مقالات : ملاحظاتی پیرامون تفسیر المیزان
نوشته شده توسط آیت الله سید جعفر سیدان   

Seyyedan
اشاره
مطلب زیر متن (همراه با اندکی تلخیص) بیانات آیت الله سید جعفر سیدان در مراسم نکوداشت مرحوم علامه طباطبایی در دانشگاه فردوسی مشهد است که در 21/ 8/ 90  ایراد شده است.
     ■
در این فرصت که به خاطر نکوداشت حدودا سی امین سال فوت مرحوم آیت الله علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه شخصیتی بسیار مهم و دارای ابعاد مختلف در مسائل علمی و اخلاقی و نفسانی، منعقد است، مطالبی به عرضتان می رسد. ابتدا تذکر به یک مقدمه کوتاه که در مورد شخصیت های مطرح است و این که شخصیتشان چه گونه مناسب است مورد بررسی قرار بگیرد.
     به طورکلی از راه های معمول و صحیح در بررسی شخصیت ها، رسیدگی به آثارشان از نظر تالیفات و آثار تدوینی آنها و همچنین آثار تربیتی و افراد تربیت شده در محضرشان و همچنین مسائل نفسی و خصوصیات اخلاقی و درونی و روحی آنهاست. وقتی این سه بُعد در ارتباط با شخصیتی بررسی بشود می توان تا حدودی شخصیت فرد مورد نظر را دریافت. در رابطه با این بزرگداشت و نکوداشت در این سه جهت که بررسی می شود به خوبی مشخص می شود که ایشان از مشاهیر علمی و عملی و از شخصیت های مهم حوزوی و جوامع اسلامی هستند که هم بررسی آثارشان در ابعاد مختلف مسائل علمی نشان دهنده این معناست و هم شاگردان تربیت شده در محضرشان که معمولا از قوت بالایی در ارتباط با نوع  مسائلی که در جریان بوده اند برخوردارند و از نظر مسائل نفسانی و خلقیات  هم آنها که با ایشان مأنوس بوده اند، این مسأله برایشان مشخص است که دارای نفسانیات ارزنده ای در سازندگی خود بوده و کاملا در دوران عمرشان در تلاش بوده اند.
 به خاطر اینکه بیشتر درباره آنچه فرموده بودند صحبت بشود، که در رابطه با تفسیر و مسائل تفسیری باشد که این جور به من ابلاغ شده بود، لذا عرض می کنم که در ارتباط با بُعد مسائل عقلی یا به اصطلاح مسائل فلسفی که یک بُعد مهم علمی ایشان است، قرار نبود صحبتی داشته باشیم و همه می دانند که ایشان در این جهت از شخصیت های معدودی هستند که به مسائل عقلی به خوبی احاطه دارند، و همین بدایه و نهایه که در اختیار عموم هست، نشان دهنده این است که احاطه کامل ایشان بر مسائل عقلی برای کسانی که در این مسائل وارد باشند، مشخص است و می توان گفت «بدایه و نهایه» خلاصه پاکیزه ای از مجلدات مفصل اسفار است و به خوبی- منهای بعضی از مباحث- با خلاصه گیری های کاملا دقیق و منظم و حساب شده جمع آوری کرده اند و در اختیار گذاشته اند که البته حقیر در ارتباط با مسائل عقلی و فلسفی تأملاتی نسبت به بسیاری از مسائل فلسفی دارم که موضوع صحبت ما نیست و قرار بر طرح آن نمی باشد؛ اما اجمالا عرض کنم که به جاست ما و همه  آنها که اهل تحقیق اند در ارتباط با همه مسائل، از تحقیق و تعقل و فهم هرچه بیشتر، غفلت نداشته باشیم و در این مسائل اجتهاد داشته باشیم و این جور نباشد که بزرگانی که زحمت کشیده اند و زحمت آنها بسیار به جای خود محفوظ است و از زحماتشان مأجورند، ولی درعین حال غیرمعصوم، غیر معصوم است و شایسته است که اگر قرار بر تحقیق است، انسان  همیشه با آن دید اجتهادی و تعقل جدی در همه برنامه ها و همه عرصه های علمی حضور داشته باشد؛ گاهی هست که کسی قرارش بر تحقیق در این مسائل نیست، آن وقت است که شخصیت با عظمت بزرگان  در نزد او محفوظ است و به این مسائل کاری ندارد؛ اما اگر کسی قرارش بر این است که وارد شود و تحقیق هم داشته باشد؛ بر اساس تحقیق چه بسیار به جاست که این اشاره ای که کردم برای انسان مطرح باشد.
