گفتگو - ابن عربی، اعجوبه ای در اوج یا حضیض؟ مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط دکتر حسین غفاری   

 

اشارهgafari-2

سمات در مسیر کفتگو و محاجه با مدافعان فلسفه و عرفان گفتگویی نسبتا طولانی با جناب آقای دکتر حسین غفاری استاد فلسفه دانشگاه تهران به انجام رسانید که بخشی از آن در شماره های دوم و سوم فصلنامه به چاپ رسید. بخش نهایی این گفتگو نیز برای شماره چهارم نشریه آماده شده بود اما از آنجا که قرار بر دیدن متن گفتگو قبل از چاپ از سوی آقای دکتر غفاری برای ویرایش و در صورت ضرورت، کاستن یا افزودن مقدار متعارفی مطلب به آن بود، متن پیاده شده برای ایشان ارسال شد. متن اصلاحی علاوه بر این که بعد از چاپ شماره چهارم به دستمان رسید، همراه با افزایش حجم سنگینی از مطالب و توضیحاتی اضافه بود ( متن اولیه تا سه برابر افزایش یافت!) که اساسا امری متعارف در این گونه گفتگو ها نیست. با این حال سمات برای دفع هر گونه سوء تفاهم، متن ارسالی از سوی آقای غفاری را در چند شماره به مرور چاپ خواهد کرد و البته هر جا که لازم بداند، توضیحات لازم را در پانوشت با قید شماره ای در میان [ ] اضافه خواهد کرد.

دکتر غفاری: ابتدا و قبل از ورود به مباحث این شماره، لازم است که اینجانب توضیحی راجع به یک نکته از مباحث شماره پیش بدهم، و آن مربوط به نقل‌قول مفصّلی است که مجله سمات از کتاب چهل حدیث حضرت آیت‌الله العظمی خمینی قدّس سرّه دربارة ملائکه آورده است. آقایان این نقل‌قول را پس از اینکه بنده متن مصاحبه ویرایش شده را به مجله دادم، به آن اضافه کردند، بدون اینکه بنده آن را دیده باشم و عبارت اینطور تنظیم شده که گویی بنده مخاطب قرار گرفته‌ام، اما نسبت به آن سکوت کرده‌ام. صرف‌نظر از اینکه از نظر آداب درج مصاحبه، این کار پسندیده نیست و نمی‌توان آن را در قالب ویرایش متعارف تلّقی کرد، ولی به هر حال چون در اصل این نقل‌قول، دقت نشده و در واقع تحریف لفظی و معنوی هر دو صورت گرفته است، ناگزیر از طرح و ذکر آن می‌باشم. در شمارة گذشته شما برای نشان دادن اشتباهات فاحش فلاسفه و از جمله ملاصدرا، به اشکال حضرت آیت‌الله خمینی قدس سره بر ملاصدرا در مورد غیرمجرد بودن فرشتگان اشاره کردید و پس از پاسخ بنده مجدداً تأکید کردید «اینکه مجرّدی ما سوی الله نیست مفاد برهان و نصوص عدیده است. فلاسفه از مصادیق بارز مجردات را فرشتگان می‌دانند که دیدیم حتی امام خمینی با این رأی موافق نبود». بنده به استناد پاسخ قبلی که به این مسئله داده بودم عرض کردم «حرف مرحوم آیت‌العظمی خمینی را تحریف نکنید، ایشان می‌گویند پاره‌ای ملائکه جزئیه به حسب بعضی روایات جنبة جسمانی دارند و نه اینکه منکر مجرّد بودن ملائکه کلیه باشند. در همان نقل‌قول این مسئله کاملاً روشن است. در اینجا بحث ما راجع به این موضوع تمام شد. ولی جنابعالی در موقع چاپ مقاله توضیح مفصلی را اضافه نمودید به این عبارت: «آقای دکتر جای تعجب است که این‌گونه نسبت تحریف می‌‌دهید. عین عبارت امام خمینی در کتاب چهل حدیث (ص 415) چنین است. «و اما ملائکه عوالم مثال و موجودات ملکوتیه برزخیه، در جمیع آنها اجزاء و اعضا و اجنحه و ریاش و غیر آن ممکن التحقق است و چون از عوالم تقدرّات برزخیه و تمثلات مثالیه هستند، هریک دارای مقداری خاص و اعضا و جوارحی مخصوص به خود می‌باشند «و االصافات صفا» و «اولی اجنحّه مثنی و ثلاث و رباع» راجع به این صنف از ملائکه است. لیکن ملائکة مقرّبین و قاطنین جبروت اعلا به واسطة احاطة وجودیه یومیه می‌توانند در هریک از عوالم به هیأت و صورت آن عالم متمثّل شوند چنانچه جبرئیل امین که ... پس ]چون که[ این مطلب غیرمصادم با برهان بلکه موافق با آن است داعی به تأویل آن نیست چنان‌که فیلسوف معظّم جناب صدرالمتألهین ارتکاب فرمودند».

اگر این عبارت را در همان موقع مصاحبه خوانده بودید، بنده متذکّر می‌شدم که دقت در متن همین عبارت، مؤید نظر بنده است بر اینکه آن بزرگوار (حضرت آیت‌الله العظمی خمینی ره) نیز همچون سایر حکما به تجرّد ملائکه کلیه قائلند و آنچه به عنوان صور جسمانی مثالی (نه مادی!) بیان فرموده است مربوط به ملائکه جزئیه و یا عوالم مثالی و برزخی است و نه عوالم مجردات محضه و ملائکه کلیّه، و در وصف ملاکئه کلّیه عبارت ایشان چنین است: «لیکن ملائکه مقرّبین و قاطنین جبروت اعلی به واسطة احاطة وجودیة یومیه می‌توانند در هریک از عوالم به هیأت و صورت آن عالم متمثّل شوند». کلمه «می‌توانند»، به معنای اینست که ملائکه مقرّبین توانایی نزول به عوالم متوسط و جزئیه را دارند، نه اینکه حقیقت آنها حقیقت مقداری و مثالی باشد. البته چون شما ظاهراً به معنای الفاظ و اصطلاحات فلسفی وقوف ندارید،[[1]] تمثُّل مقداری و مثالی را به معنای مادیّت و نفی مجردات انگاشته‌اید که این هم اشتباه محض است. ولی در جواب اعتراض شما به اینجانب که «آقای دکتر جای تعجب است که این‌گونه نسبت تحریف می‌دهید...»، عرض می‌کنم که آفتاب آمد دلیل آفتاب. در نقل همین عبارت حضرت آیت‌الله خمینی(ره)، صرف‌نظر از تحریف معنوی که مربوط به عدم فهم صحیح عبارت و استنتاج ناروا از آن است، حداقل دو مورد تحریف لفظی رخ داده است به شرحی که عرض می‌کنم:

بحث ما در این بود که شما فرمودید «اینکه مجرّدی ماسوی‌الله نیست مفاد برهان و نصوص عدیده است... حتی امام خمینی با این رأی موافق نبود» و سپس به نقل عبارت مزبور از کتاب «چهل حدیث» مبادرت کردید ولی اگر شما فقط جمله قبلی عبارت مذکور در آن کتاب را می‌خواندید و یا اگر خوانده بودید، آن را نقل می‌کردید، دیگر نیازی به این بحث نبود و در واقع نقیض مطلب خود را در آن عبارت می‌دیدید و این بی‌توجهی به عبارت قبل عجیب است. آن جمله از حضرت ‌آیت‌الله العظمی خمینی اینست «... و بباید دانست که اجنحه و ریاش و اعضای دیگر در جمیع اصناف ملائکه نیست، بلکه از ملائکه مهیّمین گرفته تا سکنة ملکوت اعلی منزّه و مبرّا هستند از امثال این اعضا و اجزاء مقداریه. و آنها مجرّد از جمیع مواد و لوازم آن و تقدّرات و عوارض آن هستند». راستی چه باید گفت؟! عبارت آن مرحوم فارسی است و معنی آن هم کاملاً روشن است. «از ملائکه مهیّمین گرفته تا سکنة عالم ملکوت همه منزّه و مبراء از امور مقداری هستند، آنها مجرّد از جمیع مواد هستند» ولی باز هم شما در استناد به جمله بعدی، می‌خواهید آیت‌الله خمینی را در زمره مخالفان فلاسفه و ملاصدرا که به وجود مجردات ماسوی‌الله قائلند، قلمداد کرده و فرشتگان را از نظر ایشان مادی و غیرمجرد معرفی نمایید!! تحریف دوم با توجه نکته انتهایی همین مطلب از کتاب «چهل حدیث» روشن می‌شود. توضیح اینکه جناب عالی، آن‌طور که از بیان شما در متن مصاحبه روشن است، می‌خواهید وانمود کنید که مرحوم آیت‌الله خمینی رضوان‌الله علیه در قول به مقداری دانستن ملائکه عالم مثال با مرحوم ملاصدرا مخالفند. و عباراتی از کتاب چهل حدیث را در «سمات» مورد استناد قرار داده‌اید و دقیقاً عبارات مورد استناد را درست در همان جایی به پایان برده‌اید که عبارات غیرموافق با نظر شما آغاز می‌شود و آن عبارت چنین است: «با آنکه ملائکة عالم مثال و تمثّلات مُلکیه و ملکوتیه ملائکه را معترف و اثبات آن را در کتب حکمیه و مسفورات علمیه خود فرمودند با بیاناتی بی‌نظیر که مختص به خود آن بزرگوار است».[2]

چنانچه ملاحظه می‌فرمائید مرحوم آیت‌الله خمینی (قده) نه ‌تنها خود را در موضع مخالفت با مرحوم ملاصدرا در مسئله تمثلات ملکیه و ملکوتیة ملائکه عالم مثال قرار نمی‌دهد بلکه اثبات آن را با بیاناتی بی‌نظیر از آن مرحوم صدرا می‌داند!

اگر حقیر بخواهد ادامة این حکایت را از شرح مرحوم ملاصدرا بر اصول کافی و سپس بیانات بی‌نظیر و عالی ایشان در مجلدات 6، 7، 8، 9 «اسفار اربعه» پی‌گیری نماید مصداق فرع زاید بر اصل خواهد شد و همین مقدار توضیح نیز چنین شده است. ولی چاره چیست وقتی که با دوستانی مواجه هستیم که چنان دأب و روشی را پیش گرفته‌اند، که انشاءالله در بحث انتهایی این مصاحبه در ارزیابی نشریه سمات به آن مجدداً اشاره خواهد شد.[[3]]

 

ادامه گفتگو

سمات: ما روایات متعددی با این مضمون داریم که اهل بیت علیهم‌السلام سبیل معرفة‌الله هستند. در زیارت جامعه می‌خوانیم «السلام علی محال معرفه الله» و یا «رضیکم ارکاناً لتوحیده» و یا «من اراد الله بدأ بکم و من وحد الله قبل عنکم». صریح‌تر از اینها، این روایت از امیرالمؤمنین علیه‌السلام است که فرمودند: «نحن الاعراف لایعرف‌الله الا بسبیل معرفتنا ان الله لوشاء لعرف العباد نفسه و لکن جعلنا ابوابه و صراطه والوجه الذی یؤتی منه». از این روایات متواتر و فراوان چنین فهمیده می‌شود که شناخت و معرفت خداوند بدون توسل به اهل بیت علیهم‌السلام و بدون اینکه ما از مجرای معارف اهل بیت وارد شویم، ممکن نیست و نمی‌توانیم نظراً و عملاً موحد باشیم. البته این به مفهوم این نیست که توحید یک امر تعبدی است و چون اهل بیت علیهم‌السلام فرمودند خدا واحد است ما هم می‌گوییم خدا واحد است، بلکه بسیاری از ابعاد توحید یک امر عقلانی است، منتها آنها ما را به این براهین عقلی، ارشاد و رهنمون می‌کنند و ما اگر خواسته باشیم مستقل از معارف اهل بیت و مستقل از دستگیری عقلی و برهانی آنها به سراغ این معارف برویم نمی‌توانیم به جایی برسیم. شاید مفهوم روایتی که می‌فرماید، انبیا مبعوث شدند لیثیروا لهم دفائن العقول اشاره به همین مسئله داشته باشد.

