مقالات : درنگی در آیات و روایات مورد استناد وحدت وجودیان
نوشته شده توسط حسین میلانی   

 

اشاره
اهل فلسفه و عرفان براي اثبات نظريه غير برهاني و مخالف با مباني وحياني وحدت وجود به آيات و رواياتي متشابه استناد مي کنند که بر خلاف زعم آنان هيچ دلالت روشن و واضحي بر مدعايشان ندارد. مقاله اي که در زير از نظر مي گذرانيد برخي از اين  آيات و روايات را ذکر کرده و معناي صحيح آنها را توضيح داده است.

ـ هُوَ الاوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ.
يعني خداوند ذاتي ازلي و ابدي است و او تبارک و تعالي اول و آخر است از جهت اينکه زمان ندارد که چيزي پيش يا پس از او تواند بود، و او ظاهر است از حيث اينکه وجود او قابل انکار نيست و مخلوقات به گونه غير قابل انکار بر وجود او دلالت ميکنند، و او باطن است از جهت اينکه ذات او اصلا قابل حس و لمس و يافت و وصول و ادراک نميباشد؛ نه اينکه مانند فلاسفه و عرفا بگوييم اول و آخر و ظاهر و باطن همه موجودات عالم، و بيرون و درون سنگ و چوب و انسان و شيطان و بت و همه چيزها خداست! و اصلا چيزي غير از خدا وجود ندارد!
امام رضا عليه السلام ميفرمايند:
وأما الظاهر... لقهره وغلبته الاشياء وقدرته عليها كقول الرجل: ظهرت على أعدائي... فهكذا ظهور اللّه‏ على الاشياء. ووجه آخر أنه الظاهر لمن أراده لا يخفى عليه شيء، وأنه المدبّر لكل ما يرى، فأي ظاهر أظهر وأوضح أمرا من اللّه‏ تبارك وتعالى فإنك لا تعدم صنعته حيثما توجهت وفيك من آثاره ما يغنيك، والظاهر منا البارز بنفسه والمعلوم بحده...  
أمير المؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين، والباطن بجلال عزته عن فكر المتوهمين.  
أمير المؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
لم يزل أولا قبل الاشياء بلا أوليّة، وآخرا بعد الاشياء بلا نهاية، عظم أن تثبت ربوبيته بإحاطة قلب أو بصر.  
امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
ولا تصحبه الاوقات.  

لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوب‏.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال مخلوقاتي واقعي دارد و البته از آنجا که خداوند متعال موجودي غير متجزي و غير مقداري و بدون زمان و مکان ميباشد اصلا معني ندارد که بين او و مخلوقاتش حجاب و پردهاي واقع شود، نه اين که چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند توهم شود خدا عين موجودات است و موجودات عين خدايند و وجود خدا همه هستي را فرا گرفته و اصلا دوئيتي بين او و مخلوقات نيست که فرض حجاب بين ان دو صحيح باشد!

ـ الله نور السماوات والارضِ.
"خداوند نور آسمان‌ها و زمين است."
مقصود اين است که همان‌گونه که نور هدايت کننده در تاريکي‌هاست، خداوند تعالي نيز هادي و هدايت‌گر اهل آسمان‌ها و زمين است؛ نه اين‌که خداوند تعالي وجود آسمان‌ها و زمين باشد! چنان‌که فلاسفه و عرفا مي‌پندارند. راوي مي گويد از امام رضا عليه السلام در باره فرموده خداوند تعالي: "خداوند نور آسمان‌ها و زمين است" پرسيدم، فرمودند: يعني او هدايت کننده اهل آسمان‌ها و هدايت کننده اهل زمين است.

ـ ونفخت فيه من روحي.
"و از روح خود در آن دميدم."
روح نيز يکي از مخلوقات خداوند تعالي است که آن را مانند ساير مخلوقات خويش بدون سابقه وجودي آن (لا من شيء) آفريده است، و از باب شرافتي که نسبت به برخي مخلوقات دارد آن را به خودش نسبت داده است، همان‌طور که مسجد و کعبه را نيز که يکي از مخلوقات اويند به جهت شرافتشان به خودش نسبت داده و اضافه نموده و فرموده است: "بيتي" يعني خانه من. سپس از آن روح که مخلوق اوست به برخي از مخلوقات خود اعطا نموده است. لذا بر خلاف تصور فلاسفه و عرفا معناي آيه اين نيست که روح جزئي يا حصّه‌اي يا مرتبه‌اي از ذات احديت مي‌باشد و آن را به برخي اشيا داده است!
امام باقر عليه السلام در باره روحي كه در آدم دميده شده است و علّت اضافه آن به خداوند مي‌‏فرمايند:
همانا خداوند روح را به خودش نسبت داده، براي اين‌كه آن را بر ارواح ديگر برتري داد، همان‌گونه كه خانه‏اي را از ميان خانه‏ها برگزيده و فرموده: "خانه من" و در باره پيامبري از پيامبرانش فرموده است: "خليل و دوست من" و نظاير آن‌ها. و همه آنها مخلوق و ساخته شده و حادث و پديد آمده و تحت ربوبيت و تدبير خداوندند.
و امام صادق عليه السلام در ردّ پندار كساني كه ذات خداوند تعالي را قابل تمليک، يا اعطا، يا صدور و توليد روح يا چيز ديگر مي‌‏دانند ـ مي‌‏فرمايند:
همانا خداوند تبارك و تعالي يكتاي بدون جزء و صمد است و ‌اندرون ندارد [تا داراي روح بوده و از آن در آدم دميده باشد] و اين روح که در آدم دميده شده، تنها آفريده‏اي از آفريده‏هاي او مي‌‏باشد [که از آن در آدم دميده و قرار داده است].

ـ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لاشَدُّ اتِّصَالا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا.
اگر کسي خيال کند بين ذات خدا و مخلوقات اتصالي وجود دارد خدا را متجزي و جسم دانسته است، و لذا منظور از اتصال روح مؤمن به خداوند متعال، قرب معنوي ميباشد، و اين مطلب خلاف وحدت وجود است نه تأييد وحدت وجود چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند!

ـ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِه‏.
" هیچ چیزی نیست جز آن که تسبیح و ستایش خدا را گوید"
برخي آيات مانند: «ان من شيء الا يسبح بحمده»، «لله يسجد ما في السموات والارض»، دلالت دارند که همه چيز‏ها تسبيح خدا را مي‏گويند، معناي اين آيات اين است که هر مخلوقي از حيث وجود خود تحت فرمان و حاکميت خداوند است، و از جهت مخلوقيت خود بر تنزيه خالق از شباهت با مخلوقات خود دلالت مي‏کند، و در مقابل عزت خداوند خاضع و ذليل است، عبادت حقيقي عملي است که اختياري باشد و عبادت تکويني عبارتي کاملا بي¬معنا و جاهلانه است، و تسبيح تکويني در حقيقت عبادت نيست، و معناي آيه از قبيل آن چيزي است که گفته شد که با اصول و ضروريات مکتب منافات نداشته باشد، نه اينکه بتپرستي زنادقه و متصوفه هم عبادت خداوند محسوب گردد، و نهي از بت¬پرستي از روي جهالت و نقص و قصور معرفت انبيا باشد!
وقتي که گفته شود همه چيز ـ حتي نفس کشيدن ابن ملجم ـ تحت اراده و فرمان و حاکميت امير المؤمنين عليه السلام است، معناي آن اين است که حتي ابن ملجم هم از حيث قدرت، غالب بر امام عليه السلام نيست، و در مقابل قدرت ايشان هيچ غالبيتي ندارد، نه اينکه قتل امام عليه السلام هم عبادت و مورد رضاي الهي و امير المؤمنين عليه السلام باشد، و هر کس ابن ملجم را نهي کند از روي نفهمي و قصور در معرفت او باشد که البته متأسفانه مانند مولوي در مثنوي خود و اتباع وي چنين مي‏پندارند.
حقيقت تسبيح در مورد اشياي عاقل و مختار و مکلف، با اشياي غير عاقل کاملا تفاوت دارد، لذا بت¬پرستي کاملا مردود است، و اشياي غير عاقل ـ حتي خود بت¬ها! ـ هرگز بت¬پرستي نمي¬کنند، و تسبيح آنها تأييد بتپرستي نيست بلکه تسبيح اشيا اين است که از حيث حدوث و امکان و زمان و مکان و حرکت و تغير داشتن و از هم فرو پاشيدن خود، بر سبوحيت و قدوسيت و تعالي و تنزه ذات خالق خود دلالت مي¬کنند، و چنان¬چه به قدرت و اراده الهي به نطق و بيان باشند بر خلاف انسان ظلوم جهول، به تنزيه ذات احديت و لعن بت پرستان قائمند. و البته اينها چيزهايي است که هرگز بت پرستان و کافران و صوفيه آنها را نمي¬فهمند و بايد به تعليم معصومين عليهم السلام فهميده شود، چنان¬که امام صادق در تفسير آيه "وَإِنْ مِنْ شَي‏ءٍ إِلا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ" مي¬فرمايند: خراب شدن ديوار، همان تسبيح اوست:
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَإِنْ مِنْ شَي‏ءٍ إِلا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ قَالَ: تَنَقُّضُ الْجُدُرِ تَسْبِيحُهَا.
عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عليهما السلام أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي إِنِّي أَجِدُ اللَّهَ يقُولُ فِي كِتَابِهِ وَإِنْ مِنْ شَي‏ءٍ إِلا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ فَقَالَ: هُوَ كَمَا قَالَ. فَقَالَ لَهُ: أَ تُسَبِّحُ الشَّجَرَةُ الْيابِسَةُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ أَ مَا سَمِعْتَ خَشَبَ الْبَيتِ تَنَقَّضَ وَذَلِكَ تَسْبِيحُهُ فَسُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ.

نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد.
"ما از رگ گردن به او نزدیکتریم"
معناي صحيح تقرب به سوي خداوند متعال، قرب معنوي است نه وجودي و ذاتى چنانكه امام حسين عليه السلام مى‏فرمايند:
احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار، و عمن في السماء احتجابه عمن في الارض، قربه كرامته و بعده إهانته.
از عقل‏ها همان‏سان پنهان است كه از ديدگان در نهان است، و از اهل آسمان همان‏گونه پوشيده است كه از اهل زمين پوشيده است. قربِ او گرامي داشتن اوست، و بُعد و دوري از او خواركردن اوست.
تفسير فلسفي و عرفاني:
هر يک از ما حصه اي از وجود خدا هستيم پس او از هر چيز به ما نزديکتر است همان طور که موج به آب دريا نزديک است!

كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحيطا.
"خداوند به هر چیزی احاطه دارد."
مراد آيه شريفه اشراف علم و قدرت و سلطنت خداوند بر همه چيز است.
سألت ابا عبد الله عليه ‏السلام عن قول الله عز وجل «و هو الله في السموات وفي الارض» قال كذلك هو في كل مكان. قلت بذاته؟! قال: ويحك ان الا ما كن اقدار، فاذا قلت في مكان بذاته لزمك ان تقول في اقدار وغير ذلك، ولكن هو بائن من خلقه محيط بما خلق علما وقدرة واحاطة وسلطانا، ليس علمه بما في الارض باقل مما في السماء لا يبعد منه شي والاشيا له سواء علما وقدرة وسلطانا وملكا واحاطة.
"از امام صادق عليه ‏السلام درباره فرموده خداوند «او در آسمانها خداست و در زمين» پرسيدم، فرمودند: او در هر مكاني چنان باشد، عرض كردم: به ذات خود؟ فرمودند: چه مي‏گويي!! همانا مكانها اقدار و اندازه هايند و چون بگويي به ذات خود در مكان مي‏باشد، لازمت آيد كه بگويي در اندازه‏ها و مانند آن باشد، در حالي كه او جداي از خلق خود مي‏باشد آنچه آفريده است، در حيطه علم و قدرت و احاطه و سلطنت اوست، و علم او به آنچه در زمين است كمتر از آنچه در آسمان است نيست. هيچ چيز از او دور نيست، و يكسان بودن اشيا براي او، از جهت علم و قدرت و سلطنت و ملك و احاطه است."
تفسير فلسفي و عرفاني:
ذات خداوند همه جا را فرا گرفته است و همه زمانها و مکانها و موجودات همان ذات خداست! لذا هيچ چيزي غير از خدا وجود ندارد و حتي بت ها هم غير خدا نيستند و بت پرستي هم خداپرستي است.

وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون.‏
يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ.
مقصود دو آيه شريفه اين است که شما به قيامت و حکم الهي باز ميگرديد و اعمال شما مورد حسابرسي قرار ميگيرد.
تفسير فلسفي و عرفاني:
ما از ذات و وجود خدا آمدهايم و به وجود و به ذات او باز ميگرديم! مانند موجي که از درياست و به دريا باز ميگردد.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا.
مقصود از تجلي خداوند، تجلي قدرت و علم خداوند در ايجاد و تدبير مخلوقات ميباشد نه اين که ذات خداوند متعال که داراي اجزاء و زمان و مکان و حالات نيست جلوه کند و رؤيت گردد.
تفسير فلسفي و عرفاني:
ذات خداوند تجلي نموده و به صورت همه اجسام و حيوانات و ... جلوه کرده و خود خدا رؤيت شده است!

امير المؤمنين عليه ‏السلام مي‌‏فرمايند:
الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه والظاهر لقلوبهم بحجّته.  
"سپاس و ستايش خداوندي راست كه براي خلقش به واسطه خود آنان نمايان شده، و با حجّت و دليلش براي قلوب ايشان آشكار گشته است."
منظور اين است که خداوند تعالي وجود خود را به واسطه آفرينش و هستي دادن به مخلوقات خود، به ايشان نمايانده و اثبات نموده است.
امام باقر عليه ‏السلام هم مي‌‏فرمايند:
إنّ الله أظهر ربوبيته في إبداع الخلق.  
"خداوند تعالي ربوبيت خويش را با ايجاد خلق آشکار و اثبات کرده است."
بنابر اين، بر خلاف تصور فلاسفه و عرفا هرگز معناي حديث اين نيست که وجود خداوند نامتناهي و نامحدود است و همه اشيا تجلّي ذات او مي‌باشند. چه اين‌که در اين صورت لازم مي‌‌آيد که ذات او مرکّب و داراي اجزاي بي‌نهايت باشد. امام رضا عليه السلام مي‌‌فرمايند که ذات احديت متجزّي نمي‌باشد:
او حدّ ندارد [زيرا حدّ داشتن و امتدادي و متجزي بودن مخصوص اشياي داراي اجزا و قابل زيادت و نقصان است] و پذيراي زيادت و نقصان نيست، و داراي اجزا نمي‌باشد.
نيز روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند تعالي خلقت دارد وجود خود را به واسطه آفرينش و هستي دادن به مخلوقات خود، به ايشان نمايانده و اثبات نموده است.  نه اين که ذاتش به صورت همه اشنا ظهور کرده باشد و هيچ خلقي در کار نباشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است:
ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله قبله و بعده و معه.
"هيچ چيزي نديدم مگر اين که خدا را قبل از آن، و بعد از آن، و با آن ديدم."
که بعضي کلمه "فيه" را هم در آن افزوده‌اند در حالي که اولا چنين روايتي در مجامع روايي وجود ندارد، و اين عبارت جز در کتب و مدارک بي‌اعتبار فيلسوفان و عارفان يافت نمي‌شود و جز آن هيچ مدرک قابل اعتنايي ندارد.
ثانيا بر فرض صدور، معناي آن اين خواهد بود که وجود خداوند تعالي آن‌قدر يقيني و مسلّم و غير قابل انکار است که وجود هر چيزي را که تصديق مي‌‌کنم، قبل و بعد و همراه با آن، به وجود صانع و خالق و آفريننده آن اقرار و تصديق مي‌‌نمايم؛ نه اين‌که بر اساس اوهام و خيالات وحدت وجوديان معنايش اين باشد که اصلاً خالق و مخلوقي در کار نيست، و همه‌جا آن‌قدر پر از وجود خداست که هر چيزي را که مي‌‌بينم خود خدا را ديده‌ام نه مخلوقات او را!

خداوند تعالي مي‌‌فرمايد:
أو لم يکف بربک أنه علي کلّ شيء شهيد.
"آيا شهادت و گواهي پروردگار تو کافي نيست در حالي که او بر هر چيزي گواه است."
وحدت وجوديان در آيه فوق، بر خلاف قواعد مسلّم و بديهي زبان عربي، فاعل و مفعول را اشتباهي گرفته، و شهيد را نيز اشتباها به معناي مشهود گرفته، و خيال کرده‌اند که معناي آيه اين است که مشهوديت و ديده شدن خدا در هر چيزي مي‌‌باشد! در حالي كه معناي آيه اين نيست، بلكه مفاد آيه اين است كه خداوند تبارك و تعالي بر همه چيز گواه و شاهد است نه اينكه مشهوديت او در همه چيزها مي‌‌باشد.

خلق الله ادم علی صورته
"خداوند آدم را بر صورتش آفرید"
این روایت مستمسک وحدت وجودیان برای اثبات عینیت وجودی انسان با خداوند قرار گرفته است. اما سخن اهل بیت علیهم السلام چیز دیگری است:  
حسين بن خالد گويد:
قلت للرضا عليه السلام: يابن رسول اللّه‏، إن الناس يروون أن رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله قال: إن اللّه‏ خلق آدم علي صورته. فقال: قاتلهم اللّه‏، لقد حذفوا اول الحديث، إن رسول اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله مر برجلين يتسابان، فسمع أحدهما يقول لصاحبه: قبح اللّه‏ وجهك و وجه من يشبهك. فقال صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله له: لا تقل هذا لاخيك، فإن اللّه‏ خلق آدم علي صورته.
"به امام رضا عليه السلام گفتم: اي فرزند پيامبر، مردم روايت مى‏كنند كه رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله فرموده است: خداوند آدم را به صورت خود آفريده است. حضرت فرمودند: خدا ايشان را بكشد، قسمت اول حديث را حذف كرده‏اند، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله بر دو نفر گذشتند كه به يكديگر ناسزا مى‏گفتند، حضرت شنيدند كه يكي از آن دو نفر به ديگري مى‏گويد: صورت تو و هر كس شبيه توست زشت و قبيح باد. پس آن حضرت صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله به او فرمودند: به برادرت اينچنين مگوى، چرا كه خداوند آدم را به صورت خودِ او آفريده است."

اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌‌فرمايند:
يا من دل علي ذاته بذاته.
"اي کسي که به ذات خود، بر ذات خويش دلالت نمودي."
منظور از اين روايت و امثال آن اين است که:
الف) تنها خداوند تعالي است که بندگان را به سوي خود هدايت و دلالت مي‌‌فرمايد.
ب) خداوند تعالي هرگز مانند و شبيه و نظيري ندارد که با معرفي آن، ذات خود را بشناساند؛ لذا هيچ ذاتي آينه شناخت ذات بي‌مثال او نخواهد گشت، نه اين‌که بر اساس اوهام منحرفان، خداوند تعالي ذات خودش را در معرض نمايش گذاشته باشد و ذات خود را نشان داده باشد؛ چه اين‌که در اين صورت ذات متعالي وي داراي زمان و مکان و اجزا مي‌گردد.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن.‏
"هر روزی او در کاری است"
آيه شريفه دلالت ميکند خداوند متعال هر لحظه فعل جديدي دارد.
خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ لا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ لانَّهُ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُن. (بحار الانوار، ‏54 / 167).
تفسير فلسفي و عرفاني:
ذات خداوند هر لحظه به شکل و صورتي جديد ظهور و تجلي ميکند چه اين که ذات او عين همين موجوداتي است که سرتاسر هستي را فرا گرفته است و حتي بتها و نجاسات هم غير خدا نيستند!

سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الافاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيد.
"به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها [ى گوناگون‏] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟"
آيه شريفه دلالت ميکند که آيات آفاقي و انفسي، مخلوقات خداي متعالند که بر وجود و قدرت خالق خود دلالت مينمايند و خداي متعال بر هر چيزي گواه و داناست.
كلينى در كافى از ابو بصير روايت مي كند كه گفت از حضرت صادق عليه السّلام راجع به اين آيه سؤال كردم، فرمود: خداوند به اهل باطل نشان ميدهد كه چگونه مسخ ميشوند و آفاق بر آنها تنگى ميگيرد، پس در آن وقت قدرت پروردگار را در خود و آفاق خواهند ديد. عرض كردم: حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ يعنى چه؟ فرمود ظهور قائم آل محمد بامر خداوند حتمى است، خدا او را ظاهر گرداند تا همه مردم او را ببينند.
تفسير فلسفي و عرفاني:
تمامي آفاق و انفس عين ذات خدايند، لذا به هر چيز که نگاه کني ذات خدا را در آن مشاهده ميکني!

لو دليتم بحبل إلى الأرض السفلى لهبط على الله‏.
"اگر ریسمانی را به زمین زیرین بیاندازید بر خدا فرود می آید."
 مراد اين است که همه جاي عالم و آسمانهاي مرتفع و طبقات زيرين زمين، از سلطنت و قدرت حکومت و آگاهي خداي تعالي خارج نيست، نه اينکه مانند فلاسفه و عرفا خيال کنيم که زمين و آسمان و پايين و بالاي علم وجود همان ذات خداست و جز خدا هيچ چيزي وجود ندارد!! گذشته از اينکه عبارت مذکور اصل و مدرک قابل اعتنايي ندارد.

قالَ عِمْرَانُ... أَ لَا تُخْبِرُنِي يَا سَيِّدِي أَ هُوَ فِي الْخَلْقِ أَمِ الْخَلْقُ فِيهِ قَالَ الرِّضَا عليه السلام جَلَّ يَا عِمْرَانُ عَنْ ذَلِك لَيْسَ هُوَ فِي الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِيهِ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ سَأُعَلِّمُكَ مَا تَعْرِفُهُ بِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الْمِرْآةِ أَنْتَ فِيهَا أَمْ هِيَ فِيكَ فَإِنْ كَانَ لَيْسَ وَاحِدٌ مِنْكُمَا فِي صَاحِبِهِ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ اسْتَدْلَلْتَ بِهَا عَلَى نَفْسِكَ قَالَ عِمْرَانُ بِضَوْءٍ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا قَالَ الرِّضَا عليه السلام هَلْ تَرَى مِنْ ذَلِكَ الضَّوْءِ فِي الْمِرْآةِ أَكْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِي عَيْنِكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا عليه السلام فَأَرِنَاهُ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً قَالَ عليه السلام فَلَا أَرَى النُّورَ إِلَّا وَ قَدْ دَلَّكَ وَ دَلَّ الْمِرْآةُ عَلَى أَنْفُسِكُمَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ فِي وَاحِدٍ مِنْكُمَا وَ لِهَذَا أَمْثَالٌ كَثِيرَةٌ غَيْرُ هَذَا لَا يَجِدُ الْجَاهِلُ فِيهَا مَقَالًا وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏.
"عمران گفت: حال بفرمائيد آيا خداوند در مخلوقات است يا مخلوقات در اويند؟ حضرت فرمودند: او برتر از اين حرفهاست، نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اويند، والاتر و برتر از اين حالت است، حال به حول و قوّه الهى برايت توضيح خواهم داد، بگو ببينم آيا تو در آينه هستى يا آينه در تو؟ اگر هيچ كدام در ديگرى نيستيد چگونه خودت را در آينه مى‏بينى؟ گفت، توسّط نورى كه بين من و آن هست، حضرت فرمودند: آيا آن نور را - بيشتر از آنچه در چشم خود مى‏بينى- در آينه مى‏بينى؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: به ما نشانش بده، عمران جوابى نداد، حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اينكه در يكى از شما دو تا باشد، تو و آينه را به خودتان نشان داده است، اين موضوع مثالهاى ديگرى هم دارد كه جاهل را در آنها راهى نيست، خداوند را داستان بالاتر است."
روايت شريفه دلالت مي کند که خداوند تعالي اجلّ از اين است که در خلق خود باشد، و همانطور که ما در آينه نيستيم بلکه از وجود نور که نه در ماست و نه در آينه استدلال عقلي بر وجود خود در مقابل آينه ميکنيم، همين طور هم به نورانيت و هدايت عقل خود، از وجود مخلوقات، بر وجود خالق متعال استدلال ميکنيم، نه اينکه مانند فلاسفه و عرفا خيال کنيم که ما و نور و آينه همگي عين ذات خدا هستيم! و اصلا چيزي غير از خدا وجود ندارد! و اين خود خداست که به صورت آينه و نور و گوشت و پوست و خون ما و ساير انسان ها و حيوانات و جمادات در آمده است!!

مَنْفِيٌّ عَنْهُ الاقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ‏ الْحُدُود.  كُلَّ مَحْدُودٍ مُتَنَاهٍ إِلَى حَدٍّ فَهُوَ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ لا مُتَزَايِدٍ وَ لا مُتَجَزٍّء وَ لا مُتَوَهَّمٍ.   غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمًّى؛ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلا كَانَتْ غَيْرَهُ لايَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ.  لا يُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لا نِهَايَةٌ وَ لا انْقِطَاعٌ وَ لا غَايَةٌ وَ لا أَنَّ الاشْيَاءَ تَحْوِيهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِيَهُ‏ أَوْ أَنَّ شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُمِيلَهُ أَوْ يُعَدِّلَهُ وَ لَيْسَ فِي الاشْيَاءِ بِوَالِجٍ‏ وَ لا عَنْهَا بِخَارِج.
روايات شريفه فوق دلالت ميکند که خداوند متعال مانند مخلوقات خود نيست که داراي امتداد و اقطار و حدود وجودي باشد بلکه خالق همه مکانها و زمانها و حدود است نه اين که عين اقطار آسمانها و زمينها و مخلوقات باشد چنانکه فلاسفه ميپندارند.
اساس نظريه وحدت وجود اين توهم باطل است که برخي خداوند متعال را "نامتناهي" پنداشته‌اند در حالي که بديهي است تناهي و عدم تناهي از اعراض است. عرض هم از خواص جسم مي‌‌باشد، و خداوند متعال نه جسم است و نه عرض و هرگز به نامتناهي بودن که از خواص اجسام است متصف نمي‌گردد. لذا کسي که خداوند را متناهي يا نامتناهي بداند، او را جسم دانسته است، اگر چه خودش هم متوجه نباشد. خود فلاسفه هم صريحا معترفند که متناهي بودن و نامتناهي بودن از خواص کمّيت است. چنان‌که مي‌‌نويسند:
تناهي و عدم تناهي از اعراض ذاتي‌اي هستند که به کميت و مقدار ملحق مي‌‌شوند.
کم عرض است... و خواص و ويژگي‌هايي دارد که... پنجمين آن‌ خواص، متناهي بودن و نامتناهي بودن است.
بنابر اين "تناهي و عدم تناهي" از ويژگي‏هاي اشياي داراي اجزا، و امتداد، و حادث، و ممكن، و مخلوق است، لذا به چيزي که اصلا جزء و کل و امتداد وجود ندارد نه متناهي گفته مي‎شود و نه نامتناهي. به عبارت ديگر "تناهي و عدم تناهي" دو معناي نقيض هم نيستند که از بودن يا نبودن هر دو محال لازم آيد، بلكه مانند "ملكه و عدم" تنها و تنها از صفات اشياي متجزي و مخلوق مي‏باشند، و خداوند تعالي كه خالق تمامي اشياي داراي مقدار و اجزا و كوچك و بزرگ است ذاتاً مباين با همه آن‏ها مي‏باشد. لذا خالق تعالي نه كوچك است و نه بزرگ، و نه متناهي و نه نامتناهي.
نيز بر خلاف توهم برخي افراد، هيچ روايتي وارد نشده است که دلالت بر نامتناهي بودن ذات خدا داشته باشد، بلکه روايات بر اين دلالت دارد که خداوند متناهي نيست، و با توجه به توضيحي که داديم البته نامتناهي هم نخواهد بود.
امير المؤمنين عليه السلام مي‏فرمايند:
"بزرگي او اين‌گونه نيست كه جوانب مختلف، او را به اطراف كشانده، و از او جسمي بزرگ ساخته باشند، و عظمت او چنان نيست كه اطراف به او پايان يافته، و از او جسدي بزرگ ساخته باشند، بلكه او داراي بزرگي شأن و عظمت سلطنت است."
امام جواد عليه السلام مي‏فرمايند:
"همانا جز خداوند يگانه همه چيز داراي اجزا است، و خداوند يكتا نه داراي اجزا، و نه قابل فرض پذيرش كمي و زيادي مي‏باشد. هر چيزي كه داراي اجزا بوده، يا قابل تصور به پذيرش كمي و زيادي باشد مخلوق است و دلالت بر اين مي‏كند كه او را خالقي مي‏باشد."

وَ لَمْ يَكُنْ لَنَا بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ مَا لا نِهَايَةَ لَهُ مَعْلُوماً مَعْقُولا أَبَدِيّاً سَرْمَدِيّاً فَقَدْ ثَبَتَ فِي عُقُولِنَا أَنَّ مَا لا يَتَنَاهَى هُوَ الْقَدِيمُ الازَلِي.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که خداي متعال مانند مخلوقات نيست که بايد حتما امتدادي و متجزي و متناهي و محدود الوجود باشند بنابر اين ما وقتي به مخلوقات که همه داراي حدود وجودي و محدوديتند مينگريم پي به وجود خالقي ميبريم که وجود او فراتر از اتصاف به حدود و نهايات ميباشد و چنين وجودي قديم و ازلي است نه اين که خدا مساوي با کل عالم و وجود اشيايي بينهايت باشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلاتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء.
"به بزرگی ات که ارکان هر چیزی را فرا گرفته است."
فَسُبْحَانَكَ مَلاتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ بَايَنْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَأَنْتَ الَّذِي لا يَفْقِدُكَ شَيْ‏ء.
"پس منزهی تو که هر چیزی را پر کرده ای و از هر چیزی جدا هستی و تو آنی که در دسترس هر چیزی هستی"  
روايت شريفه دلالت ميکند که سلطنت خداي متعال همه جا را فرا گرفته و او به همه چيز داناست و ذات او مباين با تمامي اشيا است و هر کس او را بخواند و دست نياز و حاجت به سوي او بردارد او را سريع الاجابة مييابد نه اين که ذات خدا همه عالم وجود را پر کرده باشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ.
"هر کجا باشيد او با شماست."
يعني او با علم و قدرت و فرمان‌روايي‌اش بر شما احاطه دارد نه اينکه مانند فلاسفه و عرفا خيال کنيد که ذاتش يا علم و قدرتش که فراتر از زمان و مکان است چيزي باشد که داراي امتداد بوده، همه مکانها را اشغال کند به گونهاي که هيچ جايي براي مخلوقات باقي نگذارد!

أمير المؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
و هو في كل مكان بغير مماسة و لا مجاورة يحيط علما بما فيها ولا يخلو شيء من تدبيره تعالى.  
"و او در هر جایی است بدون تماس و مجاورت، احاطه علمی دارد به همه چیز و هیچ چیز از تدبیر او برکنار نیست."
به طور کلي بايد دانست که اگر در آيات و روايات، متشابهاتي باشد که بوي جبر يا تشبيه يا جسميت خداوند تعالي از آن استشمام شود بايد همه آن‌ها را بر اساس محکمات معنا و تأويل کرد، نه اين‌که دست از محکمات برداشته و بر اساس متشابهات به مطالب غلط و باطل معتقد شد.
امام رضا عليه‏ السلام مي‌فرمايند:
"هر چه در مخلوق باشد در خالقش پيدا نمي‏شود، و هر چه در خلق ممكن باشد در آفريننده‏اش ممتنع است... و گرنه وجود او داراي اجزاي متفاوت مي‏شد."
امام صادق عليه ‏السلام مي‌فرمايند:
"همانا خداوند ـ تبارك و تعالي ـ جدا از خلقش، و خلقش جدا از او مي‏باشند، و هر چيزي كه نام شي‏ء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست."
اميرالمومنين عليه ‏السلام مي‌‏فرمايند:
معناي صمد اين است كه خداوند نه اسم است و نه جسم، نه شبه دارد و نه صورت، و نه تمثال، و نه حدّ، و نه حدود، و نه موضع، و نه مكان، و نه چگونگي، و نه جايگاه، و نه مکان، و نه اين‌جاست، و نه آن‌جا، و نه پر است، و نه خالي، و نه قيام دارد، و نه قعود، و نه سکون، و نه حركت، و نه ظلماني است و نه نوراني، و نه روحاني است، و نه نفساني. و هيچ جايي از او خالي نيست و هيچ جایی هم او را در بر نمي‌‌گيرد، و نه رنگي دارد، و نه بر قلبي خطور كند، و نه داراي بويي است. همه اين چيزها از او نفي مي‌‏شود.

لا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لا يَشْغَلُ بِهِ مَكَانٌ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِه.‏  
سَبَقَ فِي الْعُلُوِّ فَلا شَيْ‏ءَ أَعْلَى مِنْهُ وَ قَرُبَ فِي‏الدُّنُوِّ فَلا شَيْ‏ءَ أَقْرَبُ مِنْهُ فَلا اسْتِعْلاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِي الْمَكَانِ بِه.‏
دو روايت شريفه دلالت ميکند که خداي متعال مکان ندارد لذا از جايي به جايي نمي رود که مکاني به وجود او پر و مشغول شده يا از وجود او خالي شود، و هيچ جايي از سلطنت و آگاهي او خارج و دور نيست نه اين که گفته شود ذات خدا عين همه زمانها و مکانها و اشيا ميباشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌‌فرمايند:
داخل في الأشياء لا كشي‏ء في شي‏ء داخل، وخارج منها لا كشي‏ء من شي‏ء خارج‏.
"داخل اشيا است نه مانند چيزي که در چيزي ديگر داخل است، و خارج از آنها است نه مانند چيزي که در چيزي داخل است."
هو فِي الاشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لا بَائِنٌ مِنْهَا، مُتَجَلٍّ لا بِاسْتِهْلالِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لا بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لا بِمُدَانَاة
"در همه چيزها هست بر حالى كه غير ممزوج است به آنها و نه جداست از آنها. هُويداست، نه به مبالغه در ديدنِ چشم او را. دور است از مخلوقين، نه به مسافتى كه ميان او و مخلوقين باشد. نزديك است به مخلوقين، به اعتبار احاطه علم او، نه به نزديكى مسافت."
منظور از داخل بودن خداوند در اشيا اين است که او تبارک و تعالي مانند اشيا داراي اجزا و زمان و مکان نيست که بتوان او را خارج و دور از آن‌ها فرض کرد، و خارج بودن او از آن‌ها نيز به اين معنا است که باري تعالي مانند اشياي داراي اجزاء و زمان و مکان نيست که بتوان او را مانند شير و شکر ممزوج و داخل هم، يا مانند جوهر و عرض و صفت و موصوف وجود واحد دانست؛ بلکه او ذاتي است متعالي از داشتن جزء و کلّ و زمان و مکان، و ماسواي او همه داراي اجزاي وجودي مي‌‌باشند. لذا ممازجت (درهم آميختگي) و مباينت (کنار هم بودن، و دور يا نزديک هم قرار گرفتن) و اتّحاد و يگانگي او با اشيا ذاتاً محال است، و همه چيز تحت سلطنت و قدرت و علم او مي‌‌باشد، نه اين‌که وجود خداوند با اشيا يکي باشد!
... سألت أبا عبد الله عليه ‏السلام عن قول الله عزّ وجلّ: وهو الله في السموات وفي الارض قال: كذلك هو في كلّ مكان. قلت: بذاته؟! قال: ويحك إن الاماكن أقدار، فإذا قلت في مكان بذاته لزمك أن تقول في أقدار وغير ذلك، ولكن هو بائن من خلقه، محيط بما خلق علماً وقدرةً واحاطةً وسلطاناً، ليس علمه بما في الارض بأقل ممّا في السماء، لا يبعد منه شيء والأشياء له سواء علماً وقدرةً وسلطاناً وملكاً وإحاطةً.  
"راوي مي گويد: از امام صادق عليه ‏السلام در باره فرموده خداوند: "او در آسمان‌ها و در زمين خداست" پرسيدم، فرمودند: او در هر مكاني چنان باشد. عرض كردم: به ذات خود؟ فرمودند: چه مي‌‏گويي؟! همانا مكان‌ها داراي‌اندازه مي‌باشند و چون بگويي به ذات خود در مكان مي‌‏باشد، لازمت آيد كه بگويي در‌اندازه‏ها و مانند آن مي‌باشد، در حالي كه او جداي از خلق خود مي‌‏باشد. آن‌چه آفريده است در حيطه علم و قدرت و سلطنت و فرمان‌روايي اوست، و علم او به آن‌چه در آسمان و زمين است يکسان است. هيچ چيز از او دور نيست، و همه اشيا براي او از جهت معلوم و مقدور بودن و تحت احاطه و سلطنت و ملك او قرار داشتن يکسان مي‌باشد."
حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام مي‌‏فرمايند:
ليس في الأشياء بوالج، ولا عنها بخارج.  
"نه در اشيا فرو رفته است، ونه از آن‌ها خارج مي‌‏باشد."
حضرت صادق عليه ‏السلام مي‌‏فرمايند:
فالله تبارك وتعالي داخل في كلّ مكان و خارج من كلّ شيء.
"پس خداوند تبارك و تعالي در هر مكاني داخل، و از هر چيزي خارج است."
حضرت سيد الشّهداء عليه ‏السلام مي‌‏فرمايند:
علوه من غير توقّل، ومجيئه من غير تنقّل.  
"فراتري او بدون بالا رفتن، و آمدن او بدون انتقال يافتن است."
و با توجّه به اين روايات معناي فرموده خداوند تعالي معلوم مي‌‌شود که مي‌فرمايد:
هو معکم اينما کنتم."
"هر کجا باشيد او با شماست.
يعني او با علم و قدرت و فرمان‌روايي‌اش بر شما احاطه دارد.
اگر کسي بگويد علم و قدرت خداوند متعال غير ذات او نيست و اگر علم و قدرت او در همه جا باشد پس ذات او هم در همه جا هست، پاسخ اين است که نه علم و قدرت خداوند متعال چيزي است که داراي امتداد بوده و هر زمان و مکاني را پر کرده باشد، و نه ذات او چنين است، لذا صحيح اين است که بدانيم همه چيز و همه جا در حيطه‌ آگاهي وفرمان‌روايي و سلطنت و حکم و فرمان خداوند متعال است. و چنانچه تمامي مخلوقات و زمان‌ها و مکان‌ها را نيست و نابود و معدوم فرمايد هيچ چيزي از علم و قدرت او تبارک و تعالي کم نخواهد شد.

أناجيك يا موجودا في كل مكان لعلك تسمع ندائي.
روايت شريفه دلالت ميکند که موجوداتي غير خدا هستند که مخلوق او ميباشند و او به سبب اشراف و سلطنت و آگاهياش پاسخگو و مجيب آنان در هر زمان و مکاني ميباشد نه اين که توهم شود عالم توهمي بيش نيست و تنها خداست که تمام مکانها و زمانها را پر کرده است و خود او عين همه اشياست چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لا عَقْلٍ وَ لا وَهْم.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال بر خلاف تمام موجودات عالم است که متجزي و قابل انقسام در خارج يا عقل يا وهم ميباشند، نه اين که ذات او عين اشياي قابل انقسام در خارج و عقل و وهم باشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

حَدَّ الاشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِه.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال با آفريدن اشياء همه آنها را داراي حد و حدود وجودي قرار داده است نه اين که گفته شود هيچ خلقي در کار نيست و همه اشيا روي هم به طور بينهايت مساوي با ذات خدا است چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه ‌السلام: أَنَّهُ قَالَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ اللَّهُ أَكْبَرُ فَقُلْتُ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَالَ وَ كَانَ ثَمَّ شَيْ‏ءٌ سِوَاهُ‏ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ؟! قُلْتُ وَ مَا هُوَ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که تنها مخلوقاتند که با يکديگر مقايسه ميشوند و بعضي کوچکتر و بعضي بزرگتر ميباشند اما ذات احديت از سنخ موجودات متجزي و مخلوق نيست که به بزرگي يا کوچکي وجود وصف گردد و فراتر از اين است که قابل وصف باشد يا با مخلوقات مقايسه شود، نه اين که گفته شود وجود او آنقدر بزرگ است که جايي براي غير باقي نگذاشته است و وجود همه چيز حصهاي از وجود خداست! چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَ مَائِيَّةٌ قَالَ نَعَمْ لا يُثْبَتُ الشَّيْ‏ءُ إِلا بِإِنِّيَّةٍ وَ مَائِيَّةٍ.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال موجودي حقيقي و واقعي و داراي انيت و مائيت واقعي ميباشد نه اين که گفته شود انيت و مائيت خدا همان انيت و مائيت همه اشياست و وجود خداي خالق ماوراي اشياء انکار گردد! چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

َ قَالَ شَيْ‏ءٌ بِخِلافِ الاشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداي متعال موجودي واقعي است و بر خلاف همه اشياست که نه جسم دارد و نه صورت، نه اين که گفته شود خدا عين همه اشيا و اجسام و جمادات و حيوانات است چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَة.
معناي تباين صفتيه در مکتب وحي اين است که صفت مخلوقات اين است که اجزا و قابليت زيادت و نقصان دارند، ولي خداوند فراتر از داشتن اين وصف است، و بر خلاف اشيا و صفات آن‌ها مي‌باشد نه اين که گفته شود تباين مخلوقات و مجعولات، با خالق و جاعلشان، تباين صفت با موصوف است به اين معني که وجود مخلوقات با خدا يکي است، و تفاوت و تباين آن‌ها مانند تفاوت صفات يک شيء با ذات آن، و مانند تفاوت جواهر با اعراض آن‌ها است چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند؛ چرا که در واقع صفت و موصوف، و جوهر و عرض يک چيزند نه دو چيز. لذا در نظر ايشان خالق و مخلوق هم در واقع يک چيزند نه دو چيز.

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ غَيْرُهُ وَ كَذَلِكَ هُوَ الْيَوْمَ وَ كَذَلِكَ لا يَزَالُ أَبَدا.
َقدْ كَانَ وَ لا خَلْقَ وَ هُوَ كَمَا كَان.‏
روايات شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال ازلي و قديم است و مخلوقات او حادثند، و ذات خداوند متعال زمان و قبل و بعد ندارد و هرگز مانند خلق خود تغيير نميکند، و همان طور که قبل از خلقت اشيا بدون زمان و مکان بود الان هم بدون زمان و مکان و مقارنت و مصاحبت با اشيا و مخلوقات داراي زمان و مکان است، نه اين که گفته شود خداوند هيچ خلقي ندارد و خودش عين همه اشياء ميباشد و هر لحظه به صورتي در ميآيد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.
كَانَ إِذْ لا شَيْ‏ءَ غَيْرَهُ وَ خَلَقَ الشَّيْ‏ءَ الَّذِي جَمِيعُ الاشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ الَّذِي خَلَقَ الاشْيَاءَ مِنْه.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند متعال ازلي و قديم است و تمامي مخلوقات موجوداتي حادثند که او آنها را خلق نموده است نه اين که توهم شود خدا هيچ چيز خلق ننموده است و تمامي اشيا صادر شده از ذات خدا، بلکه خود خدايند! چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت.‏
معناي صحيح معرفت خداوند به خودش، داراي وجوه صحيحي است كه به برخي از آن‌ها اشاره مي‏كنيم:
وجه اول) از آنجا كه ذات خداوند، تعالي از دارا بودن مقدار و اجزا، و منزه از داشتن شكل و شبح و شبيه و مثل و مانند و نظير است، پس هيچ چيزي غير از خود او آينه شناخت و معرفي او واقع نمي‏شود، و تنها او را بايد به خودش شناخت نه چيزي ديگر.
امير المؤمنين عليه ‏السلام مي‌فرمايند:
إنما يشبه الشيء بعديله، وأما ما لا عديل له فكيف يشبه بغير مثاله.
"همانا هر چيزي به عديل و نظير خود تشبيه مي‏شود، و اما آن چيزي که براي او عديل و نظيري نيست چگونه به چيزي تشبيه ‏شود که مانند و مثال او نيست."
وجه دوم) "موجود"، در نظر مخلوق منحصر است به ذات داراي مقدار ـ حال يا متناهي و يا نامتناهي ـ و احتمال وجود ذاتي كه مباين با مقدار و تعالي اي از جزء و كل باشد صرفا در نظر او منتفي است. بنابراين تا هنگامي كه خداوند تعالي، خودش بشر را از اين قصور در فكر، و عدم التفات به موضوع لايق براي الوهيت نجات ندهد، و او را به وجود متعالي از مقدار و اجزاي خود متوجه نفرمايد، موضوع حقيقي خداشناسي براي وي مجهول مطلق خواهد بود، و در اين حال مکلف نمودن او به تحصيل معرفت "تكليف بما لا يطاق" مي‏باشد.
"پس تنها خود اوست كه اولا مخلوقات را متوجه وجود خودش ـ به عنوان ذاتي كه بر خلاف همه اشيا است ـ مي‏سازد، و ثانيا از راه وجود مخلوقات خود، وجود خويش را براي عقول اثبات مي‏نمايد."
امام صادق عليه ‏السلام مي‏فرمايند:
فعرفهم نفسه ولو لا ذلك لن يعرف أحد ربه.
"پس خداوند خود را به ايشان معرفي نمود، و اگر چنين نبود هيچ کس پروردگار خود را نمي‌شناخت."
(يعني اين که خداوند تبارک و تعالي معناي توحيد و يگانگي غير قابل حس و ادراک و شناخت بودن ذات خود را به ايشان شناساند وگر نه هرگز کسي متوجه اين مطلب نمي‌شد و ذات خدا را داراي شکل و صورت و قابل شناخت و ادراک و وجدان و يافتن مي‌دانست.)
ولو لا ذلك لم يدر أحد من خالقه ولا من رازقه.
"و اگر چنين نبود احدي نمي‌دانست خالق و رازق او کيست."
... لابي عبد الله‏ عليه ‏السلام: هل جعل في الناس أداة ينالون بها المعرفة؟ قال: لا، إن علي الله‏ البيان لا يكلف الله‏ نفسا إلا وسعها ولا يكلف الله‏ نفسا إلا ما آتاها.
"از امام صادق عليه السلام سوال کردم: آيا در مردم وسيله‌اي قرار داده تا به معرفت او برسند؟ فرمودند: نه بلکه بر خداست که بيان کند و خداوند تعالي هيچ نفسي را تکليف مگر به اندازه قدرت و توانش و هيچ کسي را تکليف نمي‌کند مگر به همان اندازه که به او قدرت داده است."
توضيح معناي روايت فوق اين است که سائل پرسيد آيا مردم به خودي خود مي‌توانند به معرفت صحيح خداوند تبارک و تعالي دست يافته و او را بر خلاف همه اشيا، و فراتر از حس و ادراک و شناخت بدانند يا خير؟ و امام عليه السلام در جواب مي‌فرمايند که اگر خداوند تبارک و تعالي شناخت صحيح، و فراتر از قابليت درک و حس بودن خود را به ايشان نمي‌شناساند، ذات او را مانند ساير اشياي قابل تصور و توهم و ادراک و شهود و وجدان مي‌پنداشتند، و به ضلالت و گمراهي مي‌افتادند.
لم يكلف الله‏ العباد المعرفة ولم يجعل لهم إليها سبيلا.
"خداوند بندگان را به معرفت تکليف نفرموده، و براي ايشان راهي به سوي آن قرار نداده است."
ليس لله‏ علي خلقه أن يعرفوا، وللخلق علي الله‏ أن يعرفهم ولله‏ علي الخلق إذا عرفهم أن يقبلوا.
"خدا را بر بندگان اين حق نيست که او را بشناسند، بلکه بر خدا لازم است که خود رابه ايشان بشناساند. و بر خلق واجب است که هنگامي که خداوند خود را به ايشان شناساند بپذيرند."
وجه سوم) گر چه انسان‌ها فاعل افعال خير و شر خود مي‌باشند اما اين خداوند تعالي است که اسباب هدايت ايشان را فراهم ساخته، و براي ايشان کتاب‌هاي آسماني و پيامبران و امامان معصوم قرار داده است، لذا نسبت هر گونه خير و نيکي که از انسان‌ها صادر شود ـ كه از جمله آن‌ها نعمت تعقل و اقرار به معرفت الهي هم مي‌باشد ـ به خداوند، اولي از نسبت آن‌ها به مخلوق مي‏باشد، اما نسبت اعمال زشت ايشان به خود آن‌ها اولي است، چرا که نعمت‌هاي خداوند را کفران نموده، و آن‌ها را در مسير معصيت الهي مصرف نموده اند.
امير المؤمنين عليه ‏السلام مي‏فرمايند:
عرفت محمدا صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله بالله‏ حين خلقه وأحدث فيه الحدود من طول وعرض، فعرفت أنه مدبر مصنوع باستدلال وإلهام منه وإرادة، كما ألهم الملائكة طاعته وعرفهم نفسه بلا شبه ولا كيف.
"محمد صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله را به خدا شناختم، چرا که او را خلق نمود و حدودي مانند طول و عرض در او احداث نمود. لذا بر اساس استدلال و الهام و اراده الهي شناختم که او تدبير شده و مصنوع است. همان طور که طاعت خود را به ملائکه اش الهام نموده، و خود را بدون شبيه و کيفيت به ايشان شناساند."
نه اين كه ذات خداوند بدون واسطه در ذات ما شهود گردد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

يَا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إِلا هُو.
روايت شريفه دلالت ميکند که هيچ چيز جز خود خدا خدا نيست، نه اين که توهم شود همه جمادات و نباتات و حيوانات و... عين ذات خدايند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

أَفْتَح عَيْنَ‏ قَلْبِهِ‏ وَ سَمْعَهُ حَتَّى يَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلالِي وَ عَظَمَتِي.‏
إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که ما بايد با ايمان قلبي به عظمت الهي و عز قدس او نظر داشته باشيم نه اين که نعوذ بالله خدا را عين همه اشيا و مخلوقات و حتی اعیان نجس بدانيم چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

إِنَّ جَمِيعَ مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ فِي مَشَارِقِ الارْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَحْرِهَا وَ بَرِّهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا عِنْدَ وَلِيٍّ مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ كَفَيْئِ الظِّلال.
روايت شريفه دلالت ميکند که ما سوي الله در مقابل عظمت خداي متعال براي اولياي الهي ارزشي ندارند نه اين که توهم شود همه ما سوي الله عين ذات خدايند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

يَا مَنْ هَدَانِي إِلَيْهِ وَ دَلَّنِي‏ حَقِيقَةُ الْوُجُودِ عَلَيْهِ وَ سَاقَنِي مِنَ الْحَيْرَةِ إِلَى مَعْرِفَتِهِ
روايت شريفه دلالت ميکند که اشيا حقيقتا وجود دارند و ما را بر وجود خداوند دلالت و راهنمايي ميکنند و از حيرت و ضلالت وحدت وجود و انکار خالق متعال ميرهانند و به معرفت خداوند ميرسانند، نه اينکه مانند پندار فلاسفه و عرفا حقيقت وجود عالم وهم و خيال باشد و وجود خدا عين وجود عالم و همه اشیاء باشد! چنان که گویند:
چون به دقت بنگري آن‎‌چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است!
چون يک وجود هست و بود واجب و صمد
از ممکن اين همه سخنان فسانه چيست؟
آن¬چه ديده مي‏شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خيال مي‏باشد.  

فَمَعْنَى اللَّهُ أَنَّهُ يُخْرِجُ الشَّيْ‏ءَ مِنْ حَدِّ الْعَدَمِ إِلَى حَدِّ الْوُجُودِ وَ يَخْتَرِعُ الاشْيَاءَ لا مِنْ شَيْ‏ء.ٍ
روايت شريفه دلالت ميکند که عالم حادث است و خداي متعال خالق اشياء است نه اين که توهم شود عالم قديم است و اشيا عين ذات خدايند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.
گذشته از اينکه اولا اين مطلب روايت نيست. ثانيا دلالت بر حدوث عالم و نفي وحدت وجود ميکند و اوهام فلاسفه و عرفا را در هم ميشکند!

إِنْ قِيلَ كَانَ فَعَلَى تَأْوِيلِ أَزَلِيَّةِ الْوُجُودِ وَ إِنْ قِيلَ لَمْ يَزَلْ فَعَلَى تَأْوِيلِ نَفْيِ الْعَدَمِ.
روايت شريفه دلالت ميکند که بودن و ثبوت خداوند مانند بودن اشياء نيست که داراي قبل و بعد و امتداد زماني ميباشند بلکه او فوق زمان و مکان و قبل و بعد است نه اين که توهم شود وجود خدا در امتداد همه زمانها و مکانها ميباشد چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغيْبَ‏.
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند چشم دل مؤمن را باز ميکند تا به آخرت ايمان داشته باشد و براي آخرتش توشه فراهم کند نه اين که توهم شود دنيا و آخرت و بهشت و جهنم و مؤمن و کافر و خدا و شيطان و... همه يکياند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الارْضِ لاياتٍ لاولِي الالْباب‏
آيه مذکور دلالت ميکند خداوند متعال خالق آسمان و زمين است و هر بنده عاقلي که در خلقت اين دو تعقل کند مييابد که همه مخلوقند و دلالت بر خالقي متعالي از مخلوقات مينمايند.
تفسير فلسفي و عرفاني:
آسمان و زمين مرتبهاي و حصهاي از وجود خدايند! بنابراين هر کس به آن دو نگاه کند حصهاي از ذات خدا را مشاهده کرده است! صاحب اسفار می نویسد:
ليس في دار الوجود غيره ديّار. وكل ّما يترائي في عالم الوجود أنّه غير الواجب المعبود فإنّما هو من ظهورات ذاته و تجلّيات صفاته الّتي هي في الحقيقة عين ذاته... فكلّ ما ندركه فهو وجود الحقّ في أعيان الممكنات... فالعالم متوهّم، ما له وجود حقيقيّ. فهذا حكاية ما ذهبت إليه العرفاء الالهيّون والاولياء المحقّقون.  

يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ.
تمامي مخلوقات دلالت بر اين دارند که ايشان را خالقي است که متعالي از تمامي مخلوقات است که آنها را آفريده است لذا وجود خداوند متعال حق آشکار و غير قابل انکار است.
تفسير فلسفي و عرفاني:
وجود خداوند سراسر هستي را فرا گرفته است لذا هر چيز آشکاري عين ذات خداست!

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِل.‏
آيه شريفه دلالت ميکند که غير از خداوند متعال چيزهايي وجود دارد که مخلوقات اويند و عبادت هر چيزي غير از خداي متعال باطل است.
تفسير فلسفي و عرفاني:
از آنجا که جز وجود خداي متعال وجودي در کار نيست پس هر چيزي که پرستيده شود خدا پرستيده شده است و لو اينکه عبادت بت ها باشد!

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُوم.‏
خزائن خداوند متعال همان قدرت و کن فيکون او و ايجاد و آفرينش اوست که هر چيزي را که اراده کند محقق ميشود بدون اين که ماده اوليه يا ابزار و آلاتي در کار باشد.
تفسير فلسفي و عرفاني:
تمامي اشيا همان وجود خدايند و خود خداست که به صورت هاي مختلف در آمده است لذا اگر وجود آنها بدون شکل و صورت لحاظ گردد خود خدايند و اگر صورت و تعين و شکل آنها در نظر گرفته شود غير خدايند!

قُلْتُ أَيُّ شَيْ‏ءٍ الظِّلالُ قَالَ أَ لَمْ تَرَ إِذَا ظُلِّلَ فِي الشَّمْسِ شَيْ‏ءٌ وَ لَيْسَ بِشَيْ‏ء.
روايت شريفه دلالت ميکند که قطعا سايه چيزي است اما نه مانند خود چيزي که سايه دارد، نه اين که روايت دلالت بر جواز اجتماع نقيضين، يا اعتباري و عدمي بودن وجود ساير اشياء کند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند!

خداوند تعالي مي‌‌فرمايد:
و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمي.
"تو پرتاب نکردي آن گاه که پرتاب کردي، بلکه خدا پرتاب کرد."
مراد از اين آيه شريفه اين است که هنگامي که تو مشتي از خاک به سوي لشکر کفار پرتاب نمودي و فرمودي: "شاهت الوجوه" (صورت‌هايتان زشت باد)، در واقع ما بوديم که به دنبال آن طوفاني از خاک و شن ايجاد نموديم و در نتيجه آن‌ها شکست خوردند و فرار نمودند.
مفهوم کلي آيه اين است که کارهاي نيکي که انجام مي‌‌دهيد تأييد و نصرت و توفيق آن را ما عطا مي‌‌نماييم؛ نه اين‌که کسي مانند فلاسفه و عرفا خيال کند معنايش اين است که تو اصلاً وجود نداري که فعلي از تو سر زند، بلکه هر طاعت يا معصيتي که شما انجام مي‌‌دهيد در واقع فعل شما نبوده و ـ نعوذ بالله ـ خداوند است که آن گناه و معصيت يا طاعت و عبادت را انجام مي‌‌دهد!

خداوند تعالي مي‌‌فرمايد:
والله خلقکم وما تعملون.
"و خداوند يکتا شما و بت‌هايي را که مي‌‌سازيد آفريده است."
مراد از اين آيه شريفه اين است که بت‌هايي که آن‌ها را مي‌‌تراشيد نيز مانند خود شما مخلوق خداوند تعالي است، نه اين‌که  بر اساس اوهام فلاسفه و عرفا معناي آيه اين باشد که خداوند شما و گناهان و معصيت‌ها و همه افعال شما را آفريده است!

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد.
آيه شريفه دلالت ميکند که تمامي مخلوقات محتاج و فقير الي الله ميباشند.
تفسير فلسفي و عرفاني:
در فلسفه و عرفان معني فقير الي الله بودن تحريف گرديده و آن را به اين معنا برگرداندهاند که اشيا مراتب و حصص و اجزاي وجود خدايند، به اين معنا که مخلوقات همگي عدمند و تنها خداست که وجود او سراسر هستي را فرا گرفته است و وجود او عين تمامي موجودات است.

رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِي الْيَوْمِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ قَالَ لانَّهُ تَدَاخَلَنِي ذِلَّةٌ لِلَّهِ‏ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا. دَخَلَنِي‏ مِنْ‏ إِجْلالِ‏ اللَّهِ‏ وَ عَظَمَتِهِ شَيْ‏ءٌ لَمْ أَعْهَدْهُ.
روايت شريفه دلالت ميکند که خدايي فراتر از مخلوقات وجود دارد که حتي حجت خدا هم در مقابل او اظهار عجز بندگي ميکند پس واي بر حال عرفا و فلاسفه که خود و اعيان نجسه را عين ذات خدا ميدانند و ميگويند: ليس في جبتي سوي الله! و سبحاني سبحاني ما أعظم شاني! و لا إله إلا أنا ها فاعبدون!!

خداوند تعالي مي‌‌فرمايد:
کلّ شيء هالک الا وجهه.
"همه چيز نابود است جز وجه خداوند."
وجه خداوند تعالي يعني همان دين و جهتي که از آن به سوي او رفته مي‌‌شود، و چون تجلّي کامل دين و شريعت در وجود و بيان اهل بيت عليهم السلام مي‌‌باشد، ايشان وجه الله مي‌‌باشند.
راوي مي گويد: از امام صادق عليه السلام در باره فرموده خداوند عزيز و جليل: "جز وجه او همه چيز نابود است" پرسيدم. فرمودند: منظور از وجه خدا، دين خداوند است، و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام دين خدا، و وجه او، و چشم او در ميان بندگانش، و لسان او که با آن سخن مي‌‌گويد، و دست قدرت او بر خلقش مي‌‌باشند و ما همان وجه الله هستيم که از آن به سوي خداوند آمده مي‌‌شود.
تفسير فلسفي و عرفاني:
هر چيزي غير از خدا هالک است يعني معدوم است جز ذات خدا زيرا وجود او عين موجودات هستي است!

امام صادق عليه السلام مي‌‌فرمايند:
إنّ الله خلقنا من نور عظمته... فکنّا نحن خلقا و بشرا نورانييّن.  
"همانا خداوند تعالي ما را از نور عظمت خود آفريد... پس ما آفريده‌ها و انسان‌هاي نوراني مي‌‌باشيم."
مراد از خلقت امامان عليهم السلام از نور عظمت خداوند، اشاره به جنبه شرافت و هدايت‌گري وجود مبارک ايشان، و دلالتشان بر عظمت و جلال ربوبي است؛ يعني پيامبر و اهل بيت عليهم السلام موصوف به هدايت، و اثبات