اما در بُعد مسائل تفسیری و در ارتباط  با تفسیر، به جد می توان گفت که تفسیر شریف «المیزان» تفسیری است که تا آنجا که بنده در بررسی تفاسیر برخورد داشته ام، از یک جامعیت بالایی برخوردار است؛ در مسائل فکری، در مسائل اجتماعی، در مسائل اخلاقی، در مسائل حدیثی و در مسائل مختلف از یک جامعیت کم نظیر بلکه تا آنجایی که بنده در تفاسیر دیده ام می توان گفت در یک جامعیت بی نظیر و در سطح بسیار بالايی است. طبیعت مطلب هم همین است؛ چه اینکه ایشان جامعیتشان در علوم حوزوی یک جامعیت مشخصی است و با توجه به این جامعیت تصمیم هم بر این بوده که مبسوط بحث کنند و قرار بر اختصار هم نداشته اند؛ آن سرمایه مهم و توانایی خاصی هم که در این جهت داشته اند، به کار افتاده است. طبیعت کار این است که تفسیر یک تفسیر جامعی باشد که من اتفاقا با مختصر تأملی که در جهاتی که به عرضتان می رسد داشتم، حدود پانزده سال قبل یک صحبتی کرده بودم و یکی از مجلات مربوط به حوزه هم به منزل تشریف آورده بودند و گفتند: این بحث را که مطرح کردید مطلب چه بوده است؟ مطلب گفته شد و چاپ کردند؛ آنجا ابتدا این امتیازات و خصوصیات را گفتم که این تفسیر در ارتباط با تبیین لغات و شأن نزول ها از یک چنین جامعیت و دقتی برخوردار است و قرائن مربوط به تفسیر آیات و توجه به آنچه در فهم آیات مؤثر است، همه این ها لحاظ شده و در بخشی از مطالب هم به حقیقت- چنانچه عرض شد- مباحثی که مطرح کرده اند در وضعیت بسیار ممتازی است؛ مثلا در مسأله رقیت و عبد و عبید و اماء و سوالاتی که از قدیم در این زمینه مطرح بوده که مسأله بردگی و بندگی و امثال این ها چه می شود، باز تا آنجایی که من با تفاسیر سروکار داشته ام از بهترین تفسیرهایی که در این مورد به خوبی بحث را مطرح کرده اند و پاسخ داده اند، تفسیر« المیزان» است که خیلی تمیز و مبسوط و مستدل و دقیق این مسأله را بررسی کرده. در ارتباط با مسأله ارث و تفاوتی که بین بانوان و مردان در این زمینه از نظر قرآن کریم مطرح است، و در مسأله قصاص که این هم مرکز سوالاتی شده است و سوالات بسیاری در این زمینه از قدیم و جدید به گونه های مختلف مطرح است، باز از مواردی که به خوبی مطرح شده و به حقیقت با مطرح کردن مسائل مختلفه و دقت های خاص، پاسخگویی به سزایی در ارتباط با این مسائل در این تفسیر مطرح است. و همچنین در مسأله شفاعت باز در این تفسیر، بطور مبسوط مسائلی مطرح است و خیلی از مباحث خاطرم می آید- در آن وقتی که مراجعه داشتم- ورود و خروج  و ابتدا و انتهای مطلب حداقل در حدود ده صفحه مطرح شده و بالنتیجه یک چنین موقعیتی برای تفسیر ایشان هست و به جاست که هرچه بهتر مورد استفاده و بهره برداری قرار بگیرد.