دکتر غفاری: مضمون فرمایش شما در روایات ما زیاد است. روایات فراوانی به همین مضمون داریم که ائمه علیهم‌السلام را سبل هدایت و اعلام هدایت معرفی می‌کنند و در بعضی روایات نیز به صورت خیلی دقیق آمده است که اساساً اگر کسی به امام نرسد اصلاً به حقیقت توحید نرسیده است و توحید فقط از طریق امام ممکن است. همان‌طور که در زیارت جامعه و در روایات دیگر هم آمده است. روایت خیلی عجیبی است که می‌فرماید: هیچ کس به توحید نمی‌رسد جز از طریق ایشان. در دعایی که مربوط به زمان غیبت است می‌خوانیم، «اللّهم عرّفنی نفسک فاِنّک اِنْ لَمْ تُعَرَّفْنی نفسَک لَمْ أعْرِفِ رسولَک. اللهم عَرَّفْنی رسولکَ فإنَّک إنْ لَمْ تُعَرَّفنی رسولَک لَمْ أعرف حُجَّتَک. اللّهم عَرِّفْنی حُجَّتَک فَإنَّک إنْ لَمْ تُعَرَّفنی حُجَّتِک ظَلَلْتُ عن دینی». در این دعا نکتة خاصی هم وجود دارد که جالب است و می‌فرماید: عَرِّفنی نفسَک و به توحید اشاره می‌کند و معلوم می‌شود که معنای توحید مقدم است بر همه چیز. در عین اینکه رسیدن به حجت خدا اصل است و اگر او نباشد ضلالت و گمراهی است و شناخت او را متوقف بر شناخت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله کرده و شناخت ایشان را بر شناخت خداوند متوقف کرده است، تفسیر این دعا به حسب ظاهر کمی مشکل است. ولی خلاصه‌اش اینست که توحید و ولایت در عالم واقع یک حقیقت و یک سیر است و کسی بدون ولایت به توحید نمی‌رسد کما اینکه تا انسان موحد نشود به توحید عینی و وجودی، حقیقت ولایت را در نخواهد یافت. روایات خیلی عمیق و دقیقی وجود دارد که اگر بخواهیم توضیح کامل و شاملی راجع به این روایات بدهیم، نمی‌تواند مشعر بر معنای ظاهری امامت باشد.[[4]] چون اگر فقط معنای ظاهری امامت مورد نظر باشد، مشکلات زیادی ایجاد می‌کند. همة مردم که امام را نمی‌شناسند و اساساً معرفت خداوند برای آنها چگونه است و اینکه اگر کسی امام را نشناسد معرفت خداوند برایش امکان ندارد یعنی چه؟ مخصوصاً در عبارتی از نهج‌البلاغه که حضرت می‌فرماید «اِنَّ الائمة قُواَّمُ الله علی خَلْقِه و عُرَفاءُهُ علی عباده، لایَدْخُلُ الجَنَّةَ إلاّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوه، ولایَدْخُلُ النّارَ إلاّ مَنْ أنْکَرَهُمْ و أنْکَرُوه»[5] یعنی: «همانا امامان، مدبّران امور امت از جانب خدا و به پادارندگان امر الهی در بین آنها هستند و سرپرستان ناظر و گزارشگر امور خلایق به خداوندند، هیچ کس بدون اینکه آنها را بشناسد و بدون اینکه امامان او را بشناسند داخل بهشت نمی‌شود و هیچ‌کس وارد جهنم نمی‌شود مگر آنکه انکار امامان را می‌کند و امامان نیز معرفت و وجود او را انکار می‌کنند» این روایت را با این اطلاق و عمومی که نسبت به همة زمان‌ها و مکان‌ها و انسان‌ها از هر مذهب و مرامی دارد، هرگز به حسب معنای ظاهری نمی‌توان تفسیر کرد و کسی اگر به معنای ظاهری اکتفا کند صرف‌نظر از اشکالات عدیده راه به جایی نمی‌برد، دانستن خصوصیات ظاهری ائمه علیهم‌السلام چه فایده‌ای در سیر توحیدی انسان خواهد داشت؟ اینکه مثلاً بدانیم امیرالمؤمنین کیست، این شناخت چه معرفت توحیدی به ما خواهد داد؟ آیا اگر کسی شیعه بود و ظاهراً امام را شناخت، کارش درست است ولی اگر یک عالم کامل هم بود ولی شیعه نبود کارش درست نیست؟[[6]] اگر بخواهیم معنای جامعی کنیم که همة این روایات را در بربگیرد، آن معنا، حقیقت تکوینی امامت و ولایت است. برای تفسیر بهتر این روایت به توضیحات اینجانب در این باره در مقدمة مبسوطی که بر کتاب «آیت‌ الحق»[7] نوشته‌ام، می‌توان مراجعه کرد. امام در تشیع یک معنای خیلی عمیقی دارد. نه فقط معنای ظاهری که بگوییم ایشان وصی پیامبر بودند.

سمات: البته این کمترین مرتبه امامت است و بدون اعتقاد به این مرتبه نوبت به مراتب بعدی نمی‌رسد.

غفاری: بله این معنای حداقلی خود معلول و نتیجة آن مقام باطنی و تکوینی امامت است. حقیقت امامت و اساساً علت قائل شدن به معنای وصایت، آن معنای باطنی یعنی ولایت است. یعنی اینکه خداوند به نص، امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار را توسط پیامبر اکرم معرفی کرده‌اند و نیز هر امامی توسط ائمه بعدی، معرفی شده است به دلیل ارائه آن حقیقت باطنی به مردم است. حتی در بین عموم مردم از شیعیان هم تشیع به معنای جامع آن کاملاً روشن نیست. و لو اینکه همه هم شیعه هستند، یک تشیع تاریخی است و همه آن را می‌فهمند. اینکه بگوییم بعد از پیامبر اکرم وصایت با امیرالمؤمنین است، این اقل مراتب تشیع از نظر اعتقادی است. ولی این روح و حقیقت تشیع نیست. وقتی ما با یک اهل سنّت صحبت می‌کنیم، او می‌گوید، (البته منظورم اینست که او به فطرت عقلی می‌تواند بپرسد و بگوید) به چه دلیل شما می‌گویید که باید علی علیه‌السلام خلیفه پس از پیامبر می‌شد ؟ اگر ما بگوییم طبق نص؟ می‌گوید چرا نص؟ مگر حکومت سلطنتی است و چون ایشان داماد پیامبر و پسرعمویشان بوده است او را به عنوان وصی انتخاب کرده است؟ اگر راجع به علی علیه‌السلام این‌گونه بوده است، فرزندانش چرا؟ آیا وراثت در اسلام مهم است؟ اینکه با عقل و منطق جور درنمی‌آید. یعنی باید دید منطق نصّ چیست؟ علت و قاعده این قضیه چیز دیگری است. قاعده‌اش این است که امام باید مثل پیامبر باشد. در آیة معروفی که شیعیان به آن استدلال می‌کنند: «اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» و به حق استدلال می‌کنیم و می‌گوییم، هم به حسب ظاهر آیه استدلال می‌کنیم و هم برهان عقلی در این مورد هست. ظاهر آیه می‌فرماید «و اولی‌الامر منکم» یعنی اطاعت اولی الامر و رسول را با واو عطف کرده است یعنی هر دو یک نوع اطاعت است. اطاعت خداوند را جدا گفته است که همان وحی است و اطاعت رسول، جدای از آن است. اطاعت از رسول خدا، اطاعت از سنت اوست: «و لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ملاک هدایت است. نه فقط از این باب که وحی را بیان می‌کند. همین ملاک در مورد اولی‌الامر هم هست. و چون با هم آمده است باید در این ملاک اشتراک داشته باشند. هرکسی نمی‌تواند جای پیامبر را بگیرد. شئونی را که خود قرآن برای پیامبر بیان کرده است «قل ان کنتم تحبون الله فاتّبعونی یُحبِبْکُم الله» است. خداوند به پیامبر می‌فرماید بگو: اگر شما خدا را دوست دارید از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد. حد وسط این قیاس تکرار نمی‌شود. معنای این سخن چیست که اگر خدا را دوست دارید از من تبعیت کنید؟ همان‌طور که ملاک محبت خدا و رسول یکی است ملاک اطاعت رسول و خداوند نیز یکی است. همة حقایق الهی را که خداوند می‌خواهد در عالم برای بندگانش متجلی شود، در شخص رسول اکرم متجلی است. ایشان مظهر تام و تمام تحقق تمام اسمای حسنای الهی است. چون این‌طور است، اطاعت از او اطاعت از خداوند است. یعنی ملاک تکوینی وجود دارد. پیامبر یک ضبط صوت نیست که فقط وحی را تکرار کرده باشد. اختلاف شیعه و سنی بر سر همین است. حقیقت تشیع این معناست. بقیه همه از لوازم این معناست. شیعه در زمان خود پیامبر و قبل از مسئلة جانشینی ایشان، شیعه بوده است. خود امیرالمؤمنین و یاران خاص ایشان شیعه بوده‌اند. زیرا آنها پیامبر اکرم را به عنوان ولی کامل خدا و مظهر تامّ و تمام اسمای الهی می‌دانستند، نه به عنوان شخصی که فقط به او وحی شده است، والا عمر هم ظاهراً تبعیت می‌کرد. مکرر در روایات اهل سنت آمده است که وقتی پیامبر مطلبی را می‌گفتند، عمر می‌گفت، این وحی است یا از خودت می‌گویی. این تعریض به پیامبر بود. یعنی اینکه اگر از خودت می‌گویی، بی‌خود می‌گویی. اگر وحی است ما قبول می‌کنیم. این حرف را کسی می‌زند که برای پیامبر به عنوان یک انسان کامل و ولی اعظم الهی محلی از اعراب قائل نیست. می‌گوید ما شما را فقط به عنوان رسول قبول داریم.

 

سمات: در بعضی از آیات خلاف این توصیف شما آمده است. کسانی پیش رسول‌الله صلی الله علیه و آله آمدند و خواستار تغییر در بعضی از آیات نازله شدند. پیامبر فرمود: «ما ابدّله من تلقاء نفسی». یعنی من نمی‌توانم ذره‌ای در وحی دستکاری کنم.

ـ پیامبر اکرم در مقابل خدا عبد است. هیچ است. بالاترین لقب پیامبر اکرم عبدالله است. خداوند می‌فرماید این آیات را هیچ تغییری نمی‌توانی بدهی. اگر به آنها دست بزنی «لقطعنا منک الوتین»، اصلاً تو هیچ کاره‌ای.

 

سمات: درست است. من حس کردم که شما می‌خواهید به یک تلقی وحدت وجودی از رسول‌الله برسید.

غفاری: شما از وحدت وجود نهراسید. ما با استناد به خود قرآن کریم می‌گوییم که پیامبر اکرم مظهر تمام اسما و صفاتی است که خداوند می‌خواهد به بشر ببخشد. او همان انسان کاملی است که خداوند می‌خواهد و بدون یک دیدگاه و تفسیر صحیح از وحدت وجود، هیچ‌یک از اینها ممکن نیست.[[8]] همة پیامبران این‌طور بودند و رسول اکرم فوق همة انبیاء و اشرف و خاتم آنها بود. مقام انسان کامل [[9]] چنین است که اگر نسبت به خداوند سنجیده شود، عین ربط است و از خود هیچ ندارد و فقیر محض و عبدالله است و اگر نسبت به بقیة ماسوی‌الله سنجیده شود «لَکُم فی رسولِ الله اُسْوةٌّ حسنةٌّ»،[10] الگو و نمونه سیر انسانی می‌شود. «دَنا فتدلّی و کان قاب قوسین أو أدنی» می‌شود،[11] «قل إنْ کنتم تُحِبُّونَ الله، فَاتّبعونی یَحْبِبْکُمُ اللهُ...»[12] می‌شود یعنی محبت و عشق‌ورزی به خدا، مساوی با اطاعت پیامبر، و اطاعت از او مساوی عشق ‌ورزی خدا به بندگانش می‌شود. پیامبری یک مقام تشریفاتی نیست. مقام امامت در قرآن کریم باطن نبوت و به حسب عنوان ـ و نه مصداق ـ از آن بالاتر است. این یک مقام تکوینی است که حضرت ابراهیم بعد از همه امتحانات به دست آورد. «و إذ ابْتَلی ابراهیمَ رَبُّهُ بِکلمات فَأتَمَّهُنَّ... قال إنیّ جاعِلُکَ للناس اماما».[13] این را ولایت تکوینی می‌گوییم. تفاوت دید شیعه با اهل سنت در اینجاست. تفکر غالب و حداقل در میان متولیان رسمی اهل سنّت یعنی خلفای آنها، ضد این دیدگاه بوده است. تمام سعی آنها این بوده است که پیامبر را فردی عادی جلوه بدهند و فقط قائل به پیامبریش باشند. به همین جهت روایاتی جعلی و موضوعه را درست کرده و در کتب صحاح خودشان آورده‌اند که شأن پیامبر را پایین بیاورند. ولی دید شیعه این نبود. فلسفة سیاسی تشیع این است که حکومت باید دست انسان کامل باشد. کسی می‌تواند حکومت الهی کند و مردم را تربیت کند که هم علم داشته باشد و هم خودش متحقق به آن معانی باشد. این است که ما انتخاب امیرالمؤمنین را به نص می‌دانیم، یعنی اینکه ما دخالتی در تعیین ایشان نداشته‌ایم. پیامبر، خود می‌داند چه کسی تالی تِلْوِ اوست و چه کسی می‌تواند اسوه باشد، چنین شخصی را ایشان به دستور خداوند معرفی کرد. پس نص یعنی دستور خداوند، ولی ملاک دارد و آن ملاک، واقعیت تکوینی است یعنی تحقق همة اسماء حسنای الهی در وجود مقدس امام و پیامبر، و با همین ملاک، بقیه ائمه هم امامند نه به ملاک فرزند امام بودن. ائمه فرزندان مختلفی داشتند که امام نبودند. ملاک، حتی فرزند ارشد بودن هم نبوده است. نور و حقیقت امامت که البته به ذریه هم مربوط است، یعنی وراثت و عالم ماده هم در قبول و تلقی آن معنا نقش إعدادی و زمینه‌ساز دارد. شرایط خاص انسانی لازم است که امامت را به نحو اتم و اکمل پذیرا باشد. این همان چیزی است که در روایات ما و بعضاً در روایات اهل سنت هم آمده است که «الائمه کلها من قریش و اثنی عشر». روایات ائمه اثنی عشر در کتب صحاح اهل سنت هم وجود دارد و در مجامع روایی ما هم هست که پیامبر اکرم اسم دوازده امام را ذکر کرده‌اند و آخرینشان را به حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ختم کرده‌اند. این بر اساس واقعیت تکوینی است. از لوازم آن هم واقعة غدیر خم و شرایط خاص امامت است. اگر این نبود، حداقل الان دیگر دعوای شیعه و سنی بی‌معنا بود. ماجرایی بود و تمام شد و دعوای ما بر سر آن مسخره است. ولی شأن امامت، ایصال به حقیقت است. اینکه دست انسان‌ها را در باطن بگیرد. ما معتقدیم (همان‌طور که در آیات و روایات آمده است و عقل و شهود هم بر این معنا حکایت می‌کند) که غیر از جریان ظاهری هدایت که انسان‌ها با عقل خود چیزی را می‌پذیرند ، باید در باطن هم یک حقیقت معنوی آنها را هدایت کند. نقش دین این است و نقش دین فقط القای فکر نیست. این کار با پیامبر و امام و ولی خدا صورت می‌گیرد. در روایات فراوانی آمده است که صراط مستقیم علی علیه‌السلام و اولاد او هستند . صراط مستقیم یعنی راه مستقیم بین انسان و خدا که دائماً ما از خداوند می‌خواهیم ما را در آن شاهراه قرار دهد. آن راه نفس مبارک امیرالمؤمنین است. هرکس که فضائلش در باطن بر او منطبق بود، در صراط مستقیم است. اگر کسی در ظاهر به این شناخت نرسد و دسترسی نداشته باشد ولی واقعاً در باطن همان معنای عدالت و رحمت و شفقت و دقت در خداشناسی را داشته باشد، خداوند او را دستگیری کرده و به ظاهر هم آگاهش می‌کند. و با این بیان همه آن روایات که شناخت خداوند و رسیدن به توحید و ورود در بهشت را منوط به شناخت ائمه علیهم‌السلام معرفی کرده است روشن می‌شود که مقصود انطباق باطنی و تکوینی با حقیقت نوریّة ائمه علیهم السلام است که البته اگر با شناخت ظاهری هم توأم باشد می‌شود تشیّع کامل و چنانچه شناخت ظاهری به دلیل شرایط خاص ممکن نباشد ولی قدم صدق و اخلاص توحید می‌باشد خداوند از باطن حجّت خود را بر وی معرفّی می‌کند. [[14]]

 

 

 

سمات: برای اینکه تأکیدی بر اصل سؤال داشته باشیم، می‌پرسم آیا متصور است که کسی قائل به ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم‌السلام نباشد ولی با تعقل و بدون استمداد از معارف اهل بیت به معارف عالیه توحیدی برسد؟

غفاری: به حقیقت توحید امکان ندارد. اگر کسی با فکر و منطق مطالبی را قبول کند ممکن است به عالی‌ترین مطالب توحیدی هم برسد ولی این غیر از حقیقت توحید است. حقیقت توحید این است که بنده در مقابل خداوند از خودش هیچ نداشته باشد و عبد محض خداوند باشد و به مقام شهود توحید برسد.[[15]] روایات به ما می‌گویند که به حقیقت توحید بدون امام نمی‌توان رسید. عرفای کامل از شیعه نیز مانند مرحوم قاضی بر این حقیقت تأکید داشته‌اند که کسی که به توحید برسد باید به ولایت و از راه ولایت رسیده باشد. البته در مرحلة اول کار با فطرت الهی و فطرت عقلی است که در همه هست. ولی اگر بخواهد به حقیقت معنا برسد باید با حجت خداوند باشد.

اما آنچه که شما در ابتدا گفتید که منظور این است که حتی برهان عقلی بر توحید را باید اول امام بگوید و بعد از آن ما با برهان عقلی بپذیریم، پایین آوردن شأن امام است. اگر امام هیچ نقشی در صحت یک برهان ندارد، چرا باید واسطه باشد؟ و اگر حقیقتاً نقش دارد و بدان جهت آن برهان پذیرفته می‌شود که امام فرموده است، دیگر این چه برهان عقلی است؟ این چه مصلحت علمی است که سبب می‌شود خداوند بنده‌اش را مجبور کند آنچه را که باید از طریق عقل بما هو عقل بپذیرد، ابتدا از امام بشنود؟ حال، اگر عقل یک انسانی بیش از شنیدن از امام، خودش با برهان به یک معرفت در خداشناسی رسید، با چه مجوّز علمی بی‌اعتبار است؟[[16]]

 

سمات: بعضی معتقدند ابن‌عربی ـ که صدها دلیل و شاهد بر شیعه نبودن و اهل ولایت نبودنش وجود دارد ـ به عالی‌ترین معارف توحیدی و حتی معارف ولایی دست یافته است. چطور متصور است کسی مثل ابن‌عربی که قائل به ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم‌السلام نیست و خودش را خاتم ولایت محمدیه می‌‌داند، به توحید و معارف عالیه رسیده باشد؟

غفاری: بحث ابن‌عربی بحث پیچیده‌ای است و این پیچیدگی به علت هم شخصیت و هم آثار این شخص و متضاد بودن بعضی امور در او است. البته باز مثل سایر موارد جنابعالی در نقل اقوال مخالفین غلو و بی‌انصافی می‌فرمایید. اینطور نیست که صدها دلیل علیه تشیع ابن‌عربی وجود داشته باشد،[[17]] اگرچه قطعاً شواهدی وجود دارد. و اینکه می‌فرمائید قائل به ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم‌السلام نیست، قطعاً خلاف واقع است. ابن‌عربی به شدت به ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت معتقد است که انشاءالله بیان خواهد شد و خودش را نیز خاتم ولایت محمدیه نمی‌داند. ختم ولایت خاصه یا مقیدة محمدیّه در اصطلاح او غیر از ولایت محمدیه به طور مطلق است که آن را مربوط به امیرالمؤمنین و یا حضرت مهدی سلام‌الله علیهما می‌داند و اگر لازم شد به عبارات وی در این باب اشاره خواهد شد. امّا در پیچیدگی شخصیت ابن‌عربی و وجود برخی آراء به ظاهر متضادّ در آثار وی نیز تردیدی نیست. بنده اجمالاً پاسخی را که به نظرم می‌رسد، بیان می‌کنم. من قائلم که ابن‌عربی از بزرگان عرفاست و بسیاری از معارف و حقایق در مطالب او هست. البته موارد اشتباه هم در فکر ایشان دیده می‌شود. مواردی که قطعاً خلاف است چه در تفاسیر او از قرآن یا بعضی از نظریاتش.[[18]] پاره‌ای از نظریاتش را هم عقل بنده قاصر از فهم آن است و نمی‌دانم آیا درست است یا غلط و در آنجاها متوقفم. بسیاری از مطالب فوق‌العاده عالی هم دارد. این برداشت شخصی من  است. به لحاظ کسانی که در باب ابن‌عربی اظهارنظر کرده‌اند، می‌توان گفت که در تاریخ دو نظر متضاد راجع به او وجود دارد. دسته‌ای به شدت با او مخالفند و او را ضال و مضلّ و مجسمه ضلالت می‌دانند. مثل بعضی از علمای ظاهر[[19]] و فقها از این قبیل هستند. مخالفت اینها هم یا از باب این است که کُلاً با عرفان مخالفند و او را فرد اعلا در این مطلب می‌دانند و عده‌ای هم مخالفتی با عرفان ندارند و ممکن است مثل علاءالدوله سمنانی از عرفا باشند ولی با او در پاره‌ای مطالب مخالف باشند و بگویند بعضی مطالب ابن‌عربی اشتباه است.[[20]] عده‌ای هم در نقطه مقابل، ایشان را به اوج می‌برند[[21]] و او را شیخ اکبر، انسان کامل[[22]] و کسی که همه معارف از اوست معرفی می‌کنند. این جریان به طور یکسان و مُوازی در شیعه و سنّی وجود دارد. در بین سنیّان بعضی او را شیخ اکبر و قدوة عرفا و اولیاء می‌دانند و برخی او را تکفیر و تفسیق می‌کنند امثال «ذهبی» مورخ نامی اسلامی از اهل سنّت در قرن هشتم که در کتاب معروف رجالی خود به نقل از شیخ خود ابامحمدبن عبدالله سلّمی می‌نویسد «فقال هو شیعیٌّ سوءٌ کذّابٌ، و قُلتُ له کذّابٌ ایضاً؟ قال نَعَم».[23] در بین شیعه هم این دو جریان افراط و تفریط دربارة او وجود دارد. البته در گروه موافقین، شخصیت‌های بسیار برجسته‌ای هم وجود دارند افرادی که در اوج تقوی و ورع و تعقل هستند نیز راجع به او اظهارنظرهای مثبتی کرده‌اند. در قرن گذشته مرحوم قاضی در نجف ضد فلسفه و عرفان به قدری شخصیتش بارز بود که کسی به ایشان تعرض نمی‌کرد. ایشان در عِداد مراجع بزرگ و هم مباحثه مرحوم آیت‌الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی مرجع وحید عصر خود بودند، ولی آثار و کرامات مرحوم قاضی به حدی بود که جایی برای مخالفت با ایشان باقی نمی‌گذاشت. ده‌ها نفر از مجتهدین به نام عالم تشیع از شاگردان ایشان بودند. شخصیتی مثل ایشان ابن‌عربی را تأیید می‌کند و فتوحات ایشان را می‌خواندند. ایشان یک نسخه ترکی از فتوحات داشتند.

 

سمات: و البته خیلی‌ها و از جمله مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی به همین دلیل با مشرب و مرام عرفانی مرحوم آقای قاضی سخت مخالف بودند و گرایش ایشان به ابن‌عربی را سخت تخطئه می‌کردند.

غفاری: ما در اینجا داریم نظرات مختلف را بررسی و آنها را سبک ـ سنگین می‌کنیم. فرض کنید حضرت آیت‌الله العظمی خمینی (قدّه) که در تیزهوشی و دقت نظر نمونه بودند. فقیه جامع‌الشرایط دنیادیده‌ای بودند و در اوج درس فلسفه و عرفان و سیاست بودند، ایشان هم ابن‌عربی را در جایگاه بسیار بزرگی قرار می‌دهند. ایشان در نامه خود به گورباچف می‌گویند شما اشخاصی را برای شناخت شیخ اکبر ابن‌عربی بفرستید. یا تعابیری مانند اینکه «اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلَّع شوید...»، خود ایشان بر فصوص ابن‌عربی حاشیه دارند. البته بعضی جاها مخالفت هم دارند. طبع آزاداندیشی این است که تابع عقل خود باشد. من شخصاً از مرحوم مطهری که در سلامت نفس و قدرت فکر اسوه هستند، شنیدم که ابن‌عربی اعجوبه است. و نیز او را به حق شیخ اکبر می‌خواندند. اعجوبه بودنش هم همین است که محل تضاد است. گاهی در اوج و گاه در حضیض است.[[24]] به آثار او که نگاه می‌کنیم، مثل فتوحات ایشان ـ که البته به نظر مرحوم شعرانی تحریفاتی هم در آن صورت گرفته است‌ـ ، تعابیری راجع به امیرالمؤمنین و مقاماتشان و ائمه اطهار آمده که در اوج است و هیچ شیعه‌ای این تعابیر را ندارد. در کل فتوحات شاید بیش از ده بار از این تعابیر باشد. تعابیر عجیب و غریبی مثل اینکه امیرالمؤمنین «سِرّ الانبیاء الاجمعین» هستند.[[25]] یعنی حقیقت همه انبیا. در باب امام زمان نیز تعابیر قطعی و رسمی دارند. تعابیری که عیناً مانند اعتقاد یک شیعة امامی است. هم می‌گوید که: مُهر و نشانه امامت را در ایشان رؤیت کرده است... این مطالب یکی دو تا نیست.

 

سمات: تعبیری هم که خودش را خاتم ولایت معرفی می‌کند و یا اینکه مقام ابوبکر و عمر را بالاتر از امیرالمؤمنین می‌‌داند، هم هست.

غفاری: بله. بعداً عرض می‌کنم که این تعابیر به هیچ وجه منافاتی با عقاید شیعی ندارد، و در مورد خلفای صدر اسلام نیز اگرچه تعابیری به حسب روایات اهل سنّت دارد ولی هرگز قابل مقایسه با آنچه که در مورد امیرالمؤمنین و یا حتی امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام دارد، نمی‌باشد که حالا در جای خود عرض می‌کنم. به هر حال نصوص بر تشیّع باطنی او فراوان است و اگر این نصوص نبود، سنی‌ها او را یکسره به نفع خود مصادره می‌کردند. در آثار دیگر او هم از این نکات وجود دارد.

 

خاتم ولایت محمدیه

و امّا مسئله ختم ولایت که بار دیگر بدان اشاره کردید که محیی‌الدین خود را خاتم ولایت محمدیه می‌داند، بله در کلمات او چنین چیزی هست. البته مسئله اینست که شما یک کلمه اشکال می‌کنید و بنده مجبورم چندین صفحه برای رفع آن توضیح بدهم. به هر حال مسئلة ختم ولایت از مسائل نسبتاً پیچیده در کلمات جناب شیخ است و علّت آن هم اینست که ایشان در جاهای مختلف «فتوحات» و نیز در «فصوص» و نیز در بعضی رسائل خود از آن صحبت کرده و ظاهراً هم متفاوت صحبت کرده است و موجب اختلاف آراء مفسّران و شارحان و منتقدان شده است. ولی چنانچه دقت به خرج داده شود و به انصاف نیز نظر شود، کلمات ایشان در این باب قابل جمع است. با اینکه رعایت تقیه[[26]] موجب سخن گفتن به رمز و راز شده ولی بسیاری از ناسازگاری‌ها مربوط به کسانی می‌شود که نمی‌خواهند خودشان را با حق سازگار کنند و سعی می‌کنند بر اساس عقاید و تعصبات خود حقایق را تفسیر کنند و سپس دچار اشکال می‌شوند. به هر حال منظور از مقام ولایت همان باطن نبوت است به طوری که هر نبیّ ولی است ولی البته هر ولی نبی نیست. ولایت نهایت قرب بنده به حضرت حق می‌باشد و دارای درجات و مراتبی است یعنی هریک از انبیاء و اولیاء مَظْهر یک یا بیشتر از اسماء کلیه الهیه می‌باشند. به همین معنا برای مقام ولایت ختمیتی متصور است که منظور از آن خاتمیت زمانی نیست. بلکه رسیدن به بالاترین درجه قرب است که از آن بالاتر نباشد و به قول ابن‌عربی «فلیس الختم بالزمان بل باستیفاء المقام (رسالة عُنقاء مُغرِب فی ختم الاولیاء و شمس مَغرب، از مجموعه رسائل ابن‌عربی، ج 3، ص 50، چ دارالمحجة البیضاء لبنان). در این صورت، آن ولی که به این درجه برسد او را ولی خاتم گویند و سایر اولیاء در مقامات خود از او بهره‌مند خواهند بود. به هر حال باید دانست که مقام خاتم‌الاولیاء در ابن‌عربی حداقل در سه مصداق تعیین گردیده است. اولین آن خاتم الولایة المطلقه یا عامة است که حضرت عیسی سلام‌الله علیه می‌باشد که در زمان و امت خود نبی بوده و در امت محمدیه ولی می‌باشد. ترجمة عبارت وی در «فتوحات» چنین است «ختم دو ختم می‌باشد ختمی که خداوند با آن ولایت را ختم می‌کند و ختمی که خداوند به آن ولایة المحمدیه را ختم می‌کند. و اما ختم ولایت به طور اطلاق از آن حضرت عیسی علیه‌السلام است که او در زمان این امّت ولی است... و امّا ختم الولایة المحمدیّه از آن مردی است از عرب که از نژادی بسیار با کرامت و صاحب نفوذ است و او در زمان ما موجود است و من او را در سال 595 در شهر فاس دیده‌ام و علامتی را نیز که ویژة او بود و خداوند آن را از چشم مردم مخفی می‌نماید برای من آشکار ساخت به گونه‌ای که مهر ولایت او را دیدم و او خاتم النبوة مطلقه است (منظور همان ولایتی است که در مقابل نبوت تشریعی است) بدین ترتیب خداوند ولایتی را که از طریق وراثت معنوی محمدی برای بشر حاصل شده است به وسیلة این شخص ختم نموده است. و امّا ولایت عامی را که از طریق سایر انبیاء در بشر متحقق شده است قبل و بعد از پیامبر اکرم حاصل خواهد شد و آنها بعد از ختم محمدی هم خواهند بود. ولی ولایت مخصوص ناشی از قلب و مقام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به جز از طریق این ختم و بعد از آن حاصل نخواهد شد و اما الولایة العامه خاتم آن حضرت عیسی علیه‌السلام است».[27]

نکتة مهم اینست که جناب محیی‌الدین بلافاصله در صفحة بعد از این عبارت به شخص دیگری به عنوان «ختم ولایت خاصّة محمدیه» اشاره می‌کند و تصریح می‌کند که این ختم ولایت خاصه آن شخصی به جز امام مهدی منتظر است، که مهدی از نسل و عترت پیامبر است ولی این ختم خاص از سلالة حسی پیامبر نیست و بلکه از سلاله و اعراق معنوی اوست.[28] پس تا اینجا سه مصداق برای خاتم الاولیاء بیان شد: 1ـ مردی از تبار عرب که او خاتم ولایت محمدی است و جناب محیی‌الدین او را در سال 595 در شهر فاس زیارت کرده است 2ـ ختم ولایت عامه که از انبیاء گذشته به ارث رسیده است و آن حضرت عیسی است 3ـ ختم ولایت محمدی خاص که به غیر از امام مهدی است. در عباراتی که ذیلاً نقل می‌شود معلوم می‌شود که آن خاتم ولایت محمدی که از تبار اصیل عربی است، شخص حضرت مهدی(عج) است. همچنین ختم خاص و جزئی برای ولایت محمدی به زعم جناب شیخ، خود اوست.[[29]] البته جناب شیخ در باب بیست و چهارم فتوحات نیز مشابه آنچه را که در جلد دوم راجع به ختم ولایت محمدی آورده بیان کرده است با یک نکتة اضافه «و للولایة المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل علی محمد صلی الله علیه و سلم ختم خاص فی الرتبة دون عیسی علیه‌السلام لکونه رسولاً و قد وُلد فی زماننا و رأیتُه ایضاً و اجتمعت به و رأیت العلامة الختمیة التی فیه فلا ولیّ بعده الاّ و هو راجع الیه کما انه لانبیّ یکون بعد محمد صلی الله علیه و سلم الاّ و هو راجع الیه کعیسی اذا نزل، فنسبَة کلُ ولیّ یکون بعد هذا الختم الی یوم القیامة نسبة کل نبیّ یکون بعد محمد صل الله علیه و سلّم فی النبوة کاءلیاس و عیسی والخضر فی هذا الامة».[30]

نکتة خاص این عبارت اینست که جناب شیخ بیان می‌کند هر ولیّ دیگر تا روز قیامت تحت ولایت این ولی خاتم است.

و اکنون اگر بر این مطالب عبارت باب 366 فتوحات را که در باب حضرت مهدی(عج) و وزرای او بود در نظر آوریم، آنجا که جناب شیخ در سه بیت به روشنی مقصود از خاتم اولیاء محمدیین را به طور مطلق بیان می‌کند:

ألا إنّ ختـمُ الاولیـاء شـهـیـدٌ        و عیـن امـام العـالـمیـن فقید

هو السید المهدی من آل‌احمد          هو الصـارم الهنـدی حین یبید

هوالشمس یجلو کلّ غمّ و ظلمة    هو الوابل الوسمی حیـن یجود

ترجمه:                     

آگاه باشید که ختم اولیاء حاضر و شهید است

و این در حالی است که وجود عینی و جسمی امام عالمیان غیرقابل دسترسی و پنهان است

او همان آقای ما مهدی از آل محمد است

او که شمشیر برّان هندی است در آن موقع که ظهور کند

او همان خورشید تابانی است که هر ظلمت و تیرگی را روشن می‌کند

او همان باران درشت بهاری است که همه از جود و بخشش او بهره‌مند می‌شوند

اکنون معلوم است که آن کس که امام عالمیان است همان ختم اولیائی است که شاهد و غایب است و او همان مهدی(عج) است که هر ولی تا آخر زمان تحت ولایت اوست و او همان است که جناب شیخ دو بار از رؤیت او و دیدن علامت خاتمیت او یاد می‌کند.

هیچ مانعی ندارد که آن شخص سوم که ختم ولایت محمدّی خاص است ابن‌عربی و یا هر ولی دیگری از امت محمدی باشد. کما اینکه در رسالة «عَنقاء مُغرب فی ختم الاولیاء و شمس مَغرب» به صراحت به این مصادیق سه‌گانه اشاره می‌کند و می‌گوید که «خداوند در موارد مختلفی از کتاب عزیز خود به ذکر این ختم مکرّم و الامام المتبوع المعظم و حامل لواء الولایة و خاتمها، و امام الجماعة و حاکمها اشاره کرده است و مرتبه و قدر او را مشخص کرده تا برای مردم تمییز و بصیرت حاصل شود. زیرا حضرت امام مهدی که منسوب به بیت نبی است از آنجا که امام تبعیت شده است که امر او از طریق پیامبر به گوش همگان رسیده است شاید با کسی که داخل و مشترک در صفات او باشد اشتباه شود و نشانه‌های میان این دو به یکدیگر آمیخته شود. امّا در مورد حضرت عیسی در نشانه‌هایش اشتراکی نیست زیرا او بدون تردید پیامبر است ولی در مورد ختم ]محمدی خاص[ و مهدی که هر دو ولیّ خدا می‌باشند، امکان اشتباه و ایجاد دشواری به جهت دواعی نفسانی، هست. و به جهت این امر مهم است که تنبیه به خصوصیات وی به اهل بصیرت داده شده است... و امّا علماء او را می‌شناسند و از خط و راه او پیروی می‌کنند و تابع او هستند تا جایی که حضرت عیسی علیه‌السلام او را معرفی می‌کند و در میان همه مردم به حقانیت او شهادت می‌دهد، و انّه الامام الاعظم و الختام لمقام الاولیاء الکرام و کفی بعیسی علیه‌السلام شهیداً و البته به دنبال او برای شما حوادث سختی و راه دشواری در پیش است...»[31] عبارت ابن‌عربی کاملاً روشن است و خصوصاً این جملة اخیر که عربی آن ترجمه نشد تا با ملاحظة عین عبارت «الامام الاعظم و الختام لمقام اولیاء الکرام که شهادت حضرت عیسی بر او کفایت می‌کند، معلوم شود که خاتم الاولیاء محمدی به طور مطلق در نظر جناب ابن‌عربی جز مقام مقدس حضرت مهدی سلام‌الله علیه نیست و شخص دیگری که ولایت محمدی را داراست ولایت محمدیه خاصه را داراست و نه ولایت محمدی مطلقه را، و آن مصداق سوم ولایت است که به حسب بعضی اشارات جناب شیخ منطبق بر خود ایشان می‌شود.

و البته در اصل جعل این اصطلاح و تقسیمات مربوط بدان می‌توان با جناب شیخ اکبر مباحثه و مناقشه داشت و تقسیمات مناسب‌تری با واژه امامت قرآنی در مسئلة ولایت و درجات آن انجام داد همان‌طور که در مصداق ختم ولایت مطلقه برای حضرت عیسی سلام‌الله علیه محلّ بحث جدّی است و اینکه اگر ملزم به استفاده از این عنوان و اصطلاح باشیم به دلائل بسیار روشن قرآن این درجه ولایت مطلقه اختصاص به حضرت ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء در مقامات توحیدی، خواهد داشت ولی اینها به مجال فعلی ما مربوط نمی‌شود. آنچه که روشن است اینکه جناب شیخ مقام خاتمیت ولایت مطلقه محمدیه را برای حضرت مهدی سلام‌الله علیه اثبات می‌کند و ختم ولایت محمدی جزئیه یا خاص را که بهره‌مندی از پاره‌ای از اسماء کلیه الهی باشد برای خود و یا حتی اشخاص دیگر بیان می‌کند. هیچ آدم با انصافی جرأت نمی‌کند به طور قطع بگوید که چنین آدمی شیعه نیست.[[32]] البته دربارة تشیع هم توضیحی لازم است که بعداً عرض می‌شود.

 

سمات: علاوه بر عقاید کلامی، صدها نمونه از اعتقادات فقهی او هم هست که بیانگر سنی بودنش هست.

غفاری: اگر از اغراق شما در قید «صدها نمونه» بگذریم، بله نمونه‌هایی هست، باید اینها را با هم جمع کنیم. من که عرض کردم ابن‌عربی پیچیده است برای همین است. نمونه‌هایی هم از تفاسیری وجود دارد که به مذاق اهل سنت تفسیر کرده است و نمونه‌هایی هم از تفاسیر فقهی که صریحاً به مذاق شیعه بیان کرده است ما باید بین اینها جمع کنیم، که این جمع هم توجه به مسئله تقیّه است،[[33]] زندگی در محیط شدیداً متعصب سنّی مذهب که ناگزیر بعضی مطالب را برای حفظ جان و نیز حفظ و بقای آثار خود اظهار می‌کرده است، و یا به طریق تحریف است که توسط طرفداران سنّی مذهب وی صورت گرفته است و یا توسط سردمداران اهل سنّت و لو بدون اعتقاد به وی و صرفاً جهت حفظ موقعیت مذهب خود در آثار وی دست برده‌اند که شواهد فراوانی هم در مورد ابن‌عربی و نیز دیگر بزرگانی که در محیط‌های اهل سنت زندگی کرده‌اند وجود دارد. اما اینکه بگوییم ما با آدم پریشانی مواجه هستیم که اینقدر متناقض فکر و عمل می‌کند، عقلاً سخت است. شخصیت ابن‌عربی آن قدر بزرگ است که توانسته بسیاری از متفکرین اهل سنت و شیعه را تحت تأثیر قرار دهد و یا به طوری که بنده عنقریب عرض خواهم کرد بدون التزام به هیچ تناقضی مجموعه‌ای از همة این ملاحظات با یک تفسیر موسّعی از تشیّع.

 

سمات: ولی در عالم تشیع، کسانی که به ابن‌عربی اظهار ارادت کرده‌اند، خیلی در اقلیتند. حتی کسی مثلاً مرحوم علامه طباطبایی زیربار قبول ابن‌عربی نرفته است.

غفاری: این طور نیست. نقل‌هایی که شما می‌کنید واقعاً جفا می‌کنید.[[34]] نقل قطعی علامه که من از مرحوم مطهری شنیدم و در آثار قلمی ایشان هم هست[35] غیر از این است. آدم باید آزاده باشد. بعضی آقایان کتاب می‌نویسند و کسانی را که ما صبح تا شب با آنها بودیم و با آنها زندگی کردیم را می‌‌گویند که ضد فلسفه و عرفانند. بنده روز و شب با آقای مطهری بودم. حضرت آیت‌الله العظمی خمینی را همه عالم می‌شناسند و آثارشان هم هست. علامه طباطبایی می‌فرماید: در عالم اسلام کسی یک خط مثل ابن‌عربی ننوشته است. و این را مرحوم مطهری نیز نقل کرده‌اند: از بزرگان و کملّین متقدم شیعه مرحوم ابن‌فهد حلّی به نقل صاحب شرح مناقب، محیی‌الدین را شیعه می‌داند، مرحوم ملامحمدتقی مجلسی پدر مرحوم مجلسی دوم، از محیی‌الدین و تشیع وی به شدت دفاع می‌کند[[36]] ، مرحوم خوانساری صاحب روضات الجنات به نقل از جماعتی از علمای شیعه، وی را شیعه می‌داند، مرحوم شیخ بهایی در کتاب اربعین خود با کمال احترام و عظمت از او یاد می‌کند همچنین مرحوم سیدصالح خلخالی از فیض کاشانی[[37]]، قاضی سعید قمی و محدث جزایری به عنوان قائلان به تشیع جناب محیی‌الدین نام می‌برد. همچنین میرزا محمدامین استرآبادی در کتاب رجالی خود، به توجیه برخی از عبارات جناب شیخ که به مذاق اهل سنّت است، پرداخته و آنها را ناشی از زندگی در محیط متعصبانه اهل سنت می‌داند.

 

سمات: گفت‌وگویی که مرحوم آقای حسینی تهرانی با علامه دارند و در کتاب مهر تابان آورده‌اند، چیست. در آن گفت‌وگو هرچه آقای حسینی تلاش می‌کنند جمله‌ای در تأیید ابن‌عربی از آقای طباطبایی بگیرند نمی‌توانند؟

ـ منظور از تأیید یعنی چه؟ اگر تأیید تشیّع ایشان به حسب ظاهر عبارات باشد بله من هم آن را خوانده‌ام. عرض من همین است. آدم باید اینطور باشد. علامه طباطبایی در جایی این جمله را دارند که هیچ کس در عالم اسلام یک خط مثل ابن‌عربی ننوشته است. یا این تعبیر ایشان که اگر انسان از کلمات و کتاب‌های دیگر می‌تواند خوشه‌ای بچیند، از ابن‌عربی خرمن خرمن استفاده می‌کند. اما همین علامه طباطبایی در مصاحبه‌شان با مرحوم علاّمه آیت‌الله حسینی تهرانی، در بحث سنی یا شیعه بودن ابن‌عربی می‌گوید که ابن‌عربی به تشیع بسیار نزدیک است گرچه از ظواهر کلمات برمی‌آید که ایشان سنی است. و توجیهی که مطرح می‌شود این است که شاید این ناشی از استضعاف فکری ابن‌عربی بوده است.

 

سمات: البته توجیه استضعاف فکری ابن‌عربی را آقای حسینی مطرح می‌کنند ولی علامه زیر بار نمی‌روند و می‌گویند ابن‌عربی و استضعاف؟!

ـ بله همینطور است. منتها در اینجا دو وجه است. منظور علامه حسینی تهرانی قدّس سرّه از استضعاف این بود که او در محیطی سنی بوده است که به ایشان اجازه ابراز عقیده نمی‌‌داده یا کتاب شیعه نبوده است، اصلاً نمی‌توانستند نفس بکشند. علامه طباطبایی رضوان‌الله علیه می‌گویند ایشان به حسب ظاهر سنی است نه اینکه حقیقتاً و در باطن سنی باشد.[[38]] همین علامه طباطبایی و مرحوم آقای قاضی قدس سرّه نظرشان این است که اگر کسی به کمال برسد باید از طریق ولایت برسد، باید بین این دو را جمع کنیم. عبدالوهاب شعرانی از علمای قرن دهم می‌گوید، بسیاری از این موارد تناقض‌آمیز را من در نسخه‌ای از فتوحات که یکی از علمای به نام عصر آن را تطبیق کرده است، پیدا نکردم. یک مورد کاملاً مستند و بسیار مهم یک تحریف لفظی کوچک است که از نظر معنایی اختلاف زیادی ایجاد می‌کند و آقای دکتر عثمان یحیی که تصحیح انتقادی نسخه فتوحات را انجام می‌دادند بدان رسیده که برای بسیاری از افراد حتی برای بعضی از علمای حاضر قم هم نقل کرده‌اند. عثمان یحیی می‌گوید: برای چاپ فتوحات به دو نسخه به خط ابن‌عربی که الآن موجود است و در موزه استانبول نگهداری می‌شود دسترسی داشته است. در یکی از این نسخ، مطلبی در باب 366 فتوحات است که نوشته است قائم از اولاد امام حسن است. عثمان یحیی می‌گوید در نسخة دیگری که در کتابخانه «بیازید» نگهداری می‌شود و به خط ابن‌عربی است (نسخة (1)) نوشته شده قائم از نسل حسین است. در نسخه‌های مطبوع نیز همان امام حسن آمده است. این یک تحریفی است که بعداً در فتوحات داده شده است. در این مورد نمونة دیگری را نیز عرض می‌کنم: یکی از کسانی که در فصوص صاحب نظر است و در سوریه است به اسم استاد محمود غراب که خودش هم سنی است، مدعی است که پاره‌ای از مطالب فصوص از ابن‌عربی نیست. او از استادان به نام عرفان نظری و ابن‌عربی است و این مطلب را به ادلة خودش اثبات می‌کند. به هر حال، اختلاف مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم علامه حسینی تهرانی این نیست که یکی بگوید ابن‌عربی منحرف است و دیگری بگوید در صراط مستقیم است. بلکه هر دو ابن‌عربی را عارف و متفکر بسیار بزرگ و بی‌نظیر می‌دانند و اختلاف فقط در میزان تشیع اوست.

 

سمات: سیدحیدر آملی با اینکه مربوط به قرون پیشین است و حتماً به نسخه‌‌های نخستین دسترسی داشته است و سخت هم مدافع عرفان و تصوف است از کسانی است که در برخی مباحث اعتقادی، نافی ابن‌عربی است.

ـ مباحثی هست که مفاهیم نظری و بعضاً کلیدی و اساسی هم هست، در اینکه ابن‌عربی اشتباهاتی دارد تردیدی نیست و این حتی منافاتی با کامل بودن وی ندارد.[[39]] یعنی معنای کامل بودن این نیست که اشتباه نظری نداشته باشد. خود ابن‌عربی در فصوص بحثی راجع به این مسئله مطلب دارد. اما اینکه برخی سخائف هم در کلمات او دیده می‌شود در یک جاهایی می‌توان گفت از روی تقیّه است و حتی از روی عمد گفته است. نظایر این را ما در آثار بزرگانمان در گذشته فراوان داریم. شما در شفای ابن‌سینا در مقاله عاشر این وضع را می‌بینید. با اینکه ابن‌سینا قطعاً شیعه اثنی عشری امامی هم هست و بر اساس محتوای شفا می‌توان این را ثابت کرد، اما امامت را به‌گونه‌ای طرح می‌کند که مورد تعرض قرار نگیرد. وی می‌گوید: که امامت باید به نص و از ناحیه خداوند باشد و سپس می‌گوید که اگر به نص نباشد، با شرایطی می‌توان امام را تعیین کرد. آنگاه شرایطی را ذکر می‌کند که با هیچ‌یک از شرایط اهل سنت تطبیق نمی‌کند. می‌گوید به اجماع افراد با سابقه و شناخته شده در دین و آن هم در حضور همه باشد و هیچ کس مخالف نباشد و اینکه فرد مزبور دارای قوة عقلانی قوی و اخلاق شریفه مانند شجاعت، تقوی و مدیر و مدبر در امور و أعرف مؤمنین به شریعت باشد و همه باید به طور علنی بر این امور شهادت بدهند و اتفاق داشته باشند. با وجود اینکه همه این شرایط را می‌گوید، در همان فصل در یک جمله می‌گوید، اگر هم نشد، اگر بین فاضل و مفضول، بین اعلم و اعقل تضاد بود، آن که اعقل هست به آن که اعلم هست کمک کند، و این همان کاری است که علی نسبت به عمر انجام داد. اگر شما در زمان ابن‌سینا و با آن همه تعصبات سنی‌ها بودید چه می‌کردید؟ در شرایطی که ابن‌سینا بود و در تمام عمرش به سوی حکومت‌های شیعی فرار می‌کرد. یا به سوی آل‌بویه و یا به سوی آل‌حمدان می‌رفت تا بتواند زندگی کند. از طرفی چون او طبیب بود، ترک‌های متعصب سنی سلجوقی و غزنوی به او احتیاج داشتند و از طرفی می‌خواستند او را از بین ببرند کما اینکه شیخ اشراق را هم از بین بردند.[[40]]

 

سمات: شیخ اشراق را که به خاطر تشیع از بین نبردند.

ـ چرا او را هم به خاطر تشیع از بین بردند. اگر مقدمه حکمت شیخ اشراق را بخوانید می‌بینید که عبارت امیرالمؤمنین خطاب به کمیل را از نهج‌البلاغه که «اللهم لاتَخلوا الارض من حجة» را آورده است. و کاملاً بر اساس تئوری انسان کامل[[41]] و امامت شیعی بحث می‌کند. و همه جا از امیرالمؤمنین به عنوان حکیم ‌العرب یاد می‌کند. اینها حقیقتاً تفکر شیعی داشتند اگرچه حتی در فروعات ممکن است که به یکی از مذاهب مشهور اهل تسنن مثلاًٌ شافعی که نزدیک‌تر به امامیه بوده اظهار تبعیت کرده باشند.[[42] ] خلاصه شیخ اشراق از طرفی پسر صلاح‌الدین به او علاقمند شد ولی از طرف دیگر فقهای متعصب آنها که می‌دیدند او با این فضل و کمالات اگر پیش صلاح‌الدین برود او را جذب خود می‌کند، نگذاشتند که نزد صلاح‌الدین برود. او شهید شد ولی به خاطر تشیع او می‌گویند شیخ مقتول.[[43]]

 

سمات: ظاهراً از این بابت بوده است که خیلی از فقهای اهل سنت نسبت به فلسفه حساس بودند.

ـ به هر حال معارف بوده نه فروع فقهی، بلکه در واقع بحث معارف شیعی بوده است والا در فقه این طور نبوده است. گاهی اصحاب ائمه هم مذهب فقهی خودشان را مخفی می‌کردند. ائمه علیه‌السلام به آنها تعلیم می‌دادند که برخلاف مذهب فقهی خود عمل کنید تا شناخته نشوید.

من حرف‌های ابن‌عربی را به سه دسته تقسیم می‌کنم. یک دسته حرف‌های عمومی است که همه علمای شیعه‌ای که در محیط‌های سنی بودند، مجبور بودند که اظهار تسنن کنند و معمولاً هم با الفاظ صریح اظهار می‌کردند و این سند زنده ماندنشان بوده است ولی معانی و معارف و حقایقی را که بیان می‌کردند، همه را مطابق نظر شیعه می‌گفتند و یک جاهایی هم یک عبارت در تمجید خلفا می‌گفتند. نمونه‌اش ابن‌سیناست که همانطور که گفتم در مقاله عاشر شفا این کار را کرده است. در آن باب هر چه معارف است بر اساس شیعه گفته و وقتی می‌خواهد اسم بیاورد می‌گوید عمر و علی. آن وقت هرکس بخواهد به او بگوید تو شیعه‌ای، می‌گوید من در اینجا گفته‌ام که عمر برتر است. سند حیات ابن‌سینا همین بوده است. یک سری اقوالی را که سخیف هست، اگر بخواهیم جمع کنیم از باب تحریف است و ممکن است داخل در آثار وی شده باشد، و دسته سوم کثیری معانی و معارف بلند که واقعاً در اوج است و در سراسر آثار او وجود دارد.

 

سمات: یک مسئله‌ای در اینجا مطرح می‌شود. ما در زمان خودمان دیدیم که وقتی جبهه ملی حکم قصاص را منکر شد، حضرت امام گفتند که هرکس منکر قصاص باشد مرتد است. شهید مطهری را می‌بینیم که بر سر بعضی از انحرافات، چه برخوردهای شدیدی به حق با دکتر شریعتی می‌کردند. آیا واقعاً این انحرافاتی که از ابن‌عربی نقل می‌شود، به شدت این انحرافات نبوده است؟ حتی یکی از اساتید قم نقل می‌کرد که خود امام در جلسه‌ای که فصوص یا فتوحات ابن‌عربی را می‌گفتند، در آنجایی که ابن‌عربی می‌گوید من روافض را به شکل خوک دیدم، می‌گوید که او خودش را دیده است و به حساب شیعه گذاشته است. چطور این بزرگان با ابن‌عربی که بعضی انحرافاتش از نظر همه قطعی است اینجور برخورد می‌کنند و از او تجلیل هم می‌کنند؟

ـ اوّلاً این استدلال شما در مورد شهید مطهری کاملاً علیه خود شماست. در اینکه شهید مطهری در دفاع از اصول اسلامی در مقابل انحرافات بالاترین حساسیت‌ها را داشتند که خود شما مُقرّ و معترفید، در اینکه مرحوم استاد مطهری در نقطة اعلایی از نظر فهم و دقت نظر و معلومات دینی و عقلی و عرفانی بودند باز هم به نظر نمی‌رسد که تردیدی باشد، فقط می‌ماند نتیجه‌گیری شما که به صورت اعتراض به ایشان است که چرا علیه ابن‌عربی با این انحرافات موضع‌گیری تندی نکرده‌اند و بلکه وی را تأیید و تکریم هم کرده‌اند و او را «به حق» شیخ اکبر نامیده‌اند؟ در اینجا شما یا باید دو مقدّمه اول را قبول نداشته باشید و یا اینکه در روش و برخورد خودتان تجدیدنظر کنید، یعنی شما باید از ایشان و امثال ایشان درس بگیرید و نه بالعکس! حالا اینکه کدام را انتخاب می‌کنید به خودتان بستگی دارد.

و امّا آنچه از حضرت آیت‌الله خمینی به نقل یکی از آقایان نقل می‌فرمائید، با منطق عقل و شناختی که از شخصیت حضرت آیت‌الله العظمی خمینی (قُدّس سرّه) داریم جور درنمی‌آید اوّلاً این جمله مربوط به روافض را ابن‌عربی در فتوحات از قول خودش نگفته است که پاسخش این باشد که او خودش را دیده است. ثانیاً از مرحوم آیت‌الله خمینی با آن ادب و احترامی که نسبت به همه بزرگان و بالاخص نسبت به ابن‌عربی داشت این‌گونه برخورد تقریباً غیرممکن است.[[44]] ثالثاً ایشان پاسخ خود را به این مسئله به صورت مکتوب نگاشته‌اند.

ایشان در تعلیقه‌شان بر مصباح الانس که چاپ هم شده است، این نقل قول ابن‌عربی را این‌گونه توجیه کرده‌اند که: نفس سالک وقتی در اثر سلوک شفاف شود حقیقتی را که در مقابل خود می‌بیند منعکس می‌کند. لذا وقتی آن شخص سنی که اعتقاد بدی راجع به شیعه داشته است سالک شیعه را می‌دیده، به علت شفافیت نفس آن شیعه، اعتقاد خود آن شخص در آینة نفس شیعه منعکس می‌شد، و او آن را مربوط به شیعه می‌دانسته است و حال آنکه اعتقاد و عقیدة خود وی بوده که به اصطلاح امروزی فرافکنی شده است. توجیه ایشان در تعلیقه این است. البته توجیه جامع و همه جانبة این‌گونه ایرادها را بنده در پایان بحث راجع به تشیع ابن‌عربی عرض خواهم کرد. فعلاً به طور اجمال عرض می‌شود که آدم عاقل و حتی یک طفل دبستانی هم اگر ببیند که در همین کتاب، ابن‌عربی به اعلا درجه امیرالمؤمنین را ستوده است و احدی را مثل او نستوده است و او را سرسلسلة همة اولیا دانسته و اولادش را همینطور، چنین کسی نمی‌تواند آن اعتقاد را هم داشته باشد.[[45]]

اساساً ابن‌عربی فیوضات آیه تطهیر «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را فقط منحصر به پنج تن نمی‌داند، بلکه می‌گوید برکت طهارت پنج تن به نحوی همه فرزندان فاطمه(س) را شامل می‌شود که حتی ما شیعیان این حد را قائل نیستیم. او می‌گوید همه فرزندان فاطمه و همه سادات تا یوم القیامه مغفورالذنوب هستند آیا چنین آدمی شیعه را خوک می‌بیند؟[[46]]

ادامه دارد

 



.[1] سمات: البته چون فلسفه در جعل معانی خاص و خود خواسته و بعضا وارونه برای واژه ها و اصطلاحات اهتمام ويژه ای دارد، برای فهم آنها نیز باید تخصص ويژه ای داشت! مثلا باید دانست که فلسفه بر موجود ازلی که هرگز آفریده نشده و مسبوق به عدم نبوده است، اطلاق حادث می کند، البته با قید ذاتی، تا از مخمصه ضدیت با همه ملیّین و آیات و روایاتی که دال بر حدوث یعنی خلق عالم از عدم (مسبوق به عدم) است، رهایی یابد در عین حال که قول به قدیم زمانی بودن ما سوی الله بر خلاف برهان نیز هست. و یا مثلا مفهوم بسیط بودن را به مفهوم نداشتن جزء عدمی می گیرد تا از مخمصه جزء داشتن خداوند نامتناهی ای که ساخته و پرداخته اند و واجد همه اشیاء و هستی در مرتبه ذات خود است، رهایی یابند و .... ضمنا در همین موضوع تجرد، معلوم نیست که مفهوم نزول ملائکه مقربین به عوالم متوسط و جزييه در عین مجرد بودن و مقداری نبودن چگونه است جز این که برای مجرد نیز معنایی خود خواسته فرض کرده باشیم!

[2]. چهل حدیث، ص 416.

[3] . سمات: بله امام خمینی اگر چه نظر ملاصدرا را در باره مجرد بودن همه فرشتگان نقد می کنند و آن را خلاف آیات قران می دانند اما قائل به مجرد نبودن همه فرشتگان و نبودن مجردی ما سوی الله نیستند.

البته سمات بر موضع خود مبنی بر عدم تجرد ما سوی الله باقی است و معتقد است اگر معنای مجرد درست فهم شود و از معنای واقعی خود که عبارت است از موجود غیر متجزی و غیر مقداری ای که جزء و کل و زمان و مکان ندارد، منحرف نشود، تنها یک مصداق خواهد داشت که آن ذات احدیت است و دومی برای آن متصور نخواهد بود. امام جواد علیه السلام می فرمایند: ان ما سوی الله متجزئ والله واحد أحد لا متجزئ و لا متوهم بالقلة و الکثرة ( کافی 1 / 116) . علاقه مندان را برای توضیح بیشتر پیرامون این بحث به مقاله افسانه مجردات به قلم استاد میلانی مندرج در اولین شماره سمات ارجاع می دهیم و البته بی صبرانه منتظر تعیین وقت مناظره پیرامون این موضوع از سوی جناب آقای دکتر غفاری (همان گونه که وعده داده اند)، با جناب حجت الاسلام و المسلمین میلانی هستیم.

[4]. سمات: هر مفهوم عمیق و بلند صحیحی برای امامت قائل باشیم بدون شک حداقل واجب و ضروری آن همان معنای ظاهری امامت است. یعنی کسی از مسلمین موحد به معنای واقعی نخواهد بود مگر این که به ولایت و وصایت و جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین و یازده فرزند او علیهم السلام معتقد باشد. بدون این اعتقاد حتی اگر خود را اعلم و اعرف دوران نیز بداند، موحد نخواهد بود. و البته در مورد اعصار قبل از اسلام نیز بدیهی است که اعتقاد هر کس به حجت و نبی زمان خودش، شرط موحد بودن است.

[5]. نهج‌البلاغه، خطبة 152.

[6]. سمات: از مسلمات اعتقادی شیعه است که چنین فردی ضال و گمراه است لذا مثلا مرحوم سید محمد حسین حسینی طهرانی خواسته اند استضعاف ابن عربی را در امر ولایت اهل بیت علیهم السلام ثابت کنند! .

اصلا اطلاق عالم کامل بر مسلمانی که قائل به ولایت و امامت و مرجعیت علمی و سیاسی و... اهل بیت علیهم السلام نیست، خلاف منطق شیعه است. امام صادق علیه السلام فرمود: الناس ثلاثة عالم او متعلم او غثاء، فنحن العلماء و شیعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء . (اصول کافی ج1 ص 34)

[7]. آیت‌الحق، ص 113 به بعد.

[8]. سمات: نظریه وحدت وجود با هر تفسیرش بويژه با تفسیر صدرایی اش که وحدت شخصیه وجود است، از غریب ترین و موحش ترین اعتقاداتی است که بشر بر زبان خود جاری کرده است. عینیت خالق و مخلوق ( همان گونه که شبستری می گوید: غیرتش غیر در جهان نگذاشت ـ لاجرم عین جمله اشیاء شد، و ملا صدرا می گوید: هو وجود الاشیاء کلها! و می گوید: فرجعت العلیة و الافاضة الی تطور المبدأ الاول بأطواره!) نافی تمام اصول و فروع دیانت و شریعت است اگر چه هیچ وحدت وجودی ای نخواسته باشد به لوازم اعتقاد فلسفی و عرفانی اش تن در بدهد که این تن ندادن یا به دلیل نفهمیدن معنای وحدت وجود است و یا به دلیل غلبه وجه دیانت فیلسوف و عارف بر وجه تفلسف و تصوفش می باشد.

[9]. سمات: اصطلاح انسان کامل مانند کلمه قطب، اصطلاحی فلسفی و صوفیانه در برابر اصطلاح دینیِ نبی، امام معصوم و حجت معصوم است تا راه برای هماوردی فیلسوفان و عرفا و اقطاب صوفیه با اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام باز شود. انشاء الله در یکی از شماره های آتی سمات در این باره بحث خواهیم کرد.

[10]. احزاب 21.

[11]. نجم 9ـ 8.

[12]. احزاب 31.

[13]. بقره 124.

[14]. سمات: در هر صورت این تفسیری فلسفی و عرفانی از تشیع است و ربطی به معنای تشیع آن گونه که در موازین ارائه شده از اهل بیت علیهم السلام است ندارد. شرط اساسی تشیع نه تنها پذیرش ولایت و وصایت امیرالمؤمنین و اولاد معصومینش علیهم السلام است بلکه تبرای از مخالفین آنها نیز شرط دیگر است و شخص هر چه به ظاهر عالمتر باشد ولی فاقد این شروط باشد، گمراهی و عقوبتش بیشتر خواهد بود.

[15]. سمات: شهود توحید اگر به مفهوم شهود خداوند و یا متحد با ذات خداوند شدن و یا به معنای نفی تعینات و کوس انا الحق زدن باشد، همان وحدت وجود است و بی شک بر خلاف برهان و آموزه های قران و اهل بیت علیهم السلام است. توحید حقیقی امری عقلی محض است و حتی معرفت فطری نیز به معرفت عقلی ارجاع داده می شود. علاقه مندان برای اطلاع بیشتر در این موضوع می توانند به مناظره آقایان میلانی و برنجکار در همین شماره سمات مراجعه کنند.

[16] . سمات: الف. صحت یک برهان حقیقی عقلی در نفس و ذات آن نهفته است و اصطلاحا حجیت آن ذاتی است اما اهل بیت علیهم السلام آموزگاران و متذکران و اثاره کنندگان این براهین عقلی به ويژه در عرصه توحید به انسان ها هستند. و این واسطه گی نه براهین عقلی را از عقلی بودن آن می اندازد (همان گونه که آموزش قواعد عقلی ریاضی توسط معلم ریاضی به دانش آموز آن را از عقلانی بودن ساقط نمی کند) و نیز نه تنها نقصی برای ائمه علیهم السلام محسوب نمی شود که یکی از رسالت های آنها به شمار می رود. ( لیثیروا لهم دفائن العقول) اما سخن مهم در مقام این است که در مقام اثبات و فعلیت کسی به پای خود و از غیر طریق اهل بیت علیهم السلام به برهان حقیقی در توحید دست نیافته است.

ب. چنان که اشاره شد همه آنها که از مسیری غیر از مسیر حجج الهی به سراغ موضوع خداشناسی رفته اند، مانند آنچه در مسالک کلامی ای چون اشاعره و یا معتزله و یا در فلسفه و عرفان شاهد آنیم به خطا و گمراهی افتاده اند و این موضوع مورد تصریح دهها روایت است که اهل بیت علیهم السلام آموزگاران انحصاری توحید و معرفت الله هستند. و البته معلوم است که آموزه های اهل بیت علیهم السلام در توحید کاملا برهانی است که به خصوص در احتجاجات آنها با فیلسوفان و متکلمان زمانشان مندرج است.

[17]. سمات: علاقه مندان به موضوع تسنن یا تشیع ابن عربی را به کتاب «ابن عربی، سنی متعصب» اثر محقق ارجمند علامه سید جعفر مرتضی عاملی و نیز چهارمین شماره فصلنامه سمات و نیز همین شماره سمات مقاله «اهل بیت علیهم السلام و حقیقت عصمت در نگاه ابن عربی» ارجاع می دهیم.

[18] . سمات: البته اگر تنها یکی از این نظریاتی که ابن عربی قائل به آن است در روزگار ما از فردی صادر شود، از سوی بسیاری از ارادتمندان به ابن عربی به بالاترین درجات انحراف و کفر (و البته اغلب به حق) توصیف می شود ولی در باره ابن عربی که بدترین انحرافات عقیدتی از وی صادر شده است، انواع و اقسام توجیهات و مسامحات به کار گرفته می شود!

[19] . سمات: متاسفانه تعبیر علمای ظاهر (در مقابل علمای باطن و فهیم و عمیق!) تعبیری موهن نسبت به بسیاری و بلکه اکثریت قاطع فقها و متکلمین و علمای مکتب است که در برابر فلسفه و عرفان اعلام موضع کرده اند. مثلا یکی از این علمای ظاهر، فقیه و اصولی عالیقدر میرزای قمی است که سخت ابن عربی را نقد و رد می کند. (مراجعه کنید به همین شماره سمات مقاله رد وحدت وجود به قلم میرزای قمی)

[20] . سمات: بله آقای دکتر اشاره خوبی کردند. مخالفت علاء الدوله با ابن عربی را از زبان فقیه و اصولی نامور میرزای قمی (ره) بخوانیم: «و محیی الدین [ابن] عربی شقی- که سزاوار است مسمّی شود به «ممیت الدین» یا «ماحی الدین»- در اول کتاب فتوحات گفته است: «سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها» یعنی تنزیه می کنم و پاکیزه می دانم کسی را که ظاهر کرده است همه اشیاء را و او خود عین آن هاست. و «علاء الدوله سمنانی که از رؤسای این فرقه است، با وجود کمال ارادت او به محیی الدین در حاشیه فتوحات به این عبارت نوشته است: "من حقّ می گویم و از تو شرم نمی کنم؛ زیرا که خدای تعالی شرم نمی کند از این که حقّ را بگوید چنان که در قرآن مجید است. ای شیخ! اگر بشنوی از کسی که بگوید: فضله شیخ خود وجود شیخ است، با او مسامحه نمی کنی، و غضب می کنی بر او و از او نمی گذری، پس چگونه جایز است از برای تو که نسبت بدهی این هذیان را به پادشاه دیّانی که جزای عمل هر کسی را می دهد؟ بازگرد به سوی خدا، و توبه نصوح کن تا نجات بیابی از این ورطه مهلکی که دهری ها که قایل به خدایی نیستند و دهر را خدا می دانند از آن استنکاف دارند، و همچنین طبیعی ها که کارخانه موجودات را از تصرّف طبیعت می دانند، و یونانی ها که اعتقاد به شریعت ندارند، و سلام بر کسی باد که متابعت راه راست کند." ( ر. ک به همین شماره سمات دفتر ويژه مقاله رد وحدت وجود به قلم میرزای قمی)

[21] . البته چنین اختلافی در مورد شیطان هم وجود دارد! تا آنجا که برخی از صوفیه و عرفا و فلاسفه (مانند ملا صدرا تا چه رسد به دیگران!) رجوع کنید به مقاله در همین شماره سمات) شیطان را هم دارای نور و شایسته عبادت می دانند!

[22] . سمات: پیشتر گفتیم که اصطلاح انسان کامل یک اصطلاح صوفیانه است که در مقابل اصطلاح امام معصوم و حجت معصوم خداوند جعل شده است تا راه برای امام و قطب تراشی صوفیان در برابر دوازده امام معصوم علیهم السلام باز شود و همان گونه که آقای دکتر غفاری فرمودند: برخی ابن عربی را انسان کامل می دانند. یعنی عِدل امام معصوم!

[23]. میزان الاعتدال فی نقد الرجال،ج 3، صص 660ـ659 .

[24] . سمات: بالاخره معلوم نشد که صفت اعجوبه یعنی کسی که گاه در اوج معرفت است و گاه در حضیض باطل گویی مدح است یا ذم؟ و اساسا چگونه می توان فردی تهافت گو در مسائل اعتقادی را تایید نمود؟

و اما به جاست در اینجا وصف این اعجوبه را از ملا محسن فیض کاشانی (داماد ملاصدرا) که خود عمده عمرش را در سلک فلاسفه و عرفا بوده است (و در سالیان آخر عمر توبه می کند)، بخوانیم:

«شیخ اکبر اهل سنت، محی الدین ابن عربی است. او از پیشوایان صوفیه و از بزرگان اهل معرفتشان است. در فتوحات می گوید: "من از خدا نخواستم که امام زمانم را به من بشناساند و اگر می خواستم به من می شناساند." ای صاحبان بصیرت عبرت بگیرید و بنگرید که چگونه خود را بی نیاز از شناختن امام دید حال آن که حدیث مشهور بین همه علما که می گوید: "هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است" را شنیده بود، پس چگونه خدا او را مخذول و گمراه کرد و به خودش واگذاشت تا شیطان او را در زمین علوم، سرگردان رهایش کرد. پس با وجود علم فراوان و دقت نظری که داشت و برخورداریش از سیر در زمینه حقایق و فهم نسبت به اسرار و دقایق، در هیچ یک از علوم اسلامی راه مستقیم را نپیمود و به حتم و یقین به حدود آن دست نیافت و در سخنانش مخالفت های رسوایی با شرع و تناقضات عقلی واضحی وجود دارد؛ آن چنان مخالفت ها و تناقض هایی که کودکان به آن می خندند و زنان آنها را به سخره می گیرند.

این حقیقت بر آنان که در تالیفات او خصوصا فتوحات و بالاخص ابواب اسرار عبادت تتبع کنند پنهان نمی ماند.

سپس با ادعاهای گسترده اش در شناخت خدا و مشاهده معبود و همراهی با خدا با چشم شهود و این که به دور عرش گشته و فنای در توحید و ... او را در شرایطی می بینی که دارای سخنان سخیف و احمقانه و بلند پروازی های متکبرانه و هذیان و خرافات درهم و برهم و ضد و نقیض های تحیر آوری است که جگر را پاره پاره می کند. گاه سخنانی به ثبات و مستقیم می گوید و گاهی مطالبش از آشیانه عنکبوت سست تر است.

در کتاب ها و تصنیفاتش گفتارهای بی ادبانه ای نسبت به خداوند منزه وجود دارد که هیچ مسلمانی در هیچ موقعیتی راضی نمی شود به آن تفوه کند. او در ضمن کلماتی مزخرف و دیوانه وار که قلب ها را پریشان و عقل ها را وحشت زده و ذهن ها را متحیر می کند، گویا در نفسش از صور مجرده امور قبیحی را می بیند و گمان می کند که آن ها حقیقت وصول به حق است؛ شاید عقلش به واسطه شدت ریاضت و گرسنگی مختل شده و آن چه به خاطرش می آمده بدون تامل به قلمش جاری می شده است و قطب الدین بن محی الدین الکوشکناری که از برترین مشایخ صوفیه اهل سنت است می گوید: "هر یک از اهل کشف را یافتیم که روش عبادات و مکاشفاتش با روش صاحب شرع مخالفت داشته است می دانیم که او وضعش درهم و کشفش معیوب است و این روش از صاحب فصوص و صاحب نصوص در زمین منتشر گردیده و این روش هیچ شباهت و مناسبتی با روش صاحب وحی ندارد. پس به مقتضای این قانون برای ما علم پیدا می شود که این دو وضعشان درهم و مکاشفاتشان معیوب است. پس راه ما از کلمات و کتاب های این دو نفر به دور است." مراد او از صاحب فصوص، محی الدین ابن عربی و از صاحب نصوص شاگردش صدر الدین قونوی است. نمونه هایی از اشتباهات رسوا و نمونه ای از مطالب خلاف شرع مطهر نبوی ابن عربی را می آوریم برای این که آنان که او را نمی شناسند به گفتارش اعتماد نکرده و گمراه نشوند و دیگران را نیز گمراه نکنند و در حالی که طالب خیرند در شر نیفتند. سایر نمونه های مشابه بی شمار را با این نمونه ها مقایسه کنید ...گویا مرادش (ابن عربی) از آنانی که به آنها مقام تشریع داده شده است که به مقام انبیاء ملحق شوند، مشاهیر اصحاب همچون ابوبکر و عمر و معاذ و مانند اینهایند و پس از انان حسن بصری و سفیان ثوری و نظایر ایشان؛ سپس ائمه چهارگانه (ابوحنیفه، شافعی، مالک و احمد بن حنبل) و امثال آنان ، سپس خودش و کسانی که در معرفت به او نزدیکند، چنان که در فتوحات به این مطلب اشعار دارد.» ( سید علی رضا حسینی، دیدگاه ابن عربی در باره خلفا، انتشارات دلیل ما، ص 105 به نقل از مجموع رسائل ، رساله بشارة الشیعة ص 150 تا 152)

[25] . سمات: و در جایی دیگر سخن از معراج خود می گوید که در آن امیرالمؤمنین را در رتبه ای پایین تر از ابوبکر و عمر و عثمان دیده است!

[26] . در مورد تقیه در پانوشت های بعدی توضیح خواهیم داد.

[27]. ص 49، ج 2.

[28]. فتوحات، ج 2، ص 50.

[29]. سمات: این ولایت خاص تراشی برای خود، و خود را خاتم ولایت خاص محمدی دانستن به چه دلیل است؟ البته برای ابن عربی که مدعی اسراء و معراج و دانستن علم غیب است و خویش را رکن عالم می داند و مدعی است که معارفش را از روح الامین می گیرد و کتاب فتوحاتش را به امر خداوند نوشته است و بالاتر از همه خداوند را چند بار در خواب دیده است، ادعای ختم ولایت خاص محمدیه برای او نوعی تواضع! و خفض جناح! به شمار می رود! ( رجوع کنید به کتاب «ابن عربی سنی متعصب» ص115 تل 118 )

[30]. فتوحات، ج 1، ص 185.

[31]. رسالة عنقاء مَغْرِب...، در مجموعه رسائل ابن‌عربی، ج 3، صصص 56ـ 55، چ بیروت.

[32]. سمات: شرط شیعه بودن اعتقاد به امامت و خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین و اولاد معصوم او علیهم السلام (در حالی که ابن عربی تصریح می کند پیامبر برای پس از خویش جانشینی تعیین نکرده است) و تبری از دشمنان و غاصبان حق آنان است.. حتی اگر این عربی در موضوع مهدویت همه حرفهایش منطبق با عقائد شیعه باشد ـ که نیست ـ صرف این امر نمی تواند دلیل تشیع او باشد. (ر.ک : ابن عربی، سنی متعصب)

ابن عربی خود را از حضرت مهدی علیه السلام داناتر و حکیم تر، دانسته بلکه خود را برادر قرآن و حضرت مهدی علیه السلام را برادر شمشیر دانسته است:

و أما ختم الولاية المحمدية فهو أعلم الخلق بالله لا يكون في زمانه و لا بعد زمانه أعلم بالله و بمواقع الحكم منه فهو و القرآن إخوان كما إن المهدي و السيف إخوان.

[33]. سمات: مربوط دانستن صدها دلیل و شاهد برعدم تشیع ابن عربی به تقیه امری عجیب است. تقیه یا با سکوت در گفتن حق صورت می گیرد و یا با حداقل ضروری همراهی زبانی و عملی با اهل باطل نه آن گونه که ابن عربی سنگ تمام را از هرجهت در همراهی فقهی و کلامی و عاطفی با اهل سنت می گذارد و حتی در طرح بعضی از اعتقادات باطل از عموم اهل سنت نیز سبقت می گیرد. آیا معصوم دانستن ابوبکر و عمر و یا محدَّث دانستن عمر که کمتر سنی ای قائل به آن است، نیز از ضرورت های تقیه بوده است؟ آیا قائل شدن خلافت باطنیه و ظاهریه برای متوکل عباسی از لوازم تقیه بوده است؟ آیا استرحام برای حجاج بن یوسف نیز از لوازم تقیه بوده است؟

و عجیب تر از همه اینکه این همه تلاش برای شیعه جلوه دادن ابن عربی به خاطر این است که مبانی عرفانی او که مبتنی بر نظریه باطل وحدت وجود است، مورد خدشه قرار نگیرد! در واقع این امر تلاشی باطل برای دفاع از باطلی دیگر است. (علاقه مندان به موضوع مذهب این عربی را به کتاب «ابن عربی، سنی متعصب» اثر علامه محقق سید جعفر مرتضی عاملی چاپ بیروت و نیز مقالات فصلنامه سمات در باره وی از جمله بخش دفتر ويژه شماره چهارم سمات ارجاع می دهیم)

[34]. سمات: این مطلب را مرحوم سید محمد حسین حسینی طهرانی نقل کرده است و اگر جفایی نسبت به ابن عربی یا مرحوم علامه طباطبایی صورت گرفته باشد از ناحیه ایشان است.

[35]. شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 238.

[36] . سمات: این مطلب خلاف واقع است. در باره اتهام تصوف به مرحوم ملا محمد تقی مجلسی در همین شماره سمات در مقاله « پاسخی به اتهام تصوف و صوفی گری به تشیع و علمای شیعه» پاسخ داده ایم .

[37] . سمات: نظر فیض کاشانی را در باره ابن عربی را در یکی از پانوشت های قبلی همین مطلب منعکس کرده ایم.

[38] . سمات: و این احتمالا تلقی ای فلسفی و عرفانی از شیعه و سنی بودن افراد است: در ظاهر سنی و در باطن شیعه!

[39]. سمات: آیا منظور همان «انسان کامل» است که گاهی بر اهل بیت علیهم السلام هم به جای «امام معصوم» اطلاق می فرمایید؟

[40] . سمات: تقیه دانستن این حرف ابن سینا که عمر را اعقل از امیرالمؤمنین می داند، نیاز به مؤونه ای بیش از این حرفها دارد!

[41] . سمات: گفتیم که تئوری انسان کامل ربطی به تشیع و مبانی اهل بیت علیهم السلام ندارد.

[42] . سمات: تعریفی دیگر برای شیعه: تفکر شیعی ولی عمل به فقه اهل سنت!

[43] . سمات: شیخ اشراق نه به خاطر تشیع که به خاطر متهم شدنش به برخی از کفر گویی ها از سوی فقیهان اهل سنت تکفیر و به دنبال آن به قتل رسید. سهروردی در مناظره ای به انکار خاتمیت رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم متهم شد. سهروردی بر آن بود رییس مدینه می تواند از راه درک حکمت اشراق به کمال انسانیت رسیده و نفس او با عالم قدس پیوند یابد. وی معتقد بود مقام نبوت دور از دسترس روشن روانانی چون او نیست. اتهام دیگر او این بود که او برخی فیلسوفان و صوفیان را بر انبیاء ترجیح می داد. سهروردی می گفت: «شبلی و امثال ایشان بر انبیای بنی اسراییل به علوم افزوده باشند و حاجت موسی به خضر ظاهر حال را گواهی می دهد که شاید که پیغامبر را بلکه شارع را به بعضی روشن روانان حاجت افتد.» (اطلاعات حکمت و معرفت، سال پنج شماره 11، مقاله سهروردی و سیاست، فتحعلی اکبری، ص 45)

[44]. سمات: ناقل این قول استاد فلسفه و عرفان حوزه آیت الله نکونام است که نوار صوتی آن موجود است.

[45]. سمات: جناب آقای دکتر! اولا می توانستید این حرف به غایت خصمانه ابن عربی را در باره شیعه نیز با محمل سهل تقیه! حل کنید. ثانیا اگر آن حرف ابن عربی در باره امیرالمؤمنین علیه السلام در جنب اعتقادش به عصمت ابوبکر و عمر و در جنب آن معراجش که مقام امیرالمؤمنین را پایین تر از خلفای ثلاث دید، دلیل بر تشیّع اش باشد، باید شافعی را نیز شیعه و بلکه شیعه تر از ابن عربی و بلکه شیعه تر از شیعیان دانست. چرا که شافعی می گوید:

و مات الشافعی و لیس یدری ـ   علی ربه أم ربه الله

همچنین باید مأمون عباسی را نیز شیعه دانست که در شعری گفت:

علی أعظم الثقلین حقا ـ و أفضلهم سوی حق النبی (المحاسن و المساوی /68)

[46]. سمات: این که ابن عربی آیه تطهیر را از اختصاص به اهل بیت عصمت علیهم السلام خارج کرده و به همه سادات تعمیم می دهد و همه سادات و از جمله اهل بیت عصمت را مغفور الذنوب! می داند، نه تنها دلیل بر حسن نیت و تشیع او نیست بلکه دلیل بر خلاف آن است. در این باره در پانوشت های بعدی توضیح خواهیم داد.

 

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

logo 5

اول دفتر

 

فلسفه یونان یا کلام عقلانی شیعه؟/ مدیر مسئول

عقلانیت شیعه از آغاز ورود فلسفه یونان به عالم اسلام در برابر آن صف آرایی کرد و از عقاید برهانی وحی در برابر مطالب شبه عقلانی فلسفه دفاع کرد. در خط مقدم این دفاع، خود اهل بیت علیهم السلام قرار داشتند که با تبیین برهانی عقاید بويژه در عرصه توحید و معرفت الله، مرز بین معارف برهانی وحی را با مبانی و عقاید فلسفی جدا می کردند و پشت سر آنها شاگردان برجسته آنها چون هشام بن حَکَم قرار داشتند.

به شهادت کتب رجالی، هشام شاگرد نامی امام صادق علیه السلام اولین ردیه را بر ارسطو نوشته و به دلیل ضدیت پیوسته اش با فلسفه از سوی خلافت عباسی که مدافع و مروج فلسفه بوده، تحت تعقیب قرار گرفته است. مورخان به این موضوع اشاره کرده اند که چون یحیی بن خالد برمکی به شواهد و نوشته هایی از هشام در رد و طعن بر فلاسفه دست یافت، هارون عباسی را تحریک به قتل هشام نمود.[1]

ادامه