمال مي‏دهيم كه مقصود چيزي غير از ظاهر آن باشد، اين مطلبي است كه در بسياري از روايات به آن اشاره شده است. آيا با وجود اين احتمال، مي‏توان به طور حتم و يقين در اين موارد گفت كه مقصود خدا چه بوده است؟!
در روايتي از امام صادق از اميرمؤمنان عليهما ‏السلام آمده است: در بعضي از آيات لفظ واحد استعمال شده ولي معناي جمع دارد، يا به عكس، لفظ جمع است ولي معناي واحد دارد. گاهي لفظ ماضي است ولي معناي مستقبل دارد. گاهي تأويل آيه در تنزيل آن است، و گاهي قبل يا بعد از تنزيل. گاه دنباله بعضي از آيات در سوره ديگري آمده است. یا در برخي از آيات، نيمي از آن نسخ شده و نيمي از آن به حال خود باقي گذاشته شده است. همچنین گروهي از آيات در لفظ مختلف ولي در معنا يكي است، ولي گروه ديگري به عكس، در لفظ متفق و در معنا مختلف است. در بخشي از آيات، مخاطب، مقصود حقيقي نيست، گاهي خطاب به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است ولي مقصود (واقعي) امّت است. گاهي لفظ خاص است و معنايش عام و...
حضرت پس از تقسيم آيات به انواع و اقسام بسياري كه از صد قسم مي‏گذرد، مي‏فرمايد:  اين دليلي است واضح و روشن بر آنكه كلام خداي تعالي شباهتي به كلام بشر ندارد، چنانكه كارهاي او با كار انسان‏ها متفاوت است. و به همين جهت ـ و امثال آن ـ هيچ كس نمي‏تواند به واقع تفسير و تأويل كتاب خدا دسترسي پيدا كند مگر پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و جانشينان او عليهم ‏السلام.
در روايات متعدد و به خصوص در تفسير بسياري از آيات آمده است كه قرآن به "ايّاك اعني و اسمعي يا جارة" نازل شده است.  اين مثال در زبان عربي در جايي به كار مي‏رود كه خطاب متوجّه كسي باشد، ولي مقصود او نباشد.
اسحاق كندي كه فيلسوف زمان خويش به شمار مي‏رفت مشغول تأليف كتابي در تناقض آيات قرآن شد، امام حسن عسكري عليه‏السلام به يكي از شاگردان او فرمودند كه با برخوردي خوب و مناسب و همراه با ملاطفت از او بپرس: آيا احتمال نمي‏دهي كه مقصود خدا از كلامش غير از آنچه باشد كه تو گمان كرده‏اي؟! چه مي‏داني، شايد خدا معنايي اراده كرده و تو برداشت ديگري داشته‏اي؟! اسحاق كندي با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفته، آن را پذيرفت و سپس تمام آنچه را نوشته بود به آتش كشيد.
در احاديث متعدد آمده است: چيزي دورتر به فكر بشر از تفسير قرآن نيست.  و در بعضي از روايات علت آن چنين بيان شده است كه: چون اول آيه درباره چيزي نازل شده، وسط آن مربوط به امر ديگر، و آخرش در مورد مطلب ديگري است.
اختلاف نظرات در آيات متشابه
مقصود خداي تعالي از بسياري آيات براي ما روشن نيست و لذا مفسّرين در بيان مراد از آن اختلاف كرده‏اند، هر كدام از آنها تلاش خود را براي درك آن به كار برده و براي فهم آن به آياتي كه آن را محكم مي‏داند مراجعه نموده و به نتيجه‏اي مي‏رسد، و ديگران با همين روش به نتائج ديگر مي‏رسند، و هر كدام مدّعي است كه به واقع رسيده و ديگران را تخطئه مي‏كند. در این موارد، چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشد؟ آيا اختلاف، علامت مخفي ماندن حقيقت و روشن نبودن مطلب نيست؟ آيا نتيجه هدايت، نور و تبيان بودن قرآن، دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است؟ يا اينكه همه انديشمنداني كه با پاي عقل و خرد در آيات غور كرده‏اند ـ با وجود اختلاف ـ بر حقّ و صواب هستند؟! و يا اينكه ناچار بايستي پذيرفت، خداي تعالي براي فهم آيات متشابه مرجعي تعيين كرده است؟
حاصل آنكه، اختلاف مفسّرين بهترين شاهد است بر آنكه آنها مقصود واقعي حق تعالي را نيافته‏اند و به ما مي‏فهماند كه هر چند قرآن بيانگر هر چيز و تبيان كلّ شي‏ء است ولي اين تبيين به واسطه قيّم و سرپرست قرآن محقق مي‏شود، نه به خود قرآن.
اختصاص حجيت به محكمات
آيات از حيث محكم و متشابه بودن يكسان نيست، لذا همه علما در علم اصول و غير آن، حجيت را مخصوص محكمات و ظواهر آيات قرآن مي‏دانند.
از امام هادي عليه‏السلام روايت شده كه فرمود: چنين نيست كه هر آيه متشابهي حجّت باشد، مثل آياتي كه مأموريم به آن اخذ كرده و از آن پيروي كنيم، چنانكه خداي تعالي مي‏فرمايد: "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ".
پس آنچه از آيات و روايات در تدبّر قرآن، رجوع و تمسّك به آن، عرضه كردن اخبار و روايات بر آن و... وارد شده است، همه اختصاص به محكمات دارد.
كافي بودن ايمان اجمالي در آيات متشابه
نسبت به آيات متشابه، تنها وظيفه‏اي كه ما داريم اين است كه به آن ايمان و اعتقاد (اجمالي) داشته باشيم مگر اينكه بيان آن به دليل معتبر از پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام به ما رسيده باشد كه در اين صورت، چه در اعتقاد و چه در عمل، تمسّك به آن لازم است. اما تصوّر اينكه بر ما جايز يا لازم است خودمان در پرده برداشتن از آيات متشابه و رسيدن به مراد و مقصود از آن تلاش كنيم و يا از بقيه آيات كمك بگيريم، توهّمي بي‏جا است.
از جمله اموري كه پيامبر گرامي اسلام صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم در باره آن فرموده، پس از خويش بر امّت از آن خوف دارم اين بوده كه قرآن را تأويل بي‏جا كنند. سپس راه نجات از اين مشكل را چنين بيان فرموده كه به محكمات قرآن عمل كرده و به متشابهات آن (فقط) ايمان بياوريد.
حضرت در حجّة الوداع فرمود: اي مردم! در بين شما چيزي به جاي گذاشتم كه پس از آن گمراه نشويد: كتاب خداوند؛ پس حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل و به متشابه آن ايمان آورده و بگوييد: آنچه خدا بر ما نازل كرده از قرآن مي‏پذيريم و به آن ايمان داريم.  و فرمود: قرآن را ياد بگيريد...قرآن بر پنج وجه است: حلال، حرام، محكم، متشابه و أمثال. به حلال عمل كرده و حرام را رها كنيد، به محكمات آن جامه عمل بپوشانيد و متشابهات آن را واگذاريد، و از مثال‏هاي آن عبرت بگيريد.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: آيات قرآن بر دو قسم است: محكم و متشابه؛ وظيفه ما نسبت به محكمات اين است كه هم به آن ايمان آورده و هم به مضمون آن عمل نموده و به آن اعتقاد داشته باشيم؛ ولي در متشابهات، فقط به آن ايمان داريم و به آن عمل نمي‏كنيم.
و بنابر روايت ديگر، پس از آن فرمودند: همين مطلب در آيه شريفه هم آمده است كه: "فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا".
در نامه اميرمؤمنان عليه‏السلام به معاويه آمده است: هر آيه‏اي از قرآن ظاهري دارد و باطني، هيچ حرفي از آن نيست مگر آنكه تأويلي دارد كه جز خدا و راسخان در دانش كه ما اهل‏بيت هستيم كسي آن را نمي‏داند، خدا به بقيه امت دستور داده كه بگويند: "آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"  و تسليم ما  اهل‏بيت باشند و أمر(ي كه نمي‏دانند) را به ما ردّ كنند چون مي‏فرمايد: "ولَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وإِلي أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ".  به جان خويش سوگند ياد مي‏كنم كه اگر مردم پس از وفات پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تسليم ما خاندان شده و از ما پيروي نموده، و امور خويش را به ما واگذار كرده بودند، از بركات زمين و آسمان بهره‏مند مي‏شدند.
نظير اين روايات در كتب عامه نيز آمده است. سيوطي از اعلام عامه نقل كرده كه پيامبر خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم گروهي را مشاهده فرمود كه درباره آيات قرآن به جرّ و بحث پرداخته بودند، حضرت در حالي كه غضبناك بود فرمود: امّت‏هاي گذشته نيز به همين جهت گمراه شدند كه بر (آنچه از) پيامبران عليهم ‏السلام (شنيده بودند) اختلاف كردند، و مطالب كتاب آسماني را به يكديگر زدند (بين آن خلط نمودند). سپس فرمود: قرآن نازل نشده كه آيات آن يكديگر را تكذيب نمايد، بلكه براي تصديق يكديگر نازل شده است، شما هر چه از آن را مي‏دانيد عمل كنيد و آنچه بر شما مشتبه بود، كافي است به آن ايمان آوريد.
و بنا بر روايت ديگر: آنچه كه از قرآن مي‏دانيد بگوييد و آنچه نمي‏دانيد، علم آن را به عالمش واگذاريد.
علّت وجودِ آيات متشابه در قرآن
شايد اين سئوال به ذهن شما خطور كند كه چرا خداي تعالي همه آيات را يكسان نازل نكرده است؟ چرا در كتاب خويش آياتي قرار داده كه مردم از درك و فهم آن عاجز و ناتوان باشند؟ و بالاخره سرّ وجود آيات متشابه در قرآن چيست؟
در جواب گوييم: نظرات متفاوتي در اين زمينه ارائه شده، ولي آنچه از اهل‏بيت عليهم ‏السلام به ما رسيده، دلالت بر آن دارد كه غرض خداوند از اين كار آن بوده است كه مردم مجبور شوند براي فهم اين بخش از آيات به امامان معصوم عليهم ‏السلام رجوع كنند. امام صادق عليه‏السلام فرمودند: مقصود خداوند از قرار دادن آيات متشابه در قرآن اين بوده كه مردم به در خانه او و راهي كه تعيين كرده برسند و در طريق عبوديت و پذيرفتن كلام خدا از قوّام و سرپرستان قرآن ـ كه به دستور خود خدا سخن گويند ـ اطاعت كنند و در نيازهاي خويش به آنها رجوع كنند نه اينكه خود به استنباط آن بپردازند.
نهي از تفسير نمودن قرآن بدون علم
اهل‏بيت عليهم ‏السلام مردم را از نظر دادن بدون علم در آيات قرآن نهي كرده و فرموده‏اند: از خوض در قرآن (و فرو رفتن در آن) خودداري كنيد، و در آيات آن جدال ننماييد، و از تكلم بدون علم نسبت به آن پرهيز كنيد؛  گاهي انسان با استشهاد به يك آيه در پرتگاهي ژرف و عميق سقوط مي‏كند كه عمق آن از فاصله بين آسمان و زمين هم بيشتر است.
هر كس در آيات قرآن بدون علم يا به رأي خويش صحبت كند، براي  خويش در آتش مكاني مهيّا كرده است،  و در قيامت با لگامي  آتشين وارد صحراي محشر شود.
كسي كه در تفسير قرآن اشتباه كند هم خود را هلاك كرده و هم ديگران را به نابودي و گمراهي كشانده است.
در گروه ديگري از روايات، از ضرب آيات به يكديگر و خلط كردن آنها منع كرده و فرموده‏اند: كسي كه آيات را به يكديگر بزند كافر شده است.  درباره آيه مباركه: "فَنَسُوا حَظّاً مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ ولا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ"  فرموده‏اند: چون آنها بعضي از آيات را به بعضي ديگر زدند، آيه نسخ شده را با ناسخ، و متشابه را با محكم، و خاص را با عام اشتباه گرفته و به استدلال و احتجاج با آن پرداختند و ورود و خروج آن را ندانستند، چون قرآن را از اهلش ياد نگرفته بودند، لذا هم خود گمراه شدند و هم ديگران را به گمراهي كشاندند.
در بخشي ديگر از روايات، از تفسير به رأي نهي كرده و فرموده‏اند: نابودي و هلاكت مردم به جهت نظر دادن در آيات متشابه است، چون آنها از معناي آن بي‏اطلاع بوده و حقيقت آن را نمي‏دانستند لذا از پيش خود و با آراء و نظريات خويش آن را تأويل كرده، وخود را از رجوع به از ائمه عليهم ‏السلام و پرسيدن از آنها بي‏نياز دانستند و كلام پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم را ناديده گرفته، پشت سر انداختند.
كسي كه با رأي خويش درباره آيات قرآن صحبت كند، اگر درست هم بگويد خطا كرده،  و براي او پاداشي نيست، و اگر خطا كند در  پرتگاهي بلندتر از آسمان سقوط مي‏كند.  در صورت خطا، گناهش به عهده خود اوست  (و عذر او پذيرفته نيست كه تعمّد نداشتم، چون حقّ اقدام به چنين كاري نداشت). انسان با تفسير به رأي جاي خويش را در آتش فراهم مي‏كند،  و بر خدا افترا و دروغ بسته،  و هم خود را هلاك كرده و هم ديگران را به نابودي كشانده است.  او ملعون است،  بلكه كافر شده است،  خداي جلّ جلاله فرمايد: "كسي كه با رأي خويش كلام مرا تفسير كند، به من ايمان ندارد".
نياز قرآن به بيان پيشوايان معصوم  عليهم ‏السلام
بدون شك ما در فهم قرآن نياز به بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم داريم، چنانكه در قرآن مي‏خوانيم:
"إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ"  و "وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ"  و "وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدي ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ"،  نتيجه اينكه، فهميدن مقصود خدا از همه آيات قرآن زماني ممكن است كه خداي تعالي آن را براي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم بيان فرموده و حضرت آن را براي ما نقل نمايد.
درباره آيه: "وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقرآن لأُِنْذِرَكُمْ بِهِ ومَنْ بَلَغَ"  آمده است: مقصود از "مَنْ بَلَغَ" امامان پس از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هستند كه پس از حضرت، انذار به قرآن را به عهده مي‏گيرند.
درباره آيه: "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَْلْبابِ"  فرموده‏اند: در بين راسخان در علم (كه دانش تأويل قرآن مخصوص آنهاست) از همه برتر، پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است كه خداي عزّوجلّ همه آنچه بر او نازل فرموده، از تنزيل و تأويل، به آن حضرت تعليم فرمود و هر آيه‏اي كه بر آن حضرت فرستاد، تأويل آن را نيز به حضرت ياد داد. جانشينان و اوصياي آن حضرت نيز همه آن دانش را دارا هستند.
شما اين قرآن را به سخن آريد! هيچگاه براي شما سخني نخواهد گفت، ولي من براي شما مي‏گويم كه مقصود از آيات آن چيست،  اين كتاب ساكت است و من بيانگر او هستم و غرض از عبارات آن را بيان مي‏كنم. پس شما تمسّك به كتاب ناطق نموده و از حكم كردن به كتاب صامت پرهيز كنيد، چون قرآن زبان گويايي جز من ندارد.
پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم قرآن را براي يك نفر تفسير كرده و سپس شأن و مقام آن يك نفر را براي امّت تفسير نمود، و او علي بن ابي‏طالب عليهما ‏السلام است.
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: خدا قرآن را بر من نازل كرده است، هر كس با آن مخالفت كند گمراه شود و هر كس علم آن را از غير اميرمؤمنان طلب كند هلاك گردد، و هر كس هدايت را از غير اهل‏بيت من جويا شود، مرا تكذيب كرده است.
هرگز كسي براي شما تفسير قرآن نخواهد كرد مگر اين كسي كه من بازوي او را گرفته‏ام (و بنابر نقل ديگر: براي شما تفسير قرآن را روشن و واضح نخواهد كرد مگر كسي كه من دست او را گرفته‏ام) و او علي بن ابي‏طالب است.
و فرمود: من در بين شما دو چيز گرانبها به جا مي‏گذارم: كتاب خدا و علي بن ابي‏طالب. بدانيد كه علي براي شما از كتاب خدا افضل و برتر است چون او مترجم و بيانگر قرآن است.
قرآن و امام بيانگر يكديگر و موافق هم هستند، امام مردم را به قرآن هدايت مي‏كند و قرآن آنها را به سوي امام.  امام بيانگر مقصود خداوند است از آنچه در قرآن فرموده،  و هر يك با ديگري ملازم بوده از هم جدا نمي‏شوند تا در قيامت در محكمه عدل الهي حاضر شوند و خداوند بين آن دو و مردم حكم نمايد.
كجا هستند كساني كه گمان مي‏كنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعايي دروغ كه حاكي از ستم آنها بر ما و حسادتشان نسبت به ماست.
راسخان در علم، ما خاندان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هستيم، خدا به بقيه امّت دستور داده كه بگويند: "آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" يعني:"ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست"، و تسليم ما اهل‏بيت باشند و در امور خويش به ما رجوع كنند (و از اظهار نظر كردن از پيش خود امتناع نمايند) چون خدا فرموده: "ولَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وإِلي أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ".
شفا فقط در علم قرآن است زيرا خداوند مي‏فرمايد: "ما هُوَ شِفاءٌ ورَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ"،  ولي براي اهلش بدون هيچ شك و شبهه‏اي، اهل آن امامان هدايت هستند كه خدا درباره آنها فرموده است: "ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا".
درباره اين آيه، ائمه اطهار عليهم ‏السلام فرموده‏اند: اين آيه اختصاص به ما دارد، مقصود خدا از اين آيه فقط ما هستيم، ماييم آن كساني كه خدا برگزيده و  اين قرآني كه بيانگر هر چيز است به ما داده است، پس ميراث قرآن فقط براي عترت پاك پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است نه ديگران.
در مورد آيه مباركه: "بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ"  فرموده‏اند: به خدا سوگند كه خداي تعالي نفرموده كه آيات بينات بين دو طرف (جلد) مصحف است، (بلكه فرمود، در سينه‏هاي اهل دانش) راوي گويد: عرض كردم: فدايت شوم! آنها چه كساني هستند؟ حضرت فرمود: آيا ممكن است كسي جز ما باشد؟! چگونه ممكن است مقصود از اين آيه كسي غير از ما باشد در حالي كه راسخان در علم و دانش ما هستيم؟! مقصود از اين آيه فقط ائمه عليهم ‏السلام هستند.
در شرح آيه شريفه: "وَتِلكَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وما يَعْقِلُها إِلاّ الْعالِمُونَ"  فرموده‏اند: مقصود از عالمان، اهل‏بيت عليهم ‏السلام هستند.
بنابر فرمايش شيخ طوسي و شيخ طبرسي و ديگر بزرگان شيعه قدس‏سرّهم، از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم و پيشوايان هدايت عليهم ‏السلام به طريق صحيح ثابت است كه تفسير قرآن جز با روايت صحيح و نصّ صريح جايز نيست.
از اميرمؤمنان عليه‏السلام پرسيدند: با آنچه خدا در قرآن فرموده چه كنيم؟ حضرت فرمود: از علماي آل‏محمّد عليهم ‏السلام بپرسيد.  دانش كتاب خدا ـ كه همه چيز را در بر دارد ـ نزد ما اهل‏بيت است، خدا به ما علم و دانشي عطا كرده كه جز ما كسي از آن آگاه نيست.
و خطاب به كسي كه ادعاي دانستن تفسير قرآن مي‏كرد، فرمود: آيا تو ـ چنانكه بايد ـ شناخت صحيح و درست از كتاب خداوند داري؟! آيا ناسخ و منسوخ آيات را مي‏داني؟! تو ادعاي علمي بس عظيم نموده‏اي، واي بر تو! خدا اين دانش را فقط نزد اهل قرآن ـ كه كتابش را بر آنها نازل كرده ـ قرار داده نه ديگران. واي بر تو! اين علم نزد عده‏اي مخصوص از ذريه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم است.
تنبيه:
در بسياري از روايات از متعلق نهي با لفظ "تفسير" ياد شده و دانش مخصوص معصومان عليهم ‏السلام نيز "تفسير قرآن" دانسته شده است، و در بعضي از روايات لفظ "تأويل" به كار رفته است ليكن تأويل به معناي تفسير نيز استعمال مي‏شود.

بخش دوم
ادله  قائلين  به  استقلال  قرآن  و  نقد  آن
مجموع مطالب تفسير الميزان در زمينه تفسير قرآن به قرآن، و ادعاي"استقلال قرآن در حجيت" را مي‏توان به دو بخش عمده تقسيم كرد:
نخست، ادله اثبات استقلال قرآن شامل: الف. آيات ب. روايات، يعني اخباري كه امر به تمسك به قرآن نموده، رواياتي كه عرض اخبار بر قرآن را لازم دانسته، و احاديثي كه ـ به تصور ايشان ـ بالمطابقه بر مقصود دلالت دارد. ج. سيره عملي اهل‏بيت عليهم ‏السلام؛ و آنچه در ردّ مخالفان نظريه خويش ارائه نموده است که در بخش سوم خواهد آمد.
استدلال به آيات
در تفسير الميزان ادعا شده است: خداوند فقط به تدبر در قرآن دعوت نموده است. و قرآن در بيان مطالب خويش مستقل است. و تحدّي به قرآن اقتضا مي‏كند كه فهم قرآن حتي منوط به بيان خود پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم هم نباشد. و براي اثبات اين مدعا به آيات ذيل تمسك كرده است:
1."أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه‏ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً".
2."وَنَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب تِبْيَاناً لِّكلِّ شي‏ءٍ".
3."هُدًي لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَي وَالْفُرْقَانِ".
4."وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً".
5."كِتَابٌ فُصلَت آيَاتُهُ قرآناً عَرَبِيّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ".
6."وَهَذَا لِسانٌ عَرَبي مُبِينٌ".
7."وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا".
بيان ايشان در استدلال به اين آيات چنين است: خداوند دعوت كرده تا در آياتش تدبر كنند، و عقل و فهم خود را در فهميدن آن به كار ببندند و به وسيله تدبر، اختلافي را كه ممكن است در آياتش به نظر برسد، بر طرف نمايند. خداي تعالي قرآن كريم خود را هدايت و نور و تبيان كل شيء معرفي كرده، آن وقت چگونه ممكن است چيزي كه خودش نور است، به وسيله غير خودش روشن شود، و چطور تصور دارد [ممکن است] چيزي كه هدايت است، خودش محتاج باشد تا او را هدايت كنند، و چگونه چيزي كه خودش بيان هر چيز است، محتاج باشد تا آن را بيان كنند؟!
با اينكه خداي تعالي كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه:"تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ  كِتَابٌ فُصلَت آيَاتُهُ قرآناً عَرَبِيّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ  بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَض أَكثرُهُمْ فَهُمْ لا يَسمَعُونَ"فرموده: اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست، تا چه رسد به فهم مؤمنين!
حق مطلب اين است كه راه به سوي فهم قرآن به روي كسي بسته نيست، و خود بيان الهي و ذكر حكيم، بهترين راه براي فهم خودش مي‏باشد، به اين معنا كه قرآن كريم در بيانگري مقاصدش احتياج به هيچ راهي ديگر ندارد، پس چگونه تصور مي‏شود، كتابي كه خداي تعالي آن را هدايت و نور معرفي كرده و تبيان كل شي‏ء خوانده، محتاج به هادي و رهنمايي ديگر باشد و با نور غير خودش روشن، و با غير خودش مبين گردد.
ايشان در تفسير آيه شريفه:"أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن" گويد: از آيه شريفه چند نكته استفاده مي‏شود: اول اينكه قرآن كريم كتابي است كه فهم عادي به درك آن دسترسي دارد، و باز در استدلال به همين آيه گويد: (اين آيه) دلالت روشني دارد بر اينكه معارف قرآن معارفي است كه هر دانشمندي با تدبر و بحث پيرامون آن مي‏تواند آن را درك كند و اختلافي كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مي‏بيند را بر طرف سازد. و با اينكه اين آيه در مقام تحدي و بيان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنين مقامي فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ايشان بدانيم، حتي معنا ندارد كه در چنين مقامي آن را مشروط به بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم بدانيم...
و باز در حاشيه كفايه گويد:
خداوند مي‏فرمايد: "أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن" اين آيه سرزنش كفار و منافقيني است كه قرآن را از جانب خدا نمي‏دانند. معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهل‏بيت عليهم ‏السلام ارجاع دهد و بگويد: [قرآن به ضميمه] كلام ديگري [يعني معصومين عليهم ‏السلام] اختلاف كثير [كه لازمه من عند غير اللّه‏ بودن است ] ندارد... .
اگر قرآن ظهوري نداشت كه بشود به آن احتجاج و استدلال كرد، اين آيه بي‏معنا بود. پس تمام احتمالاتي كه در آيات قرآن تصوّر شود، به آيات ديگر بر طرف مي‏شود. و همه مردم از اين مقدار فهم برخوردار هستند و ربطي به علوم فوق‏العاده قرآني كه مخصوص معصومين عليهم ‏السلام است، ندارد.
نقد كلام ايشان
پاسخ اجمالي
استدلال به اين آيات، دور است چون در صورتي استدلال به آن تمام است كه آيات متشابه حجّت باشد، و اين آيات از محكمات نيست ـ يعني چنين نيست كه ظهور در مدعاي ايشان داشته و احتمال ديگري در آن راه نداشته باشد ـ پس از متشابهات است،  به اين دليل كه در مقابل ايشان، بر اختصاص حجيّت به ظواهر، ادّعاي اجماع شده، بلكه خود ايشان پذيرفته كه كلام او با قول مشهور بين فريقين مخالف است؛ و اگر اين آيات محكم بود، ديگر جايي براي نزاع باقي نمي‏ماند، و شهرت و يا اجماع بر خلاف آن منعقد نمي‏گشت. با توجه به آنچه گذشت، چرا اتّباع متشابه شامل آن نشود؟!
پاسخ تفصيلي
آياتي كه ايشان بدان استناد نموده، هيچ كدام دلالت بر مدعاي ايشان ندارد. براي روشن شدن مطلب، يك به يك آن آيات را مورد بررسي قرار مي‏دهيم:
آيه اول: عمده تكيه ايشان بر آيه شريفه ( افلا يتدبّرون...) است ولي بايستي ملاحظه شود كه: 1. در تفسير اين آيه اختلاف است، و استدلال فقط بر بعضي از احتمالات تمام است. 2. بر فرض تسليم، آنچه ممكن است در دلالت آيه ادعا شود آن است كه با تدبّر در قرآن كشف مي‏شود كه اختلافي در بين آيات آن نيست، نه اينكه همه آيات حتي متشابهات براي همه قابل درك باشد.
آيه دوم و سوم و چهارم: قرآن تبيان كل شي‏ء است ولي ما قاصر از استفاده از آن هستيم، و بهترين دليل براي اين مطلب اين است كه بزرگان علما و دانشمندان هنوز نتوانسته‏اند همه مجهولات خود را با آن بر طرف سازند. پس آياتي كه قرآن را نور، هدايت، و بيان براي مردم و... معرّفي مي‏كند، معنايش اين نيست كه مردم بدون وساطت اهل‏بيت عليهم ‏السلام بتوانند از همه مطالب قرآني استفاده كنند؛ لذا در روايات آمده است كه تبيان كل شي‏ء بودن آن اختصاص به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ائمه اطهار عليهم ‏السلام دارد.
آيه پنجم: اما آيه شريفه "كِتَابٌ فُصلَت.." در خود آيه قيد شده كه "لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ" نه  همه مردم! و در روايات تصريح شده كه مقصود از "قوم يعلمون" امامان معصوم عليهم ‏السلام هستند.
آيه ششم: اما آيه:"وَهَذَا لِسانٌ عَرَبي مُبِينٌ"، با ملاحظه صدر آيه شريفه معلوم مي‏شود كه این آيه هيچ ربطي به مدّعاي ايشان ندارد، چون صدر آيه چنين است: "وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ" .
پس در برابر كساني كه حضرت را متهم كرده بودند كه اين مطالب را از شخصي عجمي ياد گرفته است، خداي تعالي مي‏فرمايد: "وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ"، در اين صورت "مبين" خواه وصف "لسان" باشد يا "عربي"، از آن استفاده مي‏شود که اين قرآن به زبان عربي مبين نازل شده ـ كه در بيان و دلالت بر معاني و مفاهيم كاملاً رسا است ـ و به زبان عجمي نازل نشده است. با اين حال، آيا "عربي مبين" بودن اقتضا مي‏كند كه مردم بدون وساطت پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و اهل‏بيت عليهم ‏السلام بتوانند همه آيات را بفهمند؟!
آيه هفتم: وعده‏اي كه خدا داده است: "الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا" معنايش اين نيست كه انسان با مجاهده از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و اوصياي آن حضرت عليهم ‏السلام بي‏نياز شود. و هدايت شدن انسان به راههاي الهي مستلزم اين نيست كه هيچ تشابهي در آيات قرآن برايش باقي نماند؟!

اشكالات ديگر كلام ايشان
1. تدبر در محكمات و ايمان به متشابهات
اينكه ايشان می¬گويند: خدا فقط دعوت به تدبر در قرآن نموده است، تمام نيست ؛ زيرا چنين نيست كه خداي تعالي فقط دعوت به تدبّر در آيات كرده باشد، بلكه خداي تعالي دعوت به تدبّر در محكمات آيات و ايمان (اجمالي) به متشابهات كرده است، چنانكه مشهور از آيه شريفه:"وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ"  همين را فهميده‏اند. و روايت ذيل آيه كه خود ايشان نقل كرده نيز همين را مي‏رساند. در بقيه روايات هم اين مطلب به صراحت بيان شده. بلكه علم به متشابه مخصوص اهل‏بيت عليهم ‏السلام دانسته شده است.
آري اگر بيان آيه متشابه به دليل معتبر به ما رسيد، تدبّر در آن جايز است، و در غير اين صورت دنبال فهم آيه متشابه بودن ـ بنابر فرمايش اميرمؤمنان عليه‏السلام ـ داخل در تعمّق است كه در روايات از آن نهي شده، بلكه از اصول و ريشه‏هاي كفر شمرده شده است.
2. قرآن بدون عترت؟! هرگز!
از اين عبارات: قرآن كريم كتابي است كه فهم عادي به درك آن دسترسي دارد. راه به سوي فهم قرآن به روي كسي بسته نيست. قرآن كريم در بيانگري مقاصدش احتياج به هيچ راهي ديگر ندارد. چگونه می¬توان فهمید، كتابي كه خداي تعالي آن را هدايت و نور معرفي كرده و تبيان كل شي‏ء خوانده، محتاج به هادي و رهنمايي ديگر باشد، و با نور غير خودش روشن، و با غير خودش مبين گردد؟! و... آیا بي‏نياز بودن از عترت عليهم ‏السلام استفاده نمي‏شود؟! اين مطالب چگونه با حديث ثقلين و مانند آن قابل جمع است؟! آيا هيچ ابهامي در قرآن وجود ندارد؟ آيا تمام آيات قابل فهم است؟! آيا با قرآن تمام مجهولات بر طرف شده است؟! مگر همه علما در اصول و غير آن تصريح نكرده‏اند كه حجيّت قرآن اختصاص به ظواهر آن دارد؟
بدون شك قرآن هدايت، نور، تبيان كل شي‏ء و... است، ولي نه به طور مستقيم براي همه، زيرا بشر عاجز و ناتوان است كه با انديشه ناقص خويش بتواند به آن پي ببرد، و جز به واسطه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و اهل‏بيت عليهم ‏السلام كه راسخان در دانش هستند، راهي براي رسيدن به آن وجود ندارد. لذا امام باقر عليه‏السلام ـ در جواب كسي كه به حضرت عرض كرد: شما گفته‏ايد كه هيچ مطلبي از قرآن نيست مگر اينكه شناخته شده است؟ ـ فرمود: من گفته‏ام: چيزي از قرآن نيست مگر اينكه بر آن دليل ناطقي از جانب خدا در قرآن وجود دارد كه مردم از آن آگاهي ندارند.
با توجه به اينكه ايشان پذيرفته است كه: در آيات متشابه امر بر عقل مشتبه مي‏گردد و بدون اينكه آن را درك كند خيال مي‏كند آن را فهميده است!  با اين حال آيا ممكن است آيات متشابه براي درك و فهم مردم ـ  بدون وساطت بيان ائمه معصومين عليهم ‏السلام ـ نازل شده باشد؟!
3. روايات چه مي‏گويد؟
كلام ايشان اصلاً با روايات سازگار نيست و دقيقاً در نقطه مقابل آن قرار دارد، چنانكه از مراجعه به بخش اول مقاله روشن مي‏شود.
4. متشابهات بالاستقلال درك نمي‏شود
اينكه ايشان می¬گويد: قرآن براي فهم و درك مردم نازل شده، اين مطلب به نحو مطلق صحيح نيست؛ زيرا:
 الف. بدون شك آيات قرآن بر دو قسم است: محكم و متشابه، و حجت منحصر در محكمات است، پس آيات متشابه براي فهم مردم ـ بدون وساطت عترت عليهم ‏السلام ـ نازل نشده است. علامه حلي قدس‏سرّه مي‏فرمايد : در قرآن متشابهات و در سنت پيامبر صلي‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم موارد اجمال وجود دارد، پس بايستي بيانگري كه كلام او مثل سخن پيامبر صلي‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله ‏و سلم حجت باشد، وجود داشته باشد. مگر اينكه كسي گويد: همه مطالب قرآن از لغت و از بيانات پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم روشن است و در آن مطلب مبهمي نمانده است. البته بطلان اين كلام روشن و بديهي است؛ در كتاب و سنت مبهمات زياد است به نحوي كه كار بر بسياري از علما مشكل شده و نتوانسته‏اند قطع به چيزي پيدا كنند.
ب. اگر واقعا همه قرآن براي فهم مردم نازل شده است، بگوييد مفهوم حروف مقطعه چيست؟ بلكه استثنايي كه خود ايشان ذكر كرده ـ  يعني تفاصيل احكام، قصص و معاد  ـ نيز شاهد بر مطلب است.
ج. خداي تعالي امامان معصوم عليهم ‏السلام را نصب كرده تا جانشين پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشند در همه مقامات ـ به جز نبوت و پيامبري ـ و پناه و مرجع و ملجأ مردم باشند. ولي وقتي مردم كاري كردند كه باعث غيبت امام عليه‏السلام از ميان اجتماع شد، با دست خود اسباب محروم شدن از بخشي از معارف قرآن را فراهم كرده‏اند، چون نعمت بهره‏مند شدن از همه قرآن ـ محكمات و متشابهات ـ از بركات حضور آل‏محمد عليهم ‏السلام است.
د. اخيرا از ايشان گذشت كه: در آيات متشابه امر بر عقل مشتبه مي‏گردد و بدون اينكه آن را درك كند، خيال مي‏كند آن را فهميده است!
5. پاسخ از استدلال به تحدّي
اگر شما به يك كتاب علمي برخورد كرديد كه ديگران را دعوت به تحدّي كرده و قسمتي از آن كتاب را مطالعه كرديد و آن را در فنّ خودش كم‏نظير يا بي‏نظير ديديد، آيا تحدّي او مستلزم اين است كه شما بتوانيد همه كتاب را بفهميد؟ اگر عمده مطالب آن را دريافت كرديد و مولف کتاب نيز برای دفاع از کتاب خود کاملا اعلام آمادگی داشت، به گونه ای که هر گونه شک و تردیدی را زائل کند، براي تصديق صاحب كتاب كافي نيست؟
در مورد قرآن هم وقتي كسي با مراجعه به بخشي از آيات به يكي از جهات اعجاز قرآن: اخبار از مغيبات، فصاحت و بلاغت و... حقّانيت قرآن را دريافت، براي تحقّق تحدّي كافي است. بهترين شاهد براي اين مدّعا استثنايي است كه خود شما ذكر كرده‏ايد، يعني احكام، قصص، تفاصيل معاد ؛ چون شناخت مراد از آيات الاحكام و فهم قصه‏هاي قرآن و... متوقّف بر بيان حضرت شد بدون اينكه ضرري به تحدّي خورده باشد، پس ضميمه آيات متشابهه به اين آيات، اشكالي به اعجاز قرآن وارد نمي‏كند.
مضافا به اينكه، آيا شما ملتزم مي‏شويد كه قرآن قبل از نازل شدن همه آياتش معجزه نبوده است؟ هنگامي كه يكي از آيات متشابه نازل شود و آيه‏اي كه بيانگر و روشنگر آن باشد نازل نشده باشد چگونه به مجرّد تفكّر و تدبّر مي‏شود تشابه آن را بر طرف كرد؟ آيا لازمه كلام شما اين نيست كه قرآن قبل از تكميل، معجزه نباشد؟! با حروف مقطّعه چه مي‏كنيد؟ آيا از دائره اعجاز و تحدّي خارج است يا نه؟ چاره‏اي نداريد جز اينكه بگوييد تحدّي به آن نيست، چه فرقي بين حروف مقطّعه و بقيه متشابهات وجود دارد؟
6. اقتضاي انصاف!
انصاف اين است كه هيچ كس نمي‏تواند ادعا كند مقصود خدا را در همه آيات به يقين فهميده است، لذا خود مؤلّف بارها در تفسير الميزان الفاظي را به كار برده كه حاكي از شك و ترديد در مطلب است مانند: "يحتمل"، "يمكن"، "واللّه‏ اعلم"... چون جايي كه تفسير قرآن كاملاً روشن باشد ديگر اين الفاظ وجهي ندارد. پس ادّعاي علم، قطع، يقين و عدم احتمال خلاف در آنچه كه در تفسير آيات متشابه گفته‏اند، صحيح نيست. شاهد اين مطلب اختلافات عجيبي است كه بين مفسّرين، حتّي بين مؤلّف تفسير الميزان و معاصرين و شاگردانش، و حتّي در خود آيه شريفه: "وَأُخَر مُتَشابِهات" وجود دارد، ايشان براي مراد از تأويل در اين آيه، ده نظريه، و براي محكم و متشابه بيست قول ذكر كرده است!
ايشان در تفسير الميزان در اين زمينه می¬گويد: حال ببينيم مفسرين در معناي اين سه عنوان چه گفته‏اند، سخنان  مفسرين در اين‏باره بسيار مختلف است، و شيوع و گسترش اين اختلاف به انحرافشان كشانيده است. اگر سر نخ اين اختلافات را جستجو كنيم، سر از صدر اسلام و مفسرين از صحابه و تابعين در مي‏آوريم.  سپس شانزده قول در معناي محكم و متشابه و يازده قول در معناي تأويل ذكر كرده است.
صاحب الميزان در تفسير سوره كوثر گويد: مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافي عجيب كرده‏اند... و از اين قبيل، اقوالي ديگر كه به طوري كه از بعضي از مفسرين نقل شده، بالغ بر بيست و شش قول است.
ایشان تعبير "اختلافِ عجيبِ مفسّرين" را درباره آيات ديگري نيز به كار برده است.  ايشان درباره اولين آيه سوره بيّنه گفته اند: به طوري كه بعضي از آنان گفته‏اند: اين آيه از مشكل‏ترين آيات قرآن است، هم از نظر نظم و هم از نظر تفسير.
در تفسير سوره فاطر، درباره آيه مباركه: "ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ومِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ومِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّه‏ ذلِك هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ"  گويد: مفسرين در تفسير آيه اختلافهاي عجيبي به راه انداخته‏اند... البته در اين بين اقوال متفرق ديگري هست كه ذكر نكرديم، و اگر احتمالات مذكور را در يكديگر ضرب كنيم، از هزار احتمال بالاتر مي‏شود.
و در تفسير سوره بقره در مورد آيه شريفه: "وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلي مُلْك سُليمان.."  گفته اند: مفسرين در تفسير اين آيه اختلاف عجيبي به راه انداخته‏اند، به طوري كه نظير اين اختلاف را در هيچ آيه‏اي از ايشان نمي‏يابيم... اگر احتمالها و اختلافهايي را كه ذكر كرديم در يكديگر ضرب كنيم، حاصل ضرب سر از عددي سرسام‏آور در مي‏آورد، و آن يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال است. و به خدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است كه يك آيه‏اش با مذاهب و احتمالهايي مي‏سازد كه عددش حيرت انگيز و محير العقول است، و در عين حال كلام همچنان بر حسن و زيبايي خود متكي است و به زيباترين حسني آراسته است، و خدشه‏اي بر فصاحت و بلاغتش وارد نمي‏شود، و ان شاء اللّه‏ نظير اين حرف در تفسير آيه:"أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَرَحْمَةً" از نظر خواننده خواهد گذشت.
نتيجه اينكه در قرآن آياتي وجود دارد كه مقصود از آن براي ما روشن نيست، مفسّرين هم در آن اختلاف كرده‏اند، چون هر مفسّري سعي و تلاش خود را براي فهم و درك آيات قرآن به كار مي‏برد و براي فهم آن به آياتي كه آن را محكم مي‏داند مراجعه مي‏كند و به نتيجه‏اي مي‏رسد، و ديگران نيز همين روش را به كار گرفته و به نتایج ديگر مي‏رسند، و هر كدام هم ادّعا مي‏كند كه به واقع رسيده و ديگران را تخطئه مي‏كند، پس چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشده است؟
آيا همين اختلاف، علامت خفاء مطلب نيست؟ آيا نتيجه هدايت، نور، تبيان بودن قرآن، دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است؟ با اينكه مي‏گوييد: همه انديشمنداني كه با پاي عقل و خرد در آيات غور كرده‏اند ـ با وجود اختلاف ـ بر حقّ و صواب هستند؟! و يا اينكه ناچار بايستي پذيرفت كه خداي تعالي مرجعي براي تعيين و شناخت معناي واقعي آيات متشابه قرار داده است.
علامه حلي رحمه‏الله مي‏فرمايد: اگر معصومي نباشد كه از كلام او يقين به معناي آيات متشابه پيدا شود، وجود آيات متشابه و مخاطب قرار دادن مكلفين به آن مستلزم فتنه‏اي است كه خدا ما را از آن منع كرده است ؛ زيرا آرا و عقائد ارباب نظر در مورد آن مختلف است و به همين جهت مردم به گمراهي و اشتباه مي‏افتند، پس بايستي معصومي باشد كه از طريق او بتوان مراد از آن آيات را دريافت نمود. در غير معصوم وجهي براي ترجيح نظريه هيچ كس بر ديگري وجود ندارد، و هر يك مدعي است كه هر كس با نظر من مخالف باشد دنبال فتنه‏جويي است، و اين خود فتنه است!
حاصل كلام آنكه: اختلاف مفسّرين بهترين شاهد است بر آنكه آنها مقصود واقعي خدا را نيافته‏اند، چون مؤلّف خود گفته است: اما اينكه بعيد شمردند كه معاني قرآن بر صحابه پوشيده مانده باشد، با اينكه مردمي فهميده و كوشاي در فهم بوده‏اند، استبعادي  است نابجا، به دليل همان اختلافي كه در اقوال آنان در معاني بسياري از آيات هست و اختلاف و تناقض جز با پوشيده ماندن حق و مشتبه شدن راه حق و راه باطل، تصور ندارد.
گذشته از اينكه ايشان در مورد بعضي از آيات اعتراف كرده كه معناي آن را از خود قرآن نيافته است. در تفسير "أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الارْضِ"  به صراحت گفته است: ليكن ـ متأسفانه ـ در آيات كريمه قرآن چيزي كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده‏اي كه خدا به زودي از زمين بيرون مي‏آورد چيست؟ و چه خصوصياتي دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست؟ و با مردم چه تكلمي مي‏كند و چه خصوصياتي دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مي‏آيد؟ و چه مي‏گويد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويي است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است.
پس بالاخره بايد پذيرفت كه بخشي از مطالب قرآن رمزي است!
درباره حروف مقطعه نیز در تفسير الميزان آمده است: بنابر اين نه حروف مقطعه قرآن  مي‏تواند از متشابهات باشد و نه معاني آنها از باب تأويل...ممكن است آدمي حدس بزند كه بين اين حروف و مضامين سوره‏اي كه با اين حروف آغاز شده، ارتباط خاصي باشد 000 از اينجا استفاده مي‏شود كه اين حروف رموزي هستند بين خداي تعالي و پيامبرش كه معناي آنها از ما پنهان است و فهم عادي ما راهي به درك آنها ندارد، مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم بين اين حروف و مضاميني كه در سوره‏هاي هر يك آمده، ارتباط خاصي هست.
البته آنچه باعث شده است ايشان حروف مقطعه را از آيات متشابه نداند ـ با وجود تصريح به اينكه اينها رمزهايي است كه ما از آن چيزي نمي‏دانيم! ـ مبنايي است كه قبلاً اختيار كرده كه: قرآن همه‏اش براي فهم بشر نازل شده، و حتّي يك آيه هم پيدا نمي‏شود كه مفهوم آن پيچيدگي و ابهام داشته باشد، و تشابه آياتِ متشابه به واسطه آيات محكمات بر طرف مي‏شود، و به صراحت گفته: در قرآن حتي يك آيه هم نيست كه در مفهومش اغلاق و تعقيدي باشد، آيات متشابه در مفهومش غايت وضوح و روشني را دارد، و تشابهش به خاطر اين است كه مراد از آن را نمي¬دانيم.
لذا از ايشان سؤال مي‏كنيم: مفهوم و معناي حروف مقطعه چيست؟ تقسيم قاطع شركت است، وقتي خداي تعالي آيات را تقسيم به محكمات و متشابهات كرد، چگونه ممكن است قسم سومي براي آن فرض كرد كه نه محكم است و نه متشابه؟! زيرا شما به صراحت می¬گوييد اينها متشابه نيستند، و از طرفي چون معناي آن را نمي‏دانيم، محكم هم نيست، پس بايستي واسطه بين محكم و متشابه باشد! واين در حالي است كه شما پذيرفته‏ايد بين محكم و متشابه واسطه نيست.
7 . منطوق كدام آيه؟!
آنچه واقعا جاي تعجّب است اين است كه ايشان در ضمن كلامي گويد: . . . منطوق الآيات الدالّة علي أن القرآن يفسّر بعضه بعضا . صريح آيات دلالت مي‏كند بر اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مي‏كنند .  چون چنين مطلبي در منطوق روايات هم نيست چه رسد به آيات !
8. تقديم نص معصوم بر ظاهر قرآن
اينكه گويد: هيچ دليلي نمي‏تواند دليلِ حاكم بر قرآن باشد، اشكالش اين است كه در اصول محقّق شده كه قرآن با خبر واحد معتبر هم تخصيص مي‏خورد، چه رسد به خبر متواتر يا محفوف به قرينه. و همه علماي اماميه و مشهور عامّه بر اين عقيده‏اند كه قرآن ـ  همان‏گونه كه به خود قرآن قابل نسخ است ـ به سنّت متواتر هم نسخ مي‏شود.
شيخ انصاري رحمه‏الله مي‏فرمايد: آنچه ضروري مذهب شيعه دانسته شده است اين است كه نصّ كلام امام عليه‏السلام بر ظاهر قرآن مقدّم است، چنانكه ضروري مذهب اهل‏خلاف بر خلاف آن است!
استدلال به روايات
گروه اول
در تفسير الميزان گويد:  اخبار متواتره‏اي از آن جناب رسيده كه امت را توصيه مي‏كند به تمسك به قرآن، و اخذ به آن و اينكه هر روايتي از آن جناب به دستشان رسيد، عرضه بر قرآنش كنند، اگر با قرآن مطابق بود به آن عمل كنند، و گرنه به ديوارش بزنند. اين توصيه‏ها وقتي معنا دارد كه تمامي مضامين احاديث نبوي را بتوان از قرآن كريم در آورد و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنها منوط به بياني از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد، دور لازم مي‏آيد [يعني لازم مي‏آيد كه فهم قرآن منوط به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد، و فهم بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هم منوط به فهم قرآن باشد، كه اصطلاحا اين را دور و محال مي‏دانند. مترجم ].
گروه دوم (رواياتي که بالخصوص آورده شده)
روايت اول: ايشان روايتي از عامه نقل كرده كه در آن آمده است: از علي عليه‏السلام سئوال كردند: آيا از وحي چيزي نزد شما هست؟ فرمود: نه، به آن خدا كه دانه را مي‏شكافد و خلايق مي‏آفريند سوگند، بعد از وحي موهبتي كه هست اين است كه خداي تعالي به هركس از بندگانش كه بخواهد، فهم در قرآنش را مي‏دهد.
سپس گويد: اين حديث از احاديث برجسته است، و كمترين چيزي را كه مي‏رساند اين است كه معارف صادره از مقام علمي آن جناب كه عقول را مدهوش و متحير كرده، همه‏اش از قرآن گرفته شده است.
روايت دوم: عن أمير المؤمنين عليه‏السلام: ترد علي أحدهم القضية في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه، ثم ترد تلك القضية بعينها علي غيره فيحكم فيها بخلاف قوله، ثم تجتمع القضاة بذلك عند الإمام الذي استقضاهم فيصوّب آراءهم جميعا، وإلههم واحد ونبيّهم واحد وكتابهم واحد! أفأمرهم اللّه‏ سبحانه بالاختلاف فأطاعوه؟ أم نهاهم عنه فعصوه؟ أم أنزل اللّه‏ دينا ناقصا فاستعان بهم علي إتمامه؟ أم كانوا شركاء، فلهم أن يقولوا وعليه أن يرضي؟ أم أنزل الله دينا تامّا فقصر الرسول صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم عن تبليغه وأدائه؟ والله سبحانه يقول:"ما فَرَّطْنا في الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ"، وفيه تبيان كل شيء، و ذكر أن الكتاب يصدّق بعضه بعضا، و أنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه:"وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً".
وإن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تحصي عجائبه، ولا تنقضي غرائبه، ولا تكشف الظلمات إلاّ به.
يعني: بر يكي از آنها اختلافي عرضه مي‏شود تا درباره آن قضاوت كند؛ او به رأي شخصي خودش در آن نظر مي‏دهد وحكم مي‏نمايد، همين قضيه بر ديگري عرضه مي‏شود و او بر خلاف قاضي اول حكم مي‏كند، سپس قاضيان نزد امام (و خليفه‏اي) كه آنان را به قضاوت منصوب كرده جمع مي‏شوند و او كار همه آنان را تأييد نموده، حكم به صحت همه آن قضاوتها مي‏كند، در حالي كه خدا و پيامبر و كتاب آسماني آنها يكي است!
آيا خدا دستور داده كه اختلاف كنند و آنها با اين كارشان فرمانبرداري خدا كرده‏اند ؛ يا اينكه خدا آنها را از اختلاف نهي كرده و اين كارشان معصيت و نافرماني خداست؟! يا اينكه خدا دين ناقصي فرستاد و از آنها كمك گرفته تا آن را كامل كنند؟! يا اينكه با خدا شريك هستند و خدا ناچار است نظريه آنها را بپذيرد و به آن رضايت دهد؟! يا اينكه خدا دين را كامل فرستاد ولي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در تبليغ و رساندن آن كوتاهي كرده است؟!
خداي سبحانه مي‏فرمايد: ما در اين كتاب از بيان هيچ چيزي فروگذار نكرده‏ايم، و در آن تبيان هر چيزي هست، و فرموده، آيات آن يكديگر را تصديق مي‏كنند و در آن اختلافي نيست، اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسيار مي‏يافتند. قرآن ظاهري نيكو و شگفت‏انگيز و باطني عميق دارد، عجائب آن بي‏شمار و غرائب آن بي‏پايان است، و تاريكي‏ها و ظلمات جز با آن بر طرف نشود.
ايشان پس از ذكر اين روايت گفته¬اند: اين روايت صراحتا اعلام مي‏دارد كه هر نظريه ديني بايد منتهي به قرآن گردد، و اينكه فرمود: «وفيه تبيان كل شيء» نقل به معناي آيه‏اي است از قرآن.
روايت سوم: از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه فرمود: "المتشابه ما اشتبه علي جاهله"،  يعني: متشابه آن آياتي است كه مفهومش براي كسي كه معنايش را نمي‏فهمد مشتبه است. در تفسير الميزان آمده است: در اين حديث اشاره‏اي است به اينكه متشابه آن نيست كه به هيچ وجه نتوان معنايش را فهميد بلكه فهميدن معناي آن نيز ممكن است.
روايت چهارم: امام رضا عليه‏السلام مي‏فرمايد: "من ردّ متشابه القرآن إلي محكمه هدي إلي صراط مستقيم"،  يعني: كسي كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به راه راست هدايت شده است. ايشان پس از اين روايت مي‏نويسد: اين اخبار به طوري كه ملاحظه مي‏كنيد، در تفسير متشابه معنايي نزديك به هم دارند، و همه گفتار قبلي ما را تاييد مي‏كند كه گفتيم تشابه قبل از رفع ابهام است و چنان نيست كه به هيچ وجه نشود آن را بر طرف كرد، بلكه با ارجاع متشابه به محكم و با تفسير محكم از آن، تشابهش بر طرف مي‏شود.
روايت پنجم: ايشان در آخر بحث محكم و متشابه گويد: اضافه بر اينكه در اين بين رواياتي از اهل‏بيت عليهم ‏السلام رسيده كه به طور صريح دلالت بر همين معنا دارد، نظير روايتي كه صاحب محاسن آن را به سند خود از ابي‏لبيد بحراني از ابي‏جعفر عليه‏السلام نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود: هر كس خيال كند كه كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده.
روايت ششم: و پس از روايت گذشته گويد:  و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده: وقتي سخني از من مي‏شنويد، همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
روايت هفتم: در اشاره به حديث: " ويشهد بعضه علي بعض "  مي‏گويد:  و اما بيان قرآني... كلامي است كه الفاظش در عين اينكه از يكديگر جدايند به يكديگر متصل هم هستند، به اين معنا كه هر يك بيانگر ديگري، و به فرموده علي عليه‏السلام شاهد بر مراد ديگري است.

نقد كلام ايشان
جواب از استدلال به گروه اول روايات
اولاً: رواياتي كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن، وارد شده، مخصوص به محكمات است، و لذا همه علما براي حجيّت ظواهر قرآن به آن استدلال كرده‏اند، اين مطلب هم از روايات ظاهر است و هم در كلمات اعلام به آن تصريح شده است، پس ربطي به محلّ نزاع كه آيات متشابه است، ندارد.
ثانيا: برداشتي كه ايشان از روايات عرض اخبار بر قرآن كرده است صحيح نيست، چون معنا ندارد كه تمام آنچه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و خاندانش عليهم ‏السلام ـ  در معارف، عقائد، احكام، سرگذشت پيامبران گذشته عليهم ‏السلام و امت‏هاي آنها، آينده امت، جزئيات عوالم آينده شامل: برزخ، قيامت، بهشت، دوزخ و ... ـ فرموده‏اند، همه به تفصيل در قرآن بيان شده باشد به نحوي كه با عرضه كردن روايات بر آن، صحت و سقم آن بر ما روشن شود. بلكه مقصود اين است كه روايات، شاهد قرآني دارد، و يا اينكه با معارف و احكام موجود در قرآن تنافي نداشته، موافق آن باشد، مثلاً اگر روايتي بر جبر دلالت داشت با قرآن منافات دارد زیرا خداوند فرموده: "اِنَّ اللّه‏َ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ" ، پس نمي‏شود مدلول آن را پذيرفت. و شاهد اين مدعا مواردي است كه در فقه از موافقت يا مخالفت روايات با قرآن بحث مي‏شود و هيچ كسي توهّم نكرده كه معناي موافقت اين است كه مفاد و مدلول آن نصوص بعينه در قرآن موجود است، چون در اين صورت نيازي به روايت نبود و براي اثبات مطلب، خود قرآن كافي بود.
با توجه به بيان گذشته، جواب اشكال دور هم واضح شد؛ زيرا تمام اين روايات ـ تمسك، اخذ و عرض اخبار بر قرآن ـ مخصوص محكمات است، و آنچه فهمش متوقّف بر بيان پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام است، آيات متشابه است، پس اصلاً دور لازم نمي‏آيد.

جواب از استدلال به گروه دوم روايات
روايت اول: مقصود ايشان از اين كلام چيست؟ آيا حضرت اين مطالب علمي را كه از قرآن گرفته شده، به علم خاصّ از جانب خدا و پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم مي‏داند؛ يا اينكه به سعي و تلاش و اجتهاد خويش بدان رسيده است؟!
بنابر این، روايت ربطي به استدلال ايشان ندارد زيرا اين از ويژگي‏هاي اهل‏بيت عليهم ‏السلام است كه علم و دانش همه قرآن از جانب خداي تعالي به آنها داده شده است، چنانكه روايات آن در بخش اول گذشت.
اما بنابر شق دوم، اشكال كلام ايشان اين است كه ائمه عليهم ‏السلام نيازي به اجتهاد و سعي و كوشش براي فهم آيات ندارند چنانكه از ملاحظه روايات بي‏شماري كه در ابواب مختلف علوم آنها وارد شده، ظاهر مي‏شود. پس نياز آنها به اجتهاد، با دانش الهي آنها، ارتباط آنها با عالم بالا، سخن گفتن فرشتگان با آنها و... منافات دارد.
شگفتا كه با وجود روايات وارده در علوم آل‏محمد عليهم ‏السلام در نهج البلاغه، اصول كافي، بصائرالدرجات و... ايشان به روايتي كه عامّه در نقل آن متفردند چنين اهتمام ورزيده و آن را از روايات درخشان شمرده است! با اينكه غرض اهل خلاف از اين روايت آن است كه علوم اختصاصي كه پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم به امر خداوند فقط براي اميرمؤمنان عليه‏السلام بيان فرموده، انكار نمايند. و اين روايت جعلي را در مقابل مصحف اميرمؤمنان عليه‏السلام ـ كه جمع‏آوري تنزيل، تأويل، تفسير، شأن نزول، و ترتيب آيات قرآن به كيفيت نزول آن بوده ـ تراشيده‏اند!
روايت دوم: با دقت در اين روايت روشن مي‏شود كه اميرمؤمنان عليه‏السلام اهل رأي را مذمّت كرده به اينكه، وقتي شما در معبود، پيامبر، و كتاب آسماني مشترك هستيد و اختلافي نداريد، چگونه آراء و اقوال مختلف و گوناگون داريد! در حالي كه قرآن شامل همه احكام و معارف است.
حضرت مي‏خواهد با اين بيان به آنها بفهماند كه علّت اصلي اختلاف امّت، جدا شدن آنها از تالي، همطراز، همسنگ، قيّم و مبيّن قرآن است،  چنانكه در روايت ديگر فرمود: تمامي آنچه اين امّت در آن نزاع و اختلاف دارند از امر خداوند، دانش آن از كتاب الهي نزد ماست.
نتيجه اينكه، اين صحيح است كه هر نظر ديني به قرآن منتهي مي‏شود ولي مردم از درك و فهم و تشخيص آن ناتوان و عاجزند و چاره‏اي جز رجوع به اهل‏بيت عليهم ‏السلام ندارند، امام صادق عليه‏السلام فرمود: هيچ امري نيست كه دو نفر در آن اختلاف داشته باشند مگر آنكه ريشه و اصل آن در كتاب خدا بيان شده است ولي عقل مردم به آن نمي‏رسد.
روايت سوم: از اين روايت استفاده مي‏شود كه متشابه براي همه متشابه نيست و چنين نيست كه براي هيچ كس معلوم نباشد و اصلاً ثمره وجودي نداشته باشد؛ پس كساني هستند كه آن را بدانند، اما اينكه آنها چه كساني هستند، و آيا براي همه ممكن است كه بتوانند معناي آن را به دست آورند؟ و اينكه چگونه مي‏شود علم به متشابه پيدا كرد؟! و... روايت از اين جهات در مقام بيان نيست.
از ادله ديگر استفاده مي‏شود كه فقط راسخان در دانش كه امامان معصوم عليهم ‏السلام هستند آن را مي‏دانند، و تنها راه شناخت آن براي ديگران، ياد گرفتن از آنها است.
روايت چهارم: از اين روايت استفاده مي‏شود كه به آنچه از متشابهات به ذهن مي‏رسد نمي‏شود اعتماد و اكتفا نمود بلكه بايد در آن موضوع به محكمات رجوع كرد، و ردّ متشابه به محكم از اين جهت نيست كه حتماً محكمات متضمّن بيان تفصيلي آيات متشابه باشد، بلكه با آن فهميده مي‏شود كه مقصود خداي تعالي ظاهر آيه متشابه نبوده است.
روايت پنجم: روايت محاسن در كلام ايشان ناقص آمده است! قسمت اول آن به وضوح برخلاف مدّعاي ايشان دلالت دارد و قرينه براي مراد از ذيل آن است، متن كامل روايت چنين است: ابولبيد بحراني گويد: مردي در مكّه نزد امام باقر عليه‏السلام آمد و مسائلي مطرح كرده، از آن حضرت جواب گرفت. يكي از پرسش‏هايش اين بود كه: آيا شما گفته‏اي كه هيچ مطلبي از قرآن نيست مگر اينكه شناخته شده است؟ حضرت فرمود: نه، من چنين نگفته‏ام، بلكه آنچه من گفته‏ام اين است كه: چيزي از قرآن نيست مگر اينكه بر آن دليل ناطقي از جانب خدا در قرآن وجود دارد كه مردم از آن آگاهي ندارند.
باز پرسيد: شما گفته‏اي كه هيچ چيز از قرآن نيست مگر آنكه مردم نيازمند به آن هستند؟ حضرت پاسخ داد: آري! حتّي يك حرف از آن را. از حضرت پرسيد: مقصود از "المص" چيست؟ ابولبيد گويد: حضرت پاسخ او را دادند ولي من آن را فراموش كردم. هنگامي كه آن مرد بيرون رفت حضرت به من فرمود: اين تفسير آيه مطابق ظاهر قرآن بود، مي‏خواهي از تفسير باطن آن برايت بگويم؟ عرض كردم: مگر قرآن ظاهر و باطن دارد؟ حضرت فرمود: آري! قرآن داراي ظاهر، باطن، معاني، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، سنن، أمثال، فصل، وصل و... است، پس كسي كه خيال كند كتاب خدا مبهم است خود هلاك شده و ديگران را نيز به هلاكت و گمراهي كشانده است.
شيخ حرّ عاملي رحمه‏الله در وسائل فرموده: مقصود از جمله اخير اين است كه چنين نيست كه قرآن بر همه مبهم باشد (و هيچ فايده‏اي بر آن تصوّر نشود)، بلكه براي امامان معصوم عليهم ‏السلام و كساني كه از آنها ياد گرفته‏اند، ابهامي در آن وجود ندارد. اگر معناي روايت جز اين باشد با صدر روايت سازگار نيست بلكه آن را نقض مي‏كند.
روايت ششم: اولا: استشهاد و استناد پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام به آيات قرآن، دليل نمي‏شود كه ديگران هم مي‏توانند از قرآن همان مطالب را استفاده كنند.
ثانيا: با ملاحظه دنباله روايت معلوم مي‏شود كه اين روايت نيز بر مدعاي ايشان دلالت ندارد، بلكه آن را خدشه‏دار مي‏نمايد!
متن كامل روايت چنين است: امام باقر عليه‏السلام فرمود: اگر براي شما مطلبي گفتم، (دليل) آن را از قرآن بپرسيد. سپس در ادامه صحبت فرمود: پيامبر خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم مردم را از قيل و قال (يعني گفتگوي‏هاي بي‏جا) و تباه كردن و ضايع كردن مال و ثروت و زياد سئوال كردن منع فرمود.
به امام باقر عليه‏السلام عرض كردند: اي پسر پيامبر! در كجاي قرآن اين مطالب آمده است؟ حضرت در پاسخ آيات زير را قرائت فرمود:
"لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ" و "وَلا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياما" و "لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ".
چنانكه ملاحظه مي‏كنيد، مفهوم (نجوي) با (قيل و قال) متفاوت است، گرچه گاهي در مصداق مشترك باشند، و همچنين متفاهم عرفي از "لا  تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ" نهي از كثرت سئوال نيست. پس چگونه مي‏شود گفت: اين روايت دلالت مطابقي بر مقصود صاحب تفسير الميزان ـ يعني استغناء قرآن از بيان ـ دارد و استدلال حضرت به اين آيات، دليل آن است كه: آن معنا در افق فهم شنونده بوده، و ذهن شنونده مي‏توانسته مستقلا آن را درك كند.  و در نتيجه تفسير قرآن به قرآن براي همه جايز است؟!
روايت هفتم: چنانكه نور و هدايت بودن قرآن و تبيان كل شي‏ء بودن آن دلالت بر بي‏نيازي مردم از اهل‏بيت عليهم‏السلام در فهم قرآن ندارد، همچنين گويا بودن آيات به واسطه يكديگر و تصديق و تأييد نمودن همديگر در واقع و عالم ثبوت، معنايش استقلال مردم در فهم قرآن و توان رسيدن به آيات متشابه نیست، لذا اميرمؤمنان عليه‏السلام به مدّعي تناقض آيات قرآن فرمود: آيات كتاب خداوند تصديق يكديگر مي‏كنند نه تكذيب، ولي تو عقلي كه از آن بهره‏مند باشي نداري .
گذشته از آنكه با بقيه روايات در همين زمينه چه خواهند كرد كه: "القرآن ينسخ بعضه بعضا"، يعني: آيات قرآن بعضي ناسخ بعضي ديگرند . و يا: "المتشابه هو الّذي يشبه بعضه بعضا"، يعني: آيات متشابه آن آياتي است كه بعضي با بعضي ديگر شبيه هستند (و امكان اشتباه بين آنها وجود دارد). پس چنانكه بعضي آيات تصديق‏كننده بعضي ديگرند، بعضي از آيات هم ناسخ يا شبيه يكديگرند، و چه بسا مفسّر ندانسته به آيه نسخ‏شده استدلال و احتجاج كند و يا به سبب شباهت آيات، امر بر او مشتبه شود.
استدلال به سيره عملي معصومين عليهم ‏السلام
آخرين نكته در استدلال صاحب تفسير الميزان اين است كه طريقه‏اي كه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم و امامان اهل‏بيت او عليهم السلام در تفسير سلوك نموده‏اند... به طوري كه از احاديث تفسيري آنان بر مي‏آيد، همين طريقه‏اي است كه ما بيان كرديم.
ايشان پس از ذكر حديث ثقلين گويد: در بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده، طريقه استدلال به آيه‏اي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه در افق فهم شنونده باشد و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند.  چون از راهي كه برايش تعيين شده (يعني مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.
نقد كلام ايشان
اشكال اين بيان پر واضح است ؛ زيرا چنانكه در بسياري از روايات آمده است، خداي تعالي علم تفسير قرآن را به اهل‏بيت عليهم ‏السلام عنايت كرده، و اين از علوم مخصوص آنهاست كه ديگران را از آن بهره‏اي نيست، مگر به واسطه تعلم از آنها. و روشن است كه فهم راويان از معناي آيه‏اي كه در روايتي به آن استشهاد شده، دليل بر جواز تفسير قرآن به قرآن در همه جا نمي‏تواند باشد، بلكه به قرينه بقيه روايات مي‏فهميم: يا اينكه آن آيه از محكمات بوده است؛ يا اينكه مخاطب از راه صحيح آن ـ يعني بيان خود ائمه عليهم ‏السلام  ـ براي فهم آيه وارد شده است.
پس اينكه سيره اهل‏بيت عليهم ‏السلام تفسير قرآن به قرآن بوده، دليل نمي‏شود كه ديگران ـ كه به تصريح روايات در علم و دانش قرآن با آنها مشترك نيستند و از درك آن قاصرند ـ نيز مي‏توانند تفسير قرآن به قرآن كنند. ذكر اين مطلب را ضروري مي‏دانيم كه امامان عليهم ‏السلام نيز در اين قضيه ـ مثل بقيه موارد ـ با اتكاء به رأي اظهار نظر نمي‏كنند، بلكه واقع مطلب نزد آنها ـ به دانش خاص الهي ـ منكشف است.
امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايند: اهل دانش قرآن ـ كه خداي تعالي به آنها علم قرآن را عنايت فرموده ـ اجازه ندارند كه به هوي و رأي و قياس در قرآن اخذ نمايند، خداي تعالي به واسطه دانشي كه در اختيار آنها گذاشته و مخصوص آنها گردانيده، آنها را از اين امور بي‏نياز كرده است. آنها اهل ذكر هستند كه خدا به امت دستور داده از آنها سئوال كنند.

بخش سوم
پاسخ صاحب الميزان از شبهات  نياز  به تفسير معصومين عليهم ‏السلام
در تفسير الميزان، نظريه عدم استقلال قرآن، به محدثين و اخباريها نسبت داده شده است. ايشان چند دليل مهم مخالفان را ذكر نموده و سپس در آن به شرح ذيل مناقشه كرده است:
الف. اشكال در استدلال آنها به آيات
ب. اشكال در استدلال آنها به روايات، يعني روايات ناهيه از تفسير به رأي، قول به غير علم در قرآن، خوض و جدال در آن و... و حديث ثقلين و غيره.
سپس ايشان در آخر وجه جمعي براي روايات مختلف كه در اين زمينه وارد شده است، ارائه داده‏اند كه خواهد آمد.
مناقشه در استدلال به آيه  اول
"هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَْلْبابِ".
ايشان در ردّ استدلال به اين آيه گفته¬اند: اما آن عده كه به اصطلاح محدث، يعني حديث‏شناس بودند، در فهم معاني آيات اكتفاء كردند به آنچه كه از صحابه و تابعين روايت شده، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفته‏اند؟ و تابعين چه معنايي براي فلان آيه كرده‏اند؟ هر چه مي‏خواهد باشد، همين دليل که نامش روايت است، كافي است، اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته؟ مطرح نيست، هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف مي‏كردند، و مي‏گفتند درباره اين آيه چيزي نمي¬توان گفت، براي اينكه نه الفاظش آن ظهوري را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد، و نه روايتي در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد، پس بايد توقف كرد، و گفت: همه از نزد پروردگار است، هر چند كه ما معنايش را نفهميم. و تمسك مي‏كردند به جمله "والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" راسخان در علم گويند: ما بدان ايمان داريم، همه‏اش از ناحيه پروردگار ما است، نه تنها آنهايي كه ما مي‏فهميم. اين عده در اين روشي كه پيش گرفتند، خطا رفته‏اند... و حال آنكه اولا قرآن كريم نه تنها عقل را از اعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد، براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن (و حتي وجود خدا)، به وسيله عقل براي ما ثابت شده. و در ثاني، قرآن كريم حجيتي براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان اثبات نكرده، و هيچ جا نفرموده، يا ايها الناس، هر كس صحابي رسول‏خدا باشد، هر چه به شما گفت بپذيريد كه سخن صحابي او حجت است، و چطور ممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلاف هاي فاحش هست، مگر آنكه بگويي قرآن بشر را به سفسطه يعني قبول تناقض‏گويي ها7 دعوت كرده، و حال آنكه چنين دعوتي نكرده.
و باز در تفسير الميزان در تفسير آيه گذشته آمده است: آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مي‏شود.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين شد:
1 . اين دعوي مربوط به محدثين و اخباري‏ها است.
2. آنها به كلمات صحابه و تابعين بسنده مي‏كنند.
3 . استناد به آيه:"يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" صحيح نيست.
4. اين ابطال حجيت عقل است، پس معقول نيست.
5 . خداوند حجيت در اقوال صحابه و تابعين قرار نداده است.
6 . اختلاف اقوال صحابه و تابعين، مانع از پذيرفتن آن مي‏شود.
7 . آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مي‏شود.
پاسخ مطلب اول و دوم
لفظ "صحابه و تابعين" اذهان را به حشويه و اخباري‏هاي سني مذهب سوق مي‏دهد در حالي كه در آخر همين بحث ـ و همچنين در بحث محكم و متشابه، در جلد سوم ـ براي اثبات مدعاي خويش به سيره امامان معصوم عليهم ‏السلام استدلال كرده‏اند، پس مخاطب كساني بوده¬اند كه به روايات اهل‏بيت عليهم ‏السلام تمسك مي‏كردند. مضافا به اينكه اين نظريه اختصاص به محدثين ندارد. همه اصوليّين به صراحت در عنوان بحث حجيّت قرآن حجيّت را منحصر در نصّ و ظاهر آيات دانسته و تصريح به عدم حجيّت آيات متشابه كرده‏اند، لذا نيازي به تتبّع كلمات آنها ديده نمي‏شود. شيخ طوسي رحمه‏الله فرموده: معاني آيات قرآن بر چهار قسم است... قسم چهارم آنچه لفظ بر بيش از يك معنا دلالت داشته، و احتمال اينكه خداوند هر كدام را اراده كرده، ممكن باشد، در اين قسم از آيات سزاوار نيست كسي اقدام بر تعيين مقصود خداوند كند مگر به قول پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و يا امام معصوم عليه‏السلام.
جالب اين است كه ايشان در جاي ديگر تصريح كرده است كه مشهور بين شيعه و سني همين است! متن عبارت ايشان چنين است: آنچه عملاً پيش مفسّرين از صدر اوّل تاكنون دائر و مورد اعتماد است اين است كه: محكمات آياتي هستند كه معني مراد آنها روشن است و به معني غير مراد اشتباه نمي‏افتند، به اين‏گونه آيات بايد ايمان آورد و عمل هم كرد. و آيات متشابهه آياتي هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعي آنها را كه تأويل آنها است جز خداي نداند و بشر را راهي به آن نيست، به اين‏گونه آيات بايد ايمان آورد ولي از پيروي و عمل به آنها توقّف و خودداري نمود.
اين قولي است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است. و  مشهور در ميان شيعه نيز همين قول است، جز اينكه اينان معتقدند كه تأويل آيات متشابهه را پيغمبر اكرم صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام نيز مي‏دانند ولي عامه مؤمنين كه به تأويل متشابهات راه ندارند، علم به آن را بايد به خدا و پيغمبر و ائمه هدي ارجاع نمايند.
پاسخ مطلب سوم
اگر اين استناد صحيح نبود، پس چرا در روايتي كه خود ايشان آورده‏اند، اميرمؤمنان عليه‏السلام به همين آيه استناد كرده‏اند؟!  حضرت در روايت مذكور مدح و ثناي راسخان مي‏كند به اين بيان كه: آنها از وارد شدن در مطالبي كه خداي تعالي بر آن پرده انداخته خودداري كرده، و به جهل و ناداني خويش اعتراف مي‏نمايند و مي‏گويند: "آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" يعني:"ما بدان ايمان آورديم، همه ( چه محكم و چه متشابه ) از جانب پروردگار ماست"، حق‏تعالي اين اعتراف به عجز ـ و ناتواني از دنبال كردن آنچه بدان احاطه علمي ندارند  ـ را از آنها ستايش كرده، و امتناع از بحث و تعمّق و موشكافي در آنچه را كه تكليف نداشتند، رسوخ در علم ناميده است!  اصلاً وقتي معناي آيات روشن نبود چه بايد كرد؟ آيا انكار كنيم كه از جانب خدا است به اين جهت كه روشن نيست؟ يا ايمان آورده و با عقل ناقص خويش در پي فهم آن باشيم؟
روايت اميرمؤمنان عليه‏السلام به وضوح دلالت دارد كه خداوند از ما نخواسته در آيات متشابه بحث و تعمّق داشته باشيم. پس در صورت دسترسي به معناي آن از دليل معتبر تفصيلاً نيز به آن اخذ مي‏كنيم وگرنه ايمان اجمالي كافي است.
پاسخ مطلب چهارم
آيا ابطال حجيّت عقل امكان دارد؟! آيا هيچ عاقلي آن را مي‏پذيرد؟! آري، اين كلام حقّي است ولي ربطي به نياز قرآن به تفسير پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام ندارد. آيا حجيّت عقل اقتضا مي‏كند كه تمام قرآن براي همه مردم قابل فهم باشد؟! آيا خداي قرآن نمي‏تواند با پيامبرش اسرار و رموزي داشته باشد كه ديگران از آن بي‏بهره باشند؟ پس چرا عقل حروف مقطّعه را درك نمي‏كند؟ آيا حروف مقطّعه از قرآن نيست؟
گاهي حكمت اقتضا مي‏كند كه در كلام خدا و پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تشابه و اجمال وجود داشته باشد. و مشيّت الهي بر اين قرار گرفته كه مردم مجبور شوند براي دريافت مطالب قرآني به قيّم قرآن و معلّم آن رجوع كنند و خود را از آنها بي‏نياز ندانسته، ادّعاي بي‏جا نداشته باشند ونداي"حَسبُنا كِتاب اللّه‏" سر ندهند! آيا اين ابطال حجيّت عقل است؟ آيا منافاتي با عقل دارد؟ آيا به نور و هدايت و... بودن قرآن ضرري مي‏رساند؟
اگر منافات با حكم عقل داشت، چگونه قابل استثنا بود؟ در حالي كه حروف مقطّعه بهترين شاهد براي استثنا است. بلكه خود شما در تفاصيل احكام و قصص و معاد استثنا قائل شديد و پذيرفتيد كه فهم آن متوقّف بر بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است. پس چرا از ضميمه كردن آيات متشابه امتناع مي‏كنيد؟!
پس رواياتي كه در مدح عقل و عقلا وارد شده است، مربوط به پيروي عاقل از عقل و خرد است در آنچه درك مي‏كند، نه مدح او بر پيروي از وهم و ظنّ و گمان! مثلاً اگر كسي به غلامش بگويد: اين ليست وظائف روزانه توست، در موارد مشتبه وظيفه تو اين است كه از پسرم كسب تكليف كني تا براي تو توضيح دهد، كاملا روشن است كه اگر غلام در مطلبي دچار ترديد شود حق ندارد از پيش خود استظهار كند، و اگر بدون مراجعه به فرزند اربابش در مطلبي از پيش خود استنباطي كرد، نظر او نزد مولي هيچ ارزشي ندارد.
همين بيان در مورد آيات متشابه جاري است كه خداي تعالي ما را ارجاع به اهل‏بيت عليهم ‏السلام داده، و از اظهار نظر در آن نهي فرموده است.
پيامبر گرامي اسلام صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود: بپرهيزيد از اينكه خدا شما را تكذيب كند! عرض كردند: چگونه؟ فرمود: يكي از شما مي‏گويد: خدا چنين گفته است. خدا مي‏فرمايد: دروغ گفتي من چنين نگفته‏ام. يا مي‏گويد: خدا چنين نگفته است. خدا مي‏فرمايد: دروغ گفتي، من چنين گفته‏ام.
نگويي: بعد از تأمّل و تدبّر به مقصود خداوند تعالي پي مي‏بريم و ديگر قول به غير علم نخواهد بود. چون گوييم: ادّعاي عدم احتمال خلاف در همه نظرات يك مفسّر، صحيح نيست.
در آخر اين قسمت ذكر دو نكته را لازم مي‏دانيم:
1. بدون شك توحيد، يعني اثبات صانع، صفات حق‏تعالي و... همچنين نبوّت و امامت و حجيّت قرآن و... همه اينها به عقل که حجت دروني الهي است اثبات مي‏شود اما لازم است که از حجت بيروني الهي که انبيا و حجج الهي که داراي معجزاتند مدد گرفت. ولي عقل ما را ملزَم مي‏كند كه ـ با اثبات نبوت و امامت به معجزه يا نصّ ـ بايد از پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ائمّه عليهم ‏السلام پيروي كني و حقّ سرپيچي از دستورات آنها را نداري.
اهل‏بيت عليهم ‏السلام هم به صراحت فرموده‏اند كه عقل از درك بسياري از امور قاصر است و حقّ دخالت در آن را ندارد، مانند احكام فرعيّه كه كسي حقّ رأي و نظر دادن و قياس كردن در آن را ندارد. از جمله مواردي كه ائمّه عليهم ‏السلام از نظر دادن نهي كرده و فرموده‏اند: عقل از درك و فهم آن عاجز است، آيات متشابه است.
2. آيا مي‏شود گفت: براي انسان عاقل كافي است كه به مطالعه كتب طب بپردازد، و با وجود عقل چه نيازي به مراجعه به طبيب دارد؟ همچنين در بقيه علوم و فنون. قطعا چنين نيست. هنگامي كه در مباحث فلسفي يا عرفاني به آنها اشكال مي‏شود، پاسخ مي‏دهند: شما به عمق مطلب نرسيده‏ايد، اينها خيلي دقيق و عميق است، شما از مباني ارباب فن اطّلاع نداريد، آنها اصطلاحات مخصوص به خود دارند و... اگر در نوشته مخلوقي كه ايمن از لغزش و خطا و خبْط و... نيست امر چنين باشد، چه بايد گفت در كتاب الهي كه خود خداوند تصريح فرموده: آيات آن بر دو قسم است: محكم و متشابه، و فرموده: بيان آن با ماست، و فرموده: تو بيان مي‏كني براي مردم آنچه را كه نازل كرديم بر ايشان و...
نگويي: كتب فلسفه و عرفان و... براي عموم مردم نوشته نشده، به خلاف قرآن. چون گوييم: در قرآن نيز آياتي وجود دارد كه نازل نشده تا مردم بدون واسطه آن را درك كنند، و لذا فرموده‏اند: "انّما يعرف القرآن من خوطب به" ؛ يعني فقط كسي قرآن را مي‏فهمد كه مخاطب قرآن بوده است.
پاسخ مطلب پنجم و ششم
البته مسلّم است كه كلام صحابه و تابعين ارزش استناد ندارد و دليلي بر حجيّت آن نيست، ولي مخاطب شما فقط عامه نيستند، چنانكه در پاسخ مطلب اول و دوم گذشت. در هر صورت همين اشكال بر خود مؤلّف وارد است كه خداي تبارك و تعالي براي فهم ناقص بشر در آيات متشابه حجيّت قائل نشده است، هر چند در آن تدبّر كرده و آيات مناسب با هر موضوعي را ملاحظه كند و تمام سعي و كوشش خود را به كار برد، به خصوص كه بين مفسّرين اختلافات عجيب مشاهده مي‏شود حتّي بين مؤلّف و شاگردان و معاصرانش!
اصل حجيّت كلام اهل‏بيت عليهم ‏السلام قابل انكار نيست، چنانكه مؤلّف در ذيل آيه شريفهّ "وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ"  آن را پذيرفته است، (البته حجيّت غير از نياز است و ايشان نياز قرآن به غير را قبول ندارد) و حديث شريف ثقلين و غير آن بر اين مطلب دلالت دارد.
پاسخ مطلب هفتم
هيچ دليلي بر اين مدّعا وجود ندارد، چگونه ممكن است آيه متشابه تبديل به محكم شود؟ چنانكه قبلاً گذشت، با ارجاع متشابه به محكم، فقط مي‏فهميم كه ظاهر آيه متشابه مقصود خدا نبوده است، ولي دليلي وجود ندارد كه به مجرد رجوع به محكمات، معناي متشابهات روشن و واضح شود.
خلاصه اينكه، محكمات قرآن به خودي خود، و بدون بيان ائمه عليهم ‏السلام، بيانگر و روشن‏كننده تمام آيات متشابه نيست.
مناقشه در استدلال به آيه دوم
"وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم" .
ايشان استدلال به اين آيه را در ضمن يك سئوال چنين مطرح كرده است: هيچ شكي نيست كه اولا قرآن براي فهميدن مردم نازل شده، به شهادت اينكه فرمود:"إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاس" و نيز فرموده:"هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ" و از اين قبيل آيات بسيار است، و هيچ شكي نيست در اينكه مبيّن اين قرآن رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است، همچنان كه فرمود:"وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم" و آن جناب اين كار را براي صحابه انجام داد، و تابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم براي ما نقل كرده‏اند، بياني است نبوي كه به حكم قرآن نمي‏توان به آن بي اعتنايي نمود... و سپس در جواب آن گفته: ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن، عموم افراد بشر از كافر و مؤمن، از آنان كه عصر رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم را درك كردند و آنان را كه درك نكردند، دعوت مي‏كند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تامل كنند، در بين آن آيات، خصوصا آيه:"أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه‏ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً" دلالت روشني دارد بر اينكه معارف قرآن معارفي است كه هر دانشمندي با تدبر و بحث پيرامون آن مي‏تواند آن را درك كند و اختلافي را كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مي‏بيند بر طرف سازد. و با اينكه اين آيه در مقام تحدي و بيان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنين مقامي فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ايشان بدانيم. بلكه بالاتر، نمي‏توان در چنين مقامي درك معاني آن را به بيانات نبوي صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم حواله داد، چون كلام رسول‏اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در چنين زمينه‏اي، يا كلامي است كه موافق ظاهر كتاب الهي و مطابق آن است و يا مخالفت دارد، پر واضح است كه در صورت موافقت احتياجي به آن نيست، زيرا خود طرف و لو پس از تدبر و بحث همان معنا را درك مي‏كند، و در صورت مخالفت، سازگاري با مقام تحدي نداشته و نمي‏تواند حجتي را بر خصم اقامه كند.  بله، البته جزئيات احكام چيزي نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده، و فرموده:"وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" و در اين معنا آياتي ديگر نيز هست، و همچنين جزئيات قصص و معارفي از قبيل مسأله معاد. و از همين‏جا روشن مي‏شود كه شأن پيامبر در اين مقام تنها و تنها تعليم كتاب است و تعليم عبارت از هدايت معلمي خبير نسبت به ذهن متعلم است، و كارش اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفي كه دستيابي به آن برايش دشوار است ارشاد كند، و نمي‏توان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبي است كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد، براي اينكه تعليم آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است، نه ايجاد كردن راه و آفريدن مقصد. معلم در تعليم خود مي‏خواهد مطالب را جوري دسته‏بندي شده تحويل شاگرد دهد كه ذهن او آسانتر آن را دريابد، و با آن مأنوس شود، و براي درك آنها در مشقت دسته‏بندي كردن و نظم و ترتيب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احيانا به خطا نيفتد. و اين آن حقيقتي است كه امثال آيه:"وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم" و آيه:"وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالحِْكْمَةَ" بر آن دلالت دارد. به حكم اين آيات، رسول‏اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تنها چيزي از كتاب را به بشر تعليم مي‏داده و برايشان بيان مي‏كرده كه خود كتاب بر آن دلالت مي‏كند، و خداي سبحان خواسته است با كلام خود آن را به بشر بفهماند، و دست‏يابي بر آن براي بشر ممكن است، نه چيزهايي را كه بشر راهي به سوي فهم آنها ندارد، و ممكن نيست آن معاني را از كلام خداي تعالي استفاده كند، چنين چيزي با امثال آيه:"كِتَابٌ فُصّلَت آيَاتُهُ قرآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ" و آيه:"وَهَذَا لِسانٌ عَرَبي مُبِينٌ"سازگاري ندارد، براي اينكه اولي قرآن را كتابي معرفي كرده كه آياتش روشن است، و براي قومي نازل شده كه مي‏دانند، و دومي آن را زباني عربي آشكار معرفي نموده است.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين شد:
1. از آيات تحدي استفاده مي‏شود كه معارف قرآن قابل دسترسي برای همه است.
2. اختلاف ابتدايي كه در ظاهر آيات ديده مي‏شود با تدبر بر طرف مي‏شود.
3. معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي و حتي مشروط به بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد.
 4. چون اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه باشد، با تدبر و بحث از الفاظ آيه مي‏توان به آن معنا رسيد. و اگر با ظاهر آيه موافق نباشد، اين با تحدّي سازگار نيست.
5. فقط جزئيات احكام و جزئيات قصص و معارفي از قبيل معاد بدون مراجعه به بيانات رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم قابل استخراج نيست.
6. شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم كتاب است و تعليم اين است كه ذهن متعلم را به معارفي كه دستيابي به آن دشوار است ارشاد كند، نه به معارفي كه بدون تعليم فهميدنش محال باشد.
7. اگر مقصود از تعليم، ياد دادن مطالبي باشد كه ممكن نيست انسان خودش آن را از قرآن استفاده كند، اين با آياتي كه قرآن را "عربي مبين" معرفي مي‏كند سازگار نيست.
پاسخ مطلب اول
پاسخ اين مطلب در جواب از تحدي گذشت.
پاسخ مطلب دوم
جواب در پاسخ اجمالي از استدلال به آيات و پاسخ از استدلال به آيه اول قبلاً گذشت.
پاسخ مطلب سوم
حاصل جواب ايشان اين است كه تحدّي به آيات قرآن و به خصوص آيه: "اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ..." اقتضا مي‏كند كه با تدبّر و بحث، رسيدن به معارف قرآن ممكن باشد لكن در بخش دوم هم از استدلال به تحدي و هم از استناد به آيه شريفه جواب داده شد. در حقيقت ايشان از استدلال به آيه: "وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ"پاسخ نداده است.
كاملاً روشن است كه در اين آيه و همچنين آيه شريفه:"وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدي ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ". "تبيين  قرآن"به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم اسناد داده شده است، و از آن موضوعيت بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فهميده مي‏شود، پس چگونه مي‏توان گفت: براي بيان مطالب قرآن، خود قرآن به تنهايي كافي است، و ما نيازي به بيان حضرت نداريم؟!
چنانكه "خارج  كردن از ظلمات به نور" در آيه مباركه: و"هُوَالَّذِي يُنزِّلُ عَلي عَبْدِهِ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلي النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكمْ لَرَؤوفٌ  رَّحِيمٌ"،  (او است آنكه فرستد بر بنده خويش آياتي روشن تا شما را از تاريكي‏ها به سوي روشنايي بيرون كشاند. و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.)و امثال آن، به آن حضرت نسبت داده شده است، پس آيا مي‏توان ادّعا كرد كه قرآن خودش نور است و براي خروج از ظلمات به نور كافي است؟! اگر چنين بود بايستي در آيه خداوند بگويد: «ليخرج الناس من الظلمات» يعني تا مردم از ظلمات به نور خارج شوند. و بفرمايد: «ليبيّن لهم» يعني تا براي مردم روشن شود.
پس كلام تفسير الميزان با اين آيات منافات دارد، چون الغاء خصوصيّت ـ كه خصوص پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ وسلم مدخليّت در موضوع نداشته باشد  ـ وجهي ندارد. البته ايشان حجيّت روايات را در تفسير في‏الجمله پذيرفته است، چون در ذيل آيه شريفه "وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم"  گويد: اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در بيان آيات قرآن و تفسير آن، چه آن آياتي كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند و چه آنهايي كه ظهور دارند، و چه آنهايي كه متشابهند، و چه آنهايي كه مربوط به اسرار الهي هستند، بيان و تفسير رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در همه آنها حجت است. و اينكه بعضي گفته‏اند:" كلام رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم تنها در تفسير متشابهات و آن آياتي كه مربوط به اسرار الهي‏اند حجيت دارد، و اما آن آياتي كه در مدلول خود صريح و يا ظاهرند و احتياج به تفسير ندارند، كلام رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در آن موارد حجت نيست "، حرف  صحيحي نيست، و نبايد به آن اعتنا نمود. اين در خود بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم است و در ملحقات بيان آن جناب كه همان بيانات ائمه هدي عليهم ‏السلام است نيز مطلب از اين قرار است، زيرا به حكم حديث ثقلين، بيان ايشان هم بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماي امت باشند، كلامشان حجت نيست، براي اينكه آيه شريفه شامل آنان نمي‏شود، نصي هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت علي الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.
ولي اشكال در اين است كه اوّلاً: ايشان در تعميم اين حجيّت اشكال كرده است و جايي كه مطالب روايات قابل استفاده از خود قرآن نباشد و با ظاهر آيات توافق نداشته باشد آن را حجّت نمي‏داند، چنانكه اخيراً در ضمن مطلب چهارم از مطالب ايشان گذشت. و ثانيا: قائل شدن به حجيّت، منافات با انكار نياز ندارد، و آنچه روايات به صراحت بر آن دلالت دارد، نياز قرآن به تفسير اهل‏بيت عليهم ‏السلام است كه ايشان صريحا آن را انكار مي‏كند.
پاسخ مطلب چهارم
اولاً: گاهي براي استظهار از آيات هم ما نيازمند به بيان عترت عليهم ‏السلام هستيم و بدون راهنمايي آنها حتّي فهم ظهور براي ما مشكل است، براي نمونه مراجعه شود به كلام اميرمؤمنان عليه‏السلام در پاسخ مدّعي تناقض در قرآن.
و ثانيا: اين كلام با ضرورت مذهب شيعه ـ يعني مقدّم بودن نصّ كلام امام عليه‏السلام بر ظاهر قرآن ـ سازگار نيست، چنانكه قبلاً گذشت و گفتيم كه تخصيص كتاب و نسخ آن به سنت، بهترين دليل بر بطلان مدّعاي ايشان است.
پاسخ مطلب پنجم
در پاسخ اين مطلب ذكر چند نكته ضروري است:
1. مدّعاي ايشان قابل استثنا نيست، چگونه ممكن است نور نيازمند به روشنايي از غير باشد حتّي در يك مورد؟! قرآني كه بيانگر همه چيز است، چگونه بيانگر خودش نباشد حتّي در يك جا؟!
2. آيا ملتزم مي‏شويد كه تحدّي و اعجاز قرآن اختصاص به غير تفاصيل احكام و قصص و معاد دارد؟!
3. شما كه در جاي ديگر فرموده‏ايد، حتّي در احكام شرعي هم با ارجاع متشابهات به محكمات تشابه رفع مي‏شود! (در تفسير الميزان در ضمن يكي از تقسيمات آيات آمده است: قسم دوم آياتي است مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي، و چون مصالح اجتماعي كه احكام ديني بر اساس آن تشريع مي‏شود وضع ثابتي ندارد و احيانا متغير مي‏شود، و از سوي ديگر قرآن هم به تدريج نازل شده، قهراً آيات مربوط به قوانين اجتماعي و احكام فرعي دستخوش تشابه و ناسازگاري مي‏شوند، وقتي به آيات محكم رجوع شود، آن آيات، اين آيات را تفسير نموده، تشابه را از بين مي‏برد، آيات محكم تشابه آيات متشابه را، و آيات ناسخ تشابه آيات منسوخ را از بين مي‏برد. )
4. به چه دليل آيه شريفه: "وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"  (آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد  و بپذيريد و عمل كنيد ، و از آنچه نهي كرده خودداري كرده ودست بداريد) مخصوص احكام فرعي است؟ چرا عموم و شمول آن شامل بيان ساير آيات متشابه و غير آن نشود؟  چنانكه در آيات الاحكام خدا ما را به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ارجاع داده، در مورد آيات متشابه هم ـ به حكم آيات و روايات كثيره ـ ما مأموريم كه از اظهار نظر خودداري كرده و به امامان معصوم عليهم ‏السلام رجوع كنيم.
5. آيا به آنچه در نصوص معتبره وارد شده، از تفاصيل قضاياي معاد و قيامت و تصريح به معاد جسماني و... متلزم مي‏شويد؟! آيا روايات معتبره وارده در قصص قرآني را مي‏پذيريد؟! مانند: داستان ابتداي خلقت، مأمور شدن فرشتگان به سجده بر حضرت آدم عليه‏السلام، سكونت حضرت آدم و حوا عليهما ‏السلام در بهشت، خارج شدن آنها پس از خوردن از شجره و... پس چرا آن را حمل بر تمثيل كرده‏ايد؟!
پاسخ مطلب ششم
اوّلاً: به ايشان نقض مي‏شود كه تعليم در مثل آيات الاحكام يعني چه؟ آيا چيزي را ياد مي‏دهند كه مردم بالاخره مي‏توانند به آن برسند يا نه؟ هر جوابي ايشان دادند، همان جواب در آيات متشابه خواهد بود.
و ثانيا: گاهي تعليم در اموري است كه اگر تعليم نبود ما خودمان نمي‏توانستيم آن را از آيات درك كنيم، مثلاً اگر بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در كيفيّت نماز، روزه و زكات و... نبود ما راهي به درك و فهم آن از خود قرآن نداشتيم. از همين قبيل است معارف آيات متشابه كه تبيين آن فقط شأن پيامبر و اهل‏بيت عليهم ‏السلام است و اگر بيان آنها نباشد، ديگران از فهم آن عاجزند.
پس مقصود اين نيست كه اصلاً مطلب براي مردم قابل درك نيست كه ايشان ايراد كرده‏اند: تعليم كه ايجاد طريق و خلق مقصد نيست بلكه مقصود اين است كه در صورتي كه بيان ائمه عليهم ‏السلام نباشد، مردم آن را درك نمي‏كنند. چنانکه در روايات آمده است: خدا با قرآن، پيامبر و ما را مخاطب قرار داده، لذا كسي جز ما آن را درك نمي‏كند.  و یا، مردم در دانش قرآن مشترك نيستند، و به جز راهي كه خدا تعيين كرده، از راه ديگري نمي‏توانند به آن برسند.
هلاكت و گمراهي مردم در آيات متشابه از اين جهت بود كه حقيقت معناي آن را ندانسته و درك نكردند لذا از پيش خود به تأويل آن پرداخته، و زير بار آن نرفتند كه از اهل‏بيت عليهم ‏السلام سئوال كنند، بلكه خود را از آنها بي‏نياز دانستند...
در شب معراج خداي تعالي به پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم خطاب فرمود: اي محمّد! آيا خليفه‏اي براي خويش انتخاب كرده‏اي كه از جانب تو دين را به مردم برساند و آنچه از كتاب من نمي‏دانند به آنها تعليم كند؟
پاسخ مطلب هفتم:
جواب آن در پاسخ از استدلال به آيه ششم گذشت.

مناقشه در استدلال به آيه سوم
"بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ"  (بلكه  قرآن  آياتي روشن در سينه‏هاي كساني است كه علم ( الهي ) به آنها داده شده) روايات بسياري در اختصاص اين آيه مباركه به آل‏محمد عليهم ‏السلام وارد شده است كه از آن استفاده مي‏شود دانش قرآن مخصوص آن بزرگواران است، ولي صاحب تفسير الميزان در استناد به اين آيه شريفه اشكال كرده كه اين معنا در كافي و در بصائر الدرجات به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آنها تطبيق كلي بر فرد بارز آن است، به دليل اينكه در روايت بعدي خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته‏اند.
در بصائرالدرجات به سند خود از بريد بن معاويه، از امام باقر عليه‏السلام روايت كرده كه گفت: من از آن جناب معناي آيه:"بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ" را پرسيدم، فرمود: [أنتم هم، من عسي أن يكونوا؟] شماييد آن كساني كه علم داده شده‏اند، شما نباشيد، چه كسي ممكن است باشد؟
نقد كلام ايشان
استدلال به آيه تمام است و كلام ايشان هيچ وجهي ندارد؛ زيرا:
1. تعبير "چه كسي ممكن است غير از ما اهل‏بيت مقصود باشد؟!"كه در بسياري از روايات آمده، به صراحت دلالت بر اختصاص آيه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام دارد و مي‏فهماند كه هيچ كس جز آنها در اين آيه اراده نشده است.
2. روايت بريد بن معاويه در هر دو چاپ بصائر الدرجات ـ چاپ سنگي و حروفي آن ـ با آنچه ايشان نقل كرده مطابقت ندارد، زيرا در آن آمده است:
بريد بن معاويه گويد: از حضرت درباره آيه شريفه "بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّنات" سئوال كردم، حضرت فرمود: "إيّانا عني"،  يعني: در اين آيه، خدا ما را قصد كرده است.
3. در بصائر الدرجات پس از روايت بريد، روايتي ديگر از ابوبصير نقل كرده كه: "تلي هذه الآية:"بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ"، قال: أنتم هم، قال أبو جعفر: من عسي أن يكونوا".
ممكن است امر بر ايشان اشتباه شده باشد لذا صدر روايت بريد را همراه با ذيل روايت ابوبصير يك روايت تصور كرده باشد، ولي باز اشكالش اين است كه روايت ابوبصير در بصائرالدرجات تصحيف شده است كه شاهد آن هم قرينه داخلي و هم قرينه خارجي است.
قرينه داخلي: تكرار لفظ "قال" است كه وجهي ندارد. پس "قال ابوجعفر"بعد از "قال انتم هم" معنا ندارد مگر اينكه قائل دوّم غير از قائل اوّل باشد، اوّلي سائل و دوّمي مجيب.
قرينه خارجي: روايات متعدّد از ابوبصير و غير او ـ كه در خود بصائر الدرجات قريب به بيست روايت آورده ـ و در همه آنها آمده است:  راوي گويد: عرض كردم "اَلَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ" چه كساني هستند؟ يا مي‏پرسد: آيا شما هستيد؟ سپس در جواب آمده است: چه كسي ممكن است باشد؟ و يا: چه كسي ممكن است جز ما اهل‏بيت مقصود باشد؟! و با مراجعه به مصادر به خصوص بصائر الدرجات حقيقت مطلب كاملاً روشن مي‏شود.
4. در وسائل‏الشيعه  روايتي از بصائرالدرجات آورده كه شباهت تمام با عبارت تفسير الميزان دارد، ولي اگر ايشان روايت را از وسائل آورده باشد، لفظ "غيرنا" از آخر روايت افتاده است، و با وجود اين، لفظ روايت بر خلاف گفته ايشان دلالت دارد.
اشكال ايشان در استدلال به روايات
ايشان بعضي از احاديث را كه مستند مخالفان نظريه استقلال قرآن بوده ذكر و در آن مناقشه نموده است، و ساير نصوص و رواياتي را كه در اين زمينه وارد شده ذكر نفرموده است.
1. روايات ناهيه
يعني رواياتي كه از تفسير به رأي و قول به غير علم و خوض و جدال در قرآن و... نهي كرده است.
در تفسير الميزان پس از نقل برخي از روايات در اين زمينه گويد: اينكه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود: هر كس قرآن را با رأي خود تفسير كند ... منظور از رأي، اعتقادي است كه در اثر اجتهاد به دست مي‏آيد، گاهي هم كلمه رأي بر سخني اطلاق مي‏شود كه ناشي از هواي نفس و استحسان باشد و به هر حال از آنجا كه كلمه نامبرده در حديث اضافه بر ضمير (ها) شده، فهميده مي‏شود كه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم نخواسته است مسلمانان را در تفسير قرآن از مطلق اجتهاد نهي كند، تا لازمه‏اش اين باشد كه مردم را در تفسير قرآن مأمور به پيروي روايات وارده از خود و از ائمه اهل‏بيتش عليهم ‏السلام كرده باشد، آن طور كه اهل حديث خيال كرده‏اند.
بنابر آنچه گفته شد، نهي از تفسير به رأي، نهي از طريقه كشف است نه از مكشوف، و به عبارتي ديگر، از اين نهي فرمود كه بخواهند كلام او را مانند كلام غير او بفهمند، هر چند كه اين قسم فهميدن گاهي هم درست از آب درآيد، و حاصل سخن اين شد كه آنچه از آن نهي شده اين است كه كسي خود را در تفسير قرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد كند، و به غير خود مراجعه نكند. و لازمه اين روايات اين است كه مفسر همواره از غير خودش استمداد جسته و به ديگران نيز مراجعه كند، و آن ديگران لابد يا عبارتست از ساير آيات قرآن، و يا عبارت است از احاديث وارده در سنت و شق دومی نمي‏تواند باشد، براي اينكه مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتي با دستور خود سنت كه فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنيد، و اخبار را بر آن عرضه كنيد، منافات دارد، پس باقي نمي‏ماند مگر شق اول، يعني‏خود قرآن كريم كه در تفسير يك يك آيات بايد به خود قرآن مراجعه نمود.
پس تكلم به رأي پيرامون قرآن، و قول به غير علم كه در روايات گذشته بود، و ضرب بعض القرآن ببعض كه در اين روايات آمد، همه مي‏خواهند يك چيز را بفهمانند، و آن اين است كه براي درك معناي قرآن از غير قرآن استمداد نجوييد.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان این است كه:
 1. مقصود از روايات گذشته، نهي از "اجتهاد در قرآن" به طور مطلق نيست، چنانكه اهل حديث تصور كرده‏اند.
2. كه لازمه‏اش اكتفا به روايات مأثوره شود.
3. منع از اجتهاد در تفسير و اكتفا به روايات، با آيات قرآن منافات  دارد.
4. اين منع با رواياتِ اخذ و تمسك به قرآن و عرض اخبار بر قرآن هم سازگار نيست.
5. مراد از تفسير به رأي، خودسري و استقلال در فهم قرآن است، يعني در تفسير هر آيه، مراجعه به بقيه آياتي كه تناسب با موضوع آن آيه دارد، نشود.
6. نهي از تفسير به رأي، نهي از روش كشف است نه مكشوف.
7. روايات نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض، نهي از خلط بين آيات است، مثل آنكه محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند.
8. همه روايات ناهيه يك چيز را دنبال مي‏كند و آن اينكه در تفسير قرآن، استمداد از غير قرآن نبايد كرد.
پاسخ مطلب اول
مقصود از اجتهاد در تفسير قرآن چيست؟ قطعا معلوم است كه مراد ايشان حمل مطلق بر مقيّد و عام بر خاص نيست، چون گذشته از اينكه اين جهت مورد نزاع نيست، خود ايشان در جاي ديگر به اين نكته تصريح كرده است.  پس مقصود ايشان اعمال نظر و اجتهاد در فهم آيات متشابه است، كه به طور حتم و يقين اين روايات شامل آن مي‏شود.
در فهم قرآن ـ مثل بقيه معارف و احكام... ـ اعتماد بر دليلي كه اعتبار آن نزد شارع تمام نباشد جايز نيست، خداي تبارك و تعالي مي‏فرمايد: "قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ"؟!   وفرموده: "وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَك بِهِ عِلْمٌ".  پس اجتهاد در فهم آيات متشابه مثل استعمال قياس در فقه شرعا ممنوع است. و چنانكه گذشت، اين مطلب مورد اتّفاق اصوليّين است، بلكه خود مؤلّف به شهرت آن بين شيعه و سني تصريح كرده است، پس اينكه مكرّر مطلب را به اهل حديث نسبت داده، هيچ وجهي ندارد.
پاسخ مطلب دوم
لزوم اكتفا به روايات ائمه عليهم ‏السلام مدلول مطابقي احاديث بسياري است، و نيازي به دلالت التزامي اين روايات نيست. گذشته از آنكه نصوص منحصر در اين چند عدد كه ايشان آورده نيست بلكه در مقام، اخبار بسياري وجود دارد كه ظهور يا صراحت در مطلب دارد و گزيده بعضي از آن روايات در بخش اول گذشت.
پاسخ مطلب سوم
در بخش دوم،  آياتي كه ايشان بدان استناد كرده بود آمده و پاسخ آن گذشت.
پاسخ مطلب چهارم
رواياتي كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن وارد شده، مخصوص به محكمات است چنانكه قبلا گذشت.
پاسخ مطلب پنجم
مراد از "تفسير به رأي" چنانكه از كلمات اعلام به دست مي‏آيد:  حمل لفظ بر خلاف معناي ظاهر آن؛ حمل لفظ بر يكي از معاني محتمل در آن به سبب راجح بودن آن معنا به نظر قاصر بشري؛ تفسير آيات به اقتضاي آراء و نظرات و قياس و استحسان؛ تفسير آيات به گمان و حدس و تخمين و مانند آن و بيان مقصود خداوند از آيات متشابه از پيش خود و بدون ياد گرفتن از معصومين عليهم ‏السلام است.
بلكه بعضي از بزرگان احتمال داده‏اند كه مقصود از تفسير به رأي اين باشد كه به قرآن تمسّك شود بدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام،  كه بر مبناي استقلال قرآن در حجيت، كاملاً منطبق است.
نتيجه آنكه تفسير به رأي منحصر در آنچه مؤلّف گفته نيست. امّا اينكه مقصود، نهي از تفسيري است كه در آن همه آيات مناسب موضوع بررسي نشده باشد ؛ هيچ دليلي بر اين مطلب نيست، با فرض اينكه بحث در متشابهات است نه محكمات.
پاسخ مطلب ششم
غرض ايشان از "عدم تعلّق نهي به مكشوف" روشن نيست؟ شايد منظور اين باشد كه اگر مفسّر از اين طريقي كه منع شده به مطلبي رسيد، آن مطلب باز بر او حجّت است و نهي به آن تعلّق نمي‏گيرد، گر چه راه خطا بوده باشد.
اشكال اين كلام اين است كه اولاً: آيا صحيح است كسي بگويد: من مي‏خواهم علم به حكم شرعي پيدا كنم اگر چه از راه قياس و استحسان باشد؟! پس چنانكه براي رسيدن به حكم شرعي بايستي از طريقي كه خود شارع گفته وارد شويم، همچنين در مقام براي به دست آوردن معاني آيات بايستي فقط از راهي كه صاحب قرآن دستور داده وارد شويم، و شارع براي راه‏هاي ديگر ارزشي قائل نشده است.
و ثانيا: از كجا مي‏تواند بفهمد كه مطلبي كه به دست آورده مطابق واقع است؟! پس ادله ناهيه از قول به غير علم قطعا شامل حال او مي‏شود.
پاسخ مطلب هفتم
"خلط بين آيات" از عناوين قصديّه نيست، هنگامي كه كسي بدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام به تفسير قرآن بپردازد ـ بخواهد يا نخواهد ـ بين آيات خلط كرده، و چه بسا ندانسته به تكذيب آيات الهي مي‏پردازد!
به بيان ديگر: "ابتغاء فتنه" كه در آيه مباركه آمده، همچنان كه ممكن است با اختيار و عمد و التفات از انسان صادر شود، گاهي بر كار مفسّر صدق كرده و كاملاً بر آن منطبق است بدون اينكه خودش به اين قضيّه التفاتي داشته باشد!
پاسخ مطلب هشتم
آيا متفاهم عرفي از "نهي از ضرب القرآن بعضه ببعض" اين است كه: نبايستي در تفسير قرآن از غير قرآن استمداد كرد؟! اين كلام جاي بسي شگفتي است و اصلاً مناسب شأن ايشان نيست!
محقق نائيني گويد: اخبار ناهيه مستفيض بلكه متواتر است ولي بر دو قسم است: نخست رواياتي كه از تفسير به رأي و استحسان‏هاي مبتني بر ظن و گمان منع كرده؛ ديگر احاديثي كه تكيه بر ظواهر قرآن بدون مراجعه به اهل‏بيت عليهم ‏السلام را مردود شمرده است.  پس اينكه معناي روايات، آنچه ايشان گفته¬اند، نيست، مطلبي واضح و روشن است. علاوه بر اين که ايشان به چند روايت انگشت‏شمار بسنده كرده است، در حالي كه احاديث در اين زمينه بي‏شمار است كه بعضي از آنها را در بخش اول مقاله ملاحظه نموديد.

2. مناقشه در استدلال به حديث ثقلين
ايشان استناد به حديث ثقلين را این گونه بیان می¬کنند: ممكن است بگوييد از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم به نقل صحيح رسيده است كه در آخرين خطبه‏اي كه ايراد كرد فرمود: إني تارك فيكم الثقلين ـ الثقل الأكبر والثقل الأصغر ـ فأمّا الأكبر فكتاب ربي، وأمّا الاصغر فعترتي أهل‏بيتي فاحفظوني فيهما فلن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما. و اين سخن را شيعه و سني به طرق متواتره از جمعيتي بسيار از صحابه رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم از آن جناب نقل كرده‏اند... و در بعضي از اين طرق عبارت:"لن يفترقا حتي يردا علي الحوض" نيز آمده، و اين حديث دلالت دارد بر اينكه قول اهل‏بيت عليهم ‏السلام حجت است. پس هر چه درباره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و بايد در معناي قرآن تنها به گفته آنان اكتفا كرد، و گرنه لازم مي‏آيد كه اهل‏بيت با قرآن نباشند، و از آن جدا محسوب شوند.
سپس در جواب گويد: در پاسخ مي‏گوييم: عين آن معنايي كه ما قبلا براي پيروي از بيان رسول‏اللّه‏ صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم كرديم در اين حديث شريف جاري است. و اين حديث نمي‏خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و آن را منحصر در ظاهر بيان اهل‏بيت عليهم ‏السلام كند.
چگونه ممكن است چنين چيزي منظور باشد، با اينكه در متن همين حديث فرموده: قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمي‏شوند. و با اين بيان مي‏خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند. پس اين حديث به ما مي‏گويد: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند و  اهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت نموده، به سوي اغراض و مقاصد قرآن راهنمايي مي‏كنند. علاوه بر اينكه نظير رواياتي كه از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در دعوت مردم به اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن وارد شده، رواياتي هم از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام وارد شده است.
از اين هم كه بگذريم، در گروه بسياري از روايات تفسيري كه از اين خاندان رسيده است، طريقه استدلال به آيه‏اي براي آيه ديگر، و استشهاد به يك معنا بر معناي ديگر به كار رفته، و اين درست نيست مگر وقتي كه معنا معنايي باشد كه در افق فهم شنونده باشد و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند. چون از راهي كه برايش تعيين شده (مراجعه به بقيه آيات) براي فهم آن وارد شده است.
اضافه بر اينكه در اين بين، رواياتي از اهل‏بيت عليهم ‏السلام رسيده كه به طور صريح دلالت بر همين معنا دارد، نظير روايتي كه صاحب محاسن آن را به سند خود از ابي‏لبيد بحراني از ابي‏جعفر عليه‏السلام نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود: هر كس خيال كند كه كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده. و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده: وقتي سخني از من مي‏شنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
نقد كلام ايشان
خلاصه كلام ايشان اين است:
1. آنچه در پيروي از بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ و سلم گذشت در اين حديث نيز جاري است.
2. حديث ثقلين نمي‏خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و حجت را منحصر در بيان اهل‏بيت عليهم ‏السلام كند.
3. اين حديث به ما مي‏گويد:  قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند. و  اهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مي‏نمايند.
4. دعوت مردم به قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام نيز وارد شده است. (و قبلا گفته شد كه اين توصيه‏ها وقتي معنا دارد كه تمامي مضامين احاديث را بتوان از قرآن كريم در آورد).
5. در بسياري از روايات تفسيري، استدلال و استشهاد به آيات وجود دارد، پس شنونده مي‏توانسته مستقلا آن آيات را درك كند.
6. بعضي از احاديث صريح در اين مدعاست، مثل روايت ابوجعفر عليه‏السلام: هر كس خيال كند كتاب خدا مبهم است، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده.
7. و روايت ديگر از آن حضرت: وقتي حديثي از من مي‏شنويد، همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد.
پاسخ مطلب اول
مقصود ايشان مطالبي است كه در مورد آيه دوم بيان نمود : از آيات تحدي استفاده مي‏شود كه معارف قرآن قابل دسترسي است، پس معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسي حتي بيان رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم باشد ؛ زيرا اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه است كه در اين صورت با تدبر به آن معنا مي‏رسيم و اگر ظاهر آيه آن را نمي‏رساند كه با تحدّي سازگار نيست و قبلاً به تفصيل جواب آن گذشت.
پاسخ مطلب دوم
اوّلاً: اين بحث خروج از محلّ نزاع است، چون بحث در تفسير آيات متشابه است نه حجيّت ظواهر. ثانيا: ـ با صرف نظر از اشكال سابق ـ مستفاد از حديث ثقلين اين است كه براي فهم دين و شريعت بايستي به هر دو مراجعه كرد به نحوي كه قرآن و كلام عترت را كلام واحد دانست، پس چنانكه نمي‏شود بخشي از قرآن را اخذ كرده و بقيه را ناديده گرفت بلكه بايستي قرائن، تخصيص، تقييد و استثناي موجود در بقيه آيات را نيز لحاظ كرد؛ همچنين تمسّك به قرآن بدون رجوع به كلام ائمه عليهم ‏السلام جايز نيست. و اين ابطال حجيّت ظواهر قرآن نيست، بلكه اين وجوب فحص قبل از تمسّك به ظاهر است كه مورد قبول همه علما است. پس اگر ما به قرآن اكتفا نموده و به احاديث اهل‏بيت عليهم ‏السلام مراجعه نكنيم، تمسّك به يكي از ثقلين كرده و ديگري را رها كرده‏ايم! پس ما در محكمات هم از خاندان پيامبر عليهم ‏السلام بي‏نياز نيستيم چه رسد به متشابهات؛ چون تخصيص و تقييد بسياري از عمومات و اطلاقات قرآن در روايات آمده است نه در خود قرآن.
پاسخ مطلب سوم
مقصود از اين كلام مطلبي است كه ايشان قبلاً به آن تصريح كرده كه شأن امامان معصوم عليهم ‏السلام فقط اين است كه راهِ يافتن معناي آيات متشابه را ياد دهند، يعني محكماتي كه بيانگر متشابهات است را براي مردم بيان كنند، هر چند مردم خود با تأمّل و تدبّر مي‏توانند آن آيات را پيدا كنند، و اين در حقيقت حكم به كفايت قرآن و استغناء از تفسير عترت عليهم ‏السلام است. و پاسخ آن به تفصيل گذشت.
اما عدم افتراق كتاب و عترت عليهم ‏السلام از يكديگر به اين معناست كه اين دو در احكام و معارف و... به منزله متكلم واحد هستند و از يكديگر جدايي ندارند، و قرآن مقام و منزلت و اهميّت و... عترت عليهم ‏السلام را بيان مي‏كند و آنها معنا و مفهوم و تفسير آيات قرآن را بيان مي‏كنند. يعني بيانگر قرائن محكمات قرآن ـ مانند قيود و مخصصات آن ـ و روشنگر آيات متشابه، و به تعبير جامع، زبان گوياي قرآن ائمه عليهم ‏السلام هستند.
اين مطلب چقدر با كلام مؤلّف فاصله دارد كه: قرآن بر معاني خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مي‏كند و اهل‏بيت عليهم ‏السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مي‏نمايند...
پاسخ مطلب چهارم و پنجم و ششم و هفتم
پاسخ ها در مطالب قبلی در جواب از استدلال به گروه اول روايات و استدلال به سیره گذشت.
3. مناقشه در استدلال به روايت "نحن الراسخون"
در تفسير آيه شريفه: "وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ"روايات متعددي وارد شده كه مقصود از "راسخان" اهل‏بيت عليهم ‏السلام هستند، ولي در تفسير الميزان استدلال به اين روايات نيز مورد مناقشه واقع شده است به اين بيان كه:  و اما اينكه فرمود: ماييم راسخين در علم... در روايت عياشي از امام صادق عليه‏السلام هم آمده بود كه راسخين در علم همانا آل محمدند ـ  و از نظر خوانندگان گذشت ـ و روايات ديگري هم كه در اين باب آمده، همه از باب تطبيق كلي بر مصداق است، همچنان كه روايات قبلي و رواياتي كه مي‏آيد نيز شاهد بر اين معنا هستند.
نقد كلام ايشان
روايات متعدّد دلالت دارد كه راسخان در علم و دانش در آيه گذشته منحصر در اهل‏بيت عليهم ‏السلام است. خود ايشان از امام باقر عليه‏السلام نقل كرده است كه فرمودند: راسخان در علم اختصاص به كساني دارد كه در علم آنها اختلاف راهي نداشته باشد.  و معلوم است كه اين معنا جز بر امامان معصوم عليهم ‏السلام منطبق نيست.
در روايت ديگري از اميرمؤمنان عليه‏السلام آمده است: كجا هستند كساني كه گمان مي‏كنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعايي دروغ كه حاكي از ستم آنها بر ما و حسادتشان نسبت به ماست.
علامه حلي رحمه‏الله بعد از آيه مباركه:"وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ...وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ" فرموده است: خداي تعالي حكم كرده كه دانش تأويل قرآن اختصاص به گروهي دارد كه امتيازشان از ديگران به رسوخ در علم است، و اين وصف در غير معصومان يافت نشود.  بعضي از معاصرين اختصاص آيه به آل‏محمد عليهم ‏السلام را از مطالب معروف مذهب شيعه دانسته‏اند كه روايات بسياري بر آن دلالت دارد.
وجه جمع بين روايات
ايشان پس از ذكر حديث ثقلين، جمع بين روايات مختلف را در اين مقام به اين‏گونه بيان كرده است كه با اين بياني كه (در مورد حديث ثقلين) گذشت، بين دو دسته از روايات جمع مي‏شود و تناقض ابتدايي آن رفع مي‏گردد: ابتدا احاديثی كه بیان می¬کرد، فهميدن معارف قرآن و رسيدن به آن از خود قرآن امري است ممكن، چون معارف قرآني پوشيده از عقول بشر نيست. و دوم رواياتي كه خلاف اين را مي‏رساند، مانند روايتي كه تفسير عياشي آن را از جابر نقل كرده كه گفت: امام صادق عليه‏السلام فرمود: قرآن بطني دارد، و بطن قرآن ظاهري دارد، آن‏گاه فرمود: اي جابر هيچ چيزي به قدر قرآن از عقول دور نيست، براي اينكه آيه‏هايي هست كه اولش درباره چيزي، و وسطش درباره چيز ديگر، و آخرش درباره چيزي كه غير از دو مورد اول است نازل شده، و در عين اينكه كلامي است متصل، قابل حمل بر چند معنا است. و اين معنا در عده‏اي از روايات وارد شده، مخصوصا جمله:"و هيچ چيز به قدر قرآن از عقول دور نيست..." از شخص رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم هم روايت شده. و از علي عليه‏السلام آمده كه فرمود: قرآن حمّالي است ذو وجوه، يعني قابل حمل بر معاني بسيار است... تا آخر حديث. پس آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده، تفسير از غير طريق است. و اين نيز روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه از آيات ديگر استمداد شود. و اين كار را تنها كسي مي‏تواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام، استاد حديث شده، و از اين ناحيه ذوقي به دست آورد، چنين كسي مي‏تواند دست به كار تفسير بزند. و خدا راهنما است.
نقد كلام ايشان
اوّلاً: از مطالب سابق معلوم شد كه اصلاً در اخبار و احاديث چنين چيزي وجود ندارد كه بشر با عقل ناقص خويش و بدون استمداد از ائمه عليهم ‏السلام بتواند به معارف آيات متشابه دسترسي پيدا كند.
ثانيا: بر فرض كه رواياتي پيدا مي‏شد كه بر اين مطلب دلالت داشت، به هيچ وجه با احاديثي كه دلالت بر نرسيدن بشر به معارف موجود در آيات متشابه داشت، قابل جمع نبود، و بين اين دو دسته روايت، تنافي و تعارض مستقرّ وجود داشت.
ثالثا: مطلبي كه ايشان گفته¬اند: آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند، و آن تفسيري كه از آن نهي شده تفسير از غير طريق است. في نفسه صحيح است، و لكن طريقه صحيح تفسير، ياد گرفتن از ائمه معصومين عليهم ‏السلام و روش غلط آن، بقيه راه‏هاست، چنانكه از روايات ظاهر است.
آنچه باعث شگفتي است اين است كه ايشان ـ پس از وجه جمع گذشته در آخر كلام ـ گويد: روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براي روشن شدن معناي يك آيه، از آيات ديگر استمداد شود. و اين كار را تنها كسي مي‏تواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسول‏خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و از ائمه اهل‏بيت عليهم ‏السلام، استاد حديث شده، و از اين ناحيه ذوقي به دست آورد، چنين كسي مي‏تواند دست به كار تفسير بزند.
مگر ايشان نگفته بود كه تحدّي دليل آن است كه معنا ندارد در فهم قرآن حتّي به بيان پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ارجاع داده شود؟ مگر ايشان نمي‏گويد قرآن حتّي در معرض فهم كفّار و ملحدين است، و براي همه قابل رسیدن است؟!
آيا در حاشيه كفايه ـ پس از ذكر آيه:"أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه‏ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً" ـ تصريح نكرد كه: اين آيه سرزنش كفار و منافقيني است كه قرآن را از جانب خدا نمي‏دانند. معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهل‏بيت عليهم ‏السلام ارجاع دهد و بگويد: كلام ديگري اختلاف كثير ندارد.
با اين بيان، آيا معقول است كه ما به كفّار بگوييم: اگر مي‏خواهيد اعجاز قرآن را بفهميد بايستي در روايات ممارست داشته باشيد تا به حقّانيّت آن پي ببريد؟!
روايات مختلف در مقام و جمع بين آنها
ظاهرا رواياتي كه در اين زمينه وجود دارد بر چند گروه تقسيم مي‏شود:
1. رواياتي كه امر به تدبّر در قرآن، رجوع به آن و عرض روايات بر آن مي‏كند.
2. رواياتي كه نهي مي‏كند از تفسير بدون علم، تفسير به رأي، ضرب آيات به يكديگر و جدال و خوض در آيات.
3. رواياتي كه می¬گويد عقل بشر از درك قرآن و رسيدن به تفسير آن ناتوان است، مردم از فهم آيات عاجزند چون قرآن به"إيّاك أعني واسمعي يا جارة"  نازل شده.
4. رواياتي كه دستور به رها كردن متشابهات داده و ايمان اجمالي در آن را كافي دانسته، و غرض از آوردن آن در قرآن را چنين بيان كرده كه خداوند خواسته مردم مجبور باشند از ائمه عليهم ‏السلام معناي آن را استفاده كنند.
5. رواياتي كه گويد: قرآن (هر چند تبيان كلّ شي‏ء است ولي) نياز به بيان دارد، و خدا براي پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و آن حضرت براي اهل‏بيت عليهم ‏السلام آن را بيان فرموده است، و قيّم و مترجم و گوينده از طرف قرآن، جز عترت عليهم ‏السلام نمي‏تواند باشد.
6. رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه گروه خاصّي اهل قرآن، مخاطب به آن، و اهل ذكر هستند كه كسي جز آنها احاطه به تفسير قرآن نداشته و نمي‏تواند آن را براي مردم بيان كند، و اين دانش لازمه امامت است.
7. رواياتي كه می¬گويد بر همه لازم است در تفسير قرآن، و فهم آيات آن فقط به امامان معصوم عليهم ‏السلام مراجعه كنند ؛ چون فقط آنها اهل ذكر ـ كه خدا دستور به سئوال از آنها داده ـ هستند و خدا به واسطه آنها مردم را از همه بي‏نياز كرده، و كسي كه قرآن را از غير آنها بياموزد هلاك شده است.
جمع بين روايات به اين است كه: گروه اوّل از روايات مخصوص محكمات قرآن است، و آيات متشابه جز با تفسير اهل‏بيت عليهم ‏السلام قابل درك نيست، در مورد ظواهر هم به جهت فحص از قرائن ـ مقيّدات و مخصّصات ـ مراجعه به امامان معصوم عليهم ‏السلام لازم است.

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

188041 461 - Copy

اول دفتر


آیا انقلاب اسلامی محصول حکمت متعالیه بود؟ / مدیر مسئول 

عده ای اصرار دارند انقلاب اسلامی را بر آمده از حکمت متعالیه ملاصدرا بدانند. مهمترین دلیل ایشان این است که امام خمینی (ره) که رهبری انقلاب را بر عهده داشته، مدرس حکمت متعالیه و باورمند به این فلسفه بوده است. اینان برای اثبات مدعای خود به یکی دو مساله از حکمت متعالیه که ظاهرا پیوندی با انقلابی گری دارد استناد کرده و سند هویت انقلاب را به نام فلسفه و عرفان ملاصدرا صادر می کنند. اما آیا واقعا چنین است و فی المثل اگر ملاصدرا فلسفه خود را در چارچوب کتاب اسفار و دیگر آثار فلسفی اش ارائه نداده بود، دیگر امکانی برای ظهور و بروز انقلاب اسلامی در تقابل با رژیم ضد دین، فاسد و وابسته به کفر و استکبار جهانی پهلوی نبود؟ 
برای ارائه پاسخی تحلیلی به این سئوال باید چند نکته مقدماتی را ابتدائا یاداور شویم

ادامه