ولی خوب این مسائلی که عرض شد منافات ندارد با اینکه یک سری تأملات و مناقشاتی هم در کار باشد، که هست؛ بلکه مشخص است که هیچ شخصیتی مطلق نیست، بلکه شخصیت ها همه این چنین اند که ممکن است اشتباهاتی در مبانی و بیانات آنها باشد و این هم به یک معنا کسر شخصیت ها نیست؛ چون طبیعت کار این است و طبع مسائل علمی بر این است که ممکن است افراد درباره بعضی مسائل علمی، مناقشه ای داشته باشند و معنای طرح و بیان آن مناقشه هم تحقیر آنها نیست، بلکه خود بزرگان این علاقه مندی را دارند که افراد در ارتباط با مطالب حالت تحقیق داشته باشند و اگر چنانچه کسی حرف قابل طرح و بیان دیگری داشته باشد، مطرح شود و اساسا بنای شخصیت های علمی بر این است که نسبت به آثارشان چنین کاری انجام شود؛ لذا اشکالی ندارد که عرض کنیم با توجه به همه این امتیازات، تأملات متعددی هست که  یک مسأله اش را من عرض می کنم.
یکی از آن موارد تأمل این است که اساس تفسیر ایشان تفسیر قرآن به قرآن است؛ البته قصص و احکام را استثناء کرده اند که خوب حساب دیگری دارد و آنجا تفصیلش- نه تفسیرش- نیاز به بیانات حدیثی دارد؛ اما در ارتباط با معارف بیانشان این است که اساس کار، تفسیر قرآن به قرآن است و قرآن نیاز به غیر خودش ندارد؛ منتها این نکته را توجه داشته باشید- که دارید- و من به عنوان اینکه صحبتی بشود دارم عرض می کنم و قاعدتا برای بعضی از عزیزان که در مجلس هستند، بنده شرمنده هستم که در خدمت آنها صحبت می کنم، و آن نکته این است که اینکه تفسیر قرآن به قرآن است و خود قرآن کفایت می کند، نه از باب اینکه بخواهند- نعوذ بالله- تحقیری نسبت به حدیث و عترت داشته باشند، هرگز؛ بلکه کمال اعتنا و احترام و تعظیم و تکریمشان به عترت و حدیث از بینات است؛ بلکه بیان ایشان از این باب است که خود قرآن کفایت می کند و نیاز به غیر ندارد؛ و اینجا جای تأمل است و درست است که از بهترین تفسیرها این است که ما بتوانیم آیه ای را به کمک آیه ای توضیح بدهیم؛ یعنی به اصطلاح معمول موجبة جزئیة این مطلب بسیار بجاست که قسمتی از آیات توسط  قسمت دیگر تشریح بشود؛ ولی اینکه به طور کلی در بخش معارف قرآنی نیاز [به بیان عترت و معصوم علیه السلام] نباشد، خیر؛ این مسأله ای است که جای تأمل دارد؛ بلکه وقتی بررسی می کنیم، به خوبی احساس می کنیم که در ارتباط با این مسأله هم خود قرآن و هم حدیث متواتر و هم بررسی عقلی این حقیقت را می رساند که خیر؛ در ارتباط با معارف هم نیازمند به بیانات معصومین و عترت علیهم السلام هستیم؛ ایشان در یکی از مجلدات، شاید در جلد سوم حدود صفحه 70 یا 90 می فرمایند: حتی لا نحتاج الی بیان النبی. یعنی حتی به بیان خود پیغمبر هم احتیاج نیست و تعبیر حدودا این است که به عرض رسید. آن وقت عرض ما این است که خیر؛ در ارتباط با همین بخش هم نیاز هست، هم به حکم خود آنچه در قرآن کریم مطرح است که به طور کلی این نیاز را بیان کرده است؛ نه این که در بخش خاصی نیاز به عترت است؛ به طور کلی نیاز هست که شامل معارف هم می شود. مثلا در سوره قصص می فرماید: « بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْم‏» . آیات شریفه قرآن آیات روشنی است؛ اما کجا روشن است؟ خیلی از این آیات که جای حرف است! خیلی از این آیات هست که خود ایشان دارند که الف (هزار) احتمال در این آیه هست؛ بعضی از موارد دارند: الوف احتمال در این آیه هست؛ یعنی احتمالاتی که هست اگر ضرب در هم بشود به الف می رسد؛ همین تعبیر الوف را در بعضی از آیات دارند و بالنتیجه احتمالات مختلف در معنای یک آیه هست؛ آن وقت این آیاتی که این قدر در معنا و محتوای  آن اختلاف است، قرآن می فرماید: این ها همه روشن است؛ اما کجا؟ «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم» در سینه آنها که علم به آنها دادیم. روشن است که آن وقت مشخص است که در صدر آنها که دارای این موقعیت هستند، ائمه معصومین علیهم السلام هستند، به اضافه اینکه روایات و اهمیت آن در جای خود محفوظ است و روایات معتبر و فراوانی داریم در ذیل همین آیه که « ایانا عنی خاصة»  که این موقعیت در ارتباط با معصومین است و بس؛ « بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم». آن آیه دیگر در سوره نحل است که می فرماید: « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاس‏» . گاهی در قرآن «لتقرأ» است  که آن شاهد عرض بنده نیست؛ گاهی« لتتلو» دارد که آن هم شاهد عرض بنده نیست؛ اما «لتبین للناس» تا پیامبر ما! تو برای مردم تبیین کنی؛ از آیاتی از این قبیل نتیجه می گیریم که این نیاز هست.
از نظر روایی هم آن روایت متواتر را می بینیم که همه نقل کرده اند از ابتدای بعثت، اواسط بعثت و اواخر بعثت، که پیامبر اکرم در اجتماعات کوچک و بزرگ فرموده اند: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» . تمسک به هر دو موجب هدایت است؛ نه اینکه تمسک به هر کدام مستقلا کفایت کند؛ بلکه تلازم از این حدیث شریف استفاده می شود؛ و از نظر بررسی خودمان می بینیم که خیلی از آیات هست که خود تفکر ما در فهم آن کفایت می کند؛ آیات محکماتی هست که تفکر ما برای آن کفایت می کند؛ خیلی از آیات این طور است که بعضی دیگر را تصدیق می کند ؛«یصدق بعضه بعضا»  که در حدیث دارد؛ یعنی از آیه ای می توانیم توضیحاتی در ارتباط با آیه دیگر بفهمیم؛ ولی بخشی از آیات هم هست که خیر؛ اگرچه ما با احتمالاتی- این نکته ظریفی است- شاید بتوانیم مشکل را در ارتباط  با آیه ای که محتوای آن مشخص نیست حل بکنیم، ولی مراد پروردگار را با احتمالاتی  که ما خودمان می دهیم  نمی توانیم تعیین کنیم؛ اگر احتمالات متعدد شد، مراد پروردگار را کسی می تواند تعیین کند که با حضرت حق ارتباط خاصی دارد؛ اگر آن ارتباط خاص نباشد، تعیین مراد در ارتباط با موردی که احتمالات متعدد داده می شود، هیچ دلیل ندارد؛ کسی یک احتمال را می گیرد و دیگری یک احتمال دیگر را و بالنتیجه مراد آیه مشخص نیست؛ چه زمانی می تواند مشخص باشد؟ وقتی که چنین سندی در کار باشد و بیان معصوم یکی از احتمالات را بیان کند؛ حالا مثال فراوان دارد و من نمی خواهم فرصت را بگیرم؛ حالا به یک مورد اشاره ای بکنیم: یک مورد همین آیه شریفه اول سوره فتح است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِينا لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»  خوب، این جا آیه شریفه مشخصا اعلام کرده که «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» با توجه به مسأله عصمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک چنین مطلبی هست؛ حالا ممکن است انسان احتمالاتی در مقام رفع این اشکال و جواب به این سوال مطرح کند؛ ولی این که کدام احتمال درست است و مطلب از چه قرار است، کسی نمی تواند جازما بگوید. و بالاخره نتیجه این می شود که آیه در یک وضعیت مجملی خواهد ماند و مشخص نیست که مراد چیست. بیان معصوم اگر باشد از بین احتمالاتی که هست یکی را تعیین می کند و مطلب مشخص می شود که در همین مورد بیان شریفی از حضرت رضا علیه السلام هست که خودتان اگر خواستید مراجعه می کنید.    
     و نتیجه این شد که هم خود قرآن و هم حدیث متواتر و هم بررسی ما نسبت به آیات شریفه قرآن، ما را به اینجا می رساند که قرآن وعترت با هم تلازم دارند و این جور نیست که بتوان تفسیر قرآن به قرآن [به نحو کلی] کرد؛ البته ایشان سه استدلال در این مورد برای بیان خودشان آورده اند که مثلا قرآن نور است و نیاز به نور دیگری ندارد؛ این استدلال هم پاسخ نقضی دارد که حروف مقطعه هم قرآن است، اما مشخص است که معنایش روشن نیست؛ این که قرآن نور است، در حروف مقطعه هر پاسخی بدهید، این جا همان پاسخ را به شما می دهیم؛ خیلی فشرده عرض می کنم که جواب حلی آن هم این است که بله، این مجموعه قرآن  نور است و راهنمایی می کند و لو به این صورت که خودش بیان می کند که «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم»؛ ارجاع داده به کسانی که تبیین کننده اند؛ «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس» خودش فرموده و حدیث متواتر هم فرموده و منافات ندارد با اینکه تمام قرآن در مجموع نور باشد؛ و نیز استدلال به این صورت شده که قرآن تحدی کرده است؛ ایشان می فرمایند: خوب معلوم می شود معنایش را می فهمیده اند که تحدی شده اند و به مبارزه طلبیده شده اند که بیایید اگر می توانید بمانند قرآن یا یک سوره قرآن بیاورید و امثال این تعابیر؛ خوب، معلوم می شود که می فهمیده اند و باید قرآن مفهوم باشد تا تحدی معنا پیدا کند؛ این استدلال نیز جوابش مشخص است که در ارتباط با مقداری که می فهمند تحدی شده؛ و الا بعد از 1400 سال هنوز اهل تخصص در آیات اختلاف دارند که معنای این آیه چه می شود و آن چه می شود؛ جای بحث و اختلاف است و مشخص نیست، تا چه رسد به آنها که مورد تحدی قرار گرفته اند؛ بنابراین به همان نسبت که می فهمند و آگاه هستند، به همان نسبت تحدی شده که مثلش را بیاورید. و همچنین این استدلال که فرموده اند که اگر چنانچه نیاز به عترت و حدیث باشد دور لازم می آید؛ چه این که اگر قرآن نیاز به حدیث داشته باشد، از طرفی حدیث را هم که باید به قرآن عرضه بداریم؛ پس حدیث را باید عرضه بداریم به قرآن و قرآن را هم باید عرضه بداریم به حدیث، این می شود دور؛ پس نیازی به حدیث نیست. این هم ظاهرا پاسخش مشخص است که ما یُتوقف در دور باید یک چیز باشد، ولی این جا دو چیز است: قرآن در تبیینش نیاز به حدیث دارد و حدیث در صحتش نیاز دارد که مخالف قرآن نباشد؛ پس جهت نیاز دو چیز شد و وقتی دور است که جهت نیاز شیء واحد باشد؛ به هر حال بحث مفصلی دارد که من صرفا اشاره کردم. یک وقتی اگر دوستان تمایل داشته باشند که بیشتر صحبت بشود، من خودم در خدمت هستم.
در هر حال این تفسیر با توجه به این که تأملاتی در کنارش هست از همین قبیل که من یکی از آن را عرض کردم، اما از تفاسیری است که نشان دهنده شخصیت علمی و عظمت روحی و جهات نفسی ایشان است و آن کلمه ای که در آخر عرضم مطرح  کنم و عرضم را جمع می کنم این است که بسیار بجاست که آنها که در جهت تحقیق هستند حتما با توجه به حفظ شخصیت شخصیت های ارزنده ای مثل ایشان که به حقیقت از شخصیت های مطرح در حوزه های علمیه و از جهات مختلف فوق العاده بودند، [تحقیقشان را دنبال کنند] یادم می آید اتفاقی افتاد که ایشان در محفلی تشریف داشتند و بنده هم مشغول صحبت بودم که ایشان رسیدند- خدا رحمتشان کند- این صحبت مال نزدیک 40 سال قبل است، من هم بحثی را شروع کرده بودم و چون شروع کرده بودم دیگر نمی خواستم برگردم و الا شاید اگر ایشان را می دیدم، فکر می کردم شاید ادب بیشتر ایجاب کند که این بحث را مطرح نکنم؛ ولی خوب مطرح کرده بودم و بحثی از معاد بود. آن وقت ها یادم می آید که کمی اهل خطابه هم بودم؛ این تعبیرات از آن موقع یادم هست که درباره ایشان می گفتم: شخصیتی که وزنه علم، وزنه تقوی، وزنه فضیلت، وزنه معنویت... این ها را داشتم می گفتم که ایشان رسیدند و نشستند؛ گفتم چنین فرموده اند ولی ما یک تأملی در حرفشان داریم که دیگر در حضور خودشان گفته شد؛ که بعد یادم می آید یکی از فضلای قم آمد گفت: دیشب که آن مطلب را مطرح کردی،(آن مجلس هم مجلسی بود که پر بود از فضلا و علما و منزل یکی از آیات بود که ایشان چون رفت و آمد و دید و بازدید با علمای نجف و قم و تهران داشتند، آن وقت جمعیت به مناسبت حضور ایشان از نظر کم و کیف یک وضعیت فوق العاده ای پیدا کرده بود) من در مجلس حاضر بودم؛ آن قدر مؤدب و حساب شده مطرح کردی که هیچ اشکالی به شما ندارم، اما آمده ام که خود این مطلب را با هم بحث کنیم؛ گفتم: باشد.
     به هر حال حفاظت بر این شخصیت ها لازم است. ولی حفظ عظمتشان که صد درصد لازم است منافاتی با این ندارد  که در مقام علمی و بحث ها و تحقیقات علمی اگر چنانچه انسان حقی را بفهمد، آن حق را مؤدبانه و صحیح تبیین نکند؛ و این همیشه جای خودش را در حوزه های علمی داشته که الحق احق ان یتبع و نحن اتباع الدلیل نمیل حیث یمیل؛ و اصلا تکامل علمی به این است؛ و الا اگر هرچه استادی بگوید شاگردان بخواهند به همان بسنده کنند و بر همان توقف کنند که تکاملی حاصل نمی شود؛ اصلا قرار بر این است. در پایان عرضم داستان کوتاهی که می خواهم عرض بکنم این است که حتی از افراد کارهای غیرعادی و خارق العاده هم دیده می شود، ولی در عین حال در محیط های علمی، بحث علمی سر جای خودش محفوظ است؛ شخصیت آنها هم محفوظ است؛ و اتفاقا بخشی از این داستان مربوط به خود مرحوم علامه طباطبایی هم هست که عرض خواهم کرد؛ یک شبی بوده که یکی از مشاهیر فعلی که از شخصیت های مشهور و به نام هستند، در جلسه ای دعوت بودند، بنده هم بودم و مرحوم آیت الله مروارید هم بودند؛ مرحوم آیت الله مروارید داستانی با یک واسطه که آن واسطه از معتمدین مشهد بودند از استادشان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نقل کردند؛ یک کار خارق العاده ای از مرحوم میرزا نقل کردند و آن این بوده که مرحوم میرزا به پسرشان گفتند که بیا طلبه بشو و از اهل علم بشو. او هم می گفته با این فقر و فلاکتی که شما دارید، و من در وضعیت داخلی خانه می بینم، آمادگی ندارم و می خواهم بروم کاسبی کنم. بعد ایشان گفته بودند: پسرم! پول می خواهی؟ زمستان بوده و کرسی بوده و یک سینی روی کرسی.- این را آقای مروارید با یک واسطه گفتند و من از ایشان شنیدم ـ گفتند: مرحوم میرزا اشاره کردند به سینی روی کرسی، دیدم سینی روی کرسی زرد و طلا شد! پسرشان خوشحال شد که مثل این که قرار است یک چیزی گیرش بیاید؛ بعد فرموده بودند: پسرم! اگر طلبه شدی خود آقا- یعنی آقا امام عصر علیه السلام-  می توانند چه ها بکنند؛ این مال تو نیست! یک اشاره کرده بودند و سینی به حال اول خودش برگشته بود. آن آقایی که از مشاهیر است و در مجلس بودند، ایشان از مرحوم علامه طباطبایی به یک واسطه نقل کردند که آقایی بودند در قم که از مشاهیر اساتید سطح بودند و به خصوص موقعیت خاصی در لمعه داشتند؛ می فرمودند: ایشان نقل کردند که من به منزل مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه رفتم؛ روز عاشورایی بود و سنگی دستشان بود. گفتند: عاشوراست؛ همه چیز در باطن  خون گریه می کند؛ این سنگ را شکاندند، یک قطره خون در آن بود؛ این را هم ایشان نقل کردند که یک کار خارق العاده بود؛ آن کار مرحوم میرزا هم همین طور.
    بنده عرض کردم که شما دو بزرگوار از این آقایان با واسطه نقل کردید؛ من اینطور چیزی را بی واسطه نقل می کنم و آن این که ما پیش مرحوم شیخ مجتبی قزوینی اشارات بو علی سینا می خواندیم، 4 یا 5 نفر هم بیشتر نبودیم و بنده پشت گردنم یک غده ای زده بود، می رفتم و می آمدم. یک مرحوم دکتر علی شاملو بود که از دکترهای خوب آن وقت بود؛ این صحبت مال شاید نزدیک  50سال قبل است؛ من ناراحت بودم و هی به پشت گردنم دست می زدم و درد می کرد. درس که تمام شد، ایشان به من فرمودند: بنشین کارت دارم. نشستم. فرمودند: چی شده هی پشت گردنت دست می کشی؟ گفتم: یک غده است که سه چهار روزی است که می روم دکتر و دوا و ناراحتم. گفتند: بیا جلو! رفتم جلو. یک اتاق کوچکی بود؛ انگشتشان را گذاشتند و گفتند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُون» ؛ یک چیز دیگری هم گفتند که دیگر نفهمیدم. یک کسی می گفت: فوت استادی در همان چیز بود! بله؛ آن وقت باور بفرمایید از حیاط و اتاق- اتاق کوچکی بود در خانه شان- که آمدم بیرون مثل الآن که در خدمت شما هستم و هیچ غده ای نیست، از غده هیچ خبری نبود! به آن آقایان گفتم: شما این خارق عادت را با یک واسطه نقل کردید، من بی واسطه نقل کردم؛ ولی بدانید نه مرحوم میرزا مهدی اصفهانی حجت خداست، نه مرحوم علامه طباطبایی حجت خداست و نه مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی حجت خداست! مائیم و عقلمان و مائیم و تعقل و اجتهاد در قرآن و عترت. این حجت بر ماست؛ و لو این شخصیت ها این قدر هم بزرگوار؛ ولی این ها حجت خدا نیستند؛ پس این که بگوییم چون فلان آقا فرموده است، چون فلان شخص مشهور فرموده است، نه؛ اگر کسی اهل تقلید است، مسأله ای نیست. اما اگر کسی قرار بر تحقیق دارد، آن وقت تحقیق باید با آن حالت اجتهاد و تعقل در مطلب بر اساس صحیح باشد، که البته با توجه به این که معتقد به کتاب و عترت هستیم، می گوییم: تعقل در وحی. به خاطر این که بعد از اینکه با تعقلمان به وحی رسیدیم- اگر کسی به وحی نرسیده باشد این حرف را نمی زند- می گوییم: تعقل در وحی ملاک است؛ و از این حدیث شریف حضرت صادق علیه السلام غافل نباشیم که بسیار تذکر مهمی است که فرموده اند: «ایاک ان تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال»  بپرهیز از اینکه کسی را غیر از معصوم جای معصوم بگذاری و هرچه بگوید، بگویی درست است.
و حیفم آمد مطلبی که یادم آمد عرض نکنم؛ من یک مطلب را از این تفسیر خیلی استفاده کردم و البته از این تفسیر در مسائل مختلف بسیار استفاده کردم؛ همانطور که عرض کردم، یک وقتی این بحث رقّیت مطرح شد، بهترین استفاده ای که من کردم از تفسیر« المیزان» بود؛ در ارتباط با مسأله قصاص و مسأله ارث، بهترین استفاده ای که من از نوشته های دیگران کردم، باز تفسیر ایشان بود؛ در ارتباط با مسأله شفاعت، باز یادم می آید که خیلی سالها قبل بود که این بحث مطرح شد و من چند وقتی تهران بودم، جایی بحث شد و قرار بر تحقیق شد، باز بهترین استفاده ای که در بحث شفاعت کردم، یکی از همین تفسیر ایشان بود و دیگر از تفسیر فخر رازی بود به نسبتی، و دیگر از بیانات علامه مجلسی.
و آن استفاده ای که خیلی از آن کردم و بهره گرفتم، توجه دادن ایشان به یک مسأله بسیار مورد ابتلا بود و آن اینکه ایشان بعد از بیانات مفصلی می فرمایند: راه تحقیق حقایق سه راه است: یک راه، راه عرفان است و کشف و شهود، یک راه، راه تعقل است و فکر و فلسفه، که البته این را هم باید توجه داشت که فلسفه مساوی با عقل نیست؛ بسیاری از مسائل آن عقلی است، ولی بسیاری هم خیر؛ مساوی با تعقل نیست و بحث خودش را دارد؛ و سوم مسیر دینی؛ به تعبیر ایشان ظواهر دینی، مطالب دینی؛ بعد می فرمایند: این را بدانید که این سه راه  آن قدر جدا از هم هستند که بزرگانی که خواسته اند این سه را با هم آشتی بدهند، جز این که آتش اختلاف شعله ورتر و ریشه اختلاف عریق تر بشود، خاصیتی ندارد! این سه تا همیشه در قبال هم هستند؛ تعبیر ایشان در این جا خیلی لطیف است و من از این بیانشان خیلی استفاده کردم که در جلد پنجم المیزان سوره مائده، از صفحه 305 شروع می شود. ایشان بعد از اینکه بسیاری از سؤالات و اشکالاتی که بر روش فکری [فلسفی] داشته اند مطرح کرده و جواب داده اند، یک دفعه مطلب را چرخانده اند و فرموده اند: «و بالجملة فهذه طرق ثلاثة فی البحث عن الحقائق و الکشف عنها» سه راه برای کشف حقایق و رسیدن به مطالب هست که جامعه اسلامی طی کرده: «الظواهر الدینیة» یکی همین ظواهری که در دین هست؛ نصوص و ظواهری که ایشان تعبیر به ظواهر کرده اند؛ «و طریق البحث العقلی» یکی هم بحث عقلی [فلسفی] و تفکر؛ سوم: «و طریق تصفیة النفس» که همان عرفان است؛ فلسفه، عرفان و دین؛ سه تا راه را رفته اند.« أخذ بكلّ منها طائفة من المسلمين، على ما بين الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع» مسلمانان هر کدام یکی از این راهها را رفته اند و اینها مثلشان مثل سه زاویه مثلث است؛ یکی از آنها را تغییر بدهی، بقیه اش تغییر می کند؛ یعنی نمی شود اینها را تغییرش داد؛ تا اینکه بعد فرموده اند: «و لذلك رام جمع من العلماء بما عندهم من بضاعة العلم على اختلاف مشاربهم أن يوفقوا بين الظواهر الدينيّة و العرفان كابن العربي و عبد الرزاق الكاشاني و ابن فهد و الشهيد الثاني و الفيض الكاشاني»؛ حالا هر کدام از این ها فیلسوف بوده اند یا نه، بحث دارد؛ «و آخرون أن يوفقوا بين الفلسفة و العرفان كأبي نصر الفارابي و الشيخ السهروردی؛ و آخرون أن يوفقوا بين الظواهر الدينية و الفلسفة كالقاضي سعيد و غيره و آخرون أن يوفقوا بين الجميع كابن سينا في تفاسيره و كتبه و صدر المتألهين الشيرازي في كتبه و رسائله و عدة ممن تأخر عنه و مع ذلك كله فالاختلاف العريق على حاله لا تزيد كثرة المساعي في قطع أصله إلا شدة في التعرق، و لا في إخماد ناره إلا اشتعالا ألفيت كل تميمة لا تنفع» هرچند هم بازوبند دعا به بازوی این جریان ببندی که بخواهد خوب بشود و بین این ها یک آشتی درست  بشود و کار بین اینها به جایی برسد، همچنان چیزی نخواهد شد. بعد هم می گویند صاحب هر طریقه، دیگری را رد می کند؛ خوب، این  یک مسأله ایست که ایشان با آن خبرویتشان آن را مطرح کرده اند.
به هر حال امیدواریم که بتوانیم از آثارشان هرچه بیشتر با آن قید و شرطی که اشاره شد، بیشتر استفاده کنیم و امیدواریم خداوند متعال درجاتشان را متعالی و از همین محفل هم فیض و بشارت و عنایت خاصی نثار روح همه شخصیت های علمی و ارزنده و آنها که حق بر گردن ما دارند و ایشان بفرماید.

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

semat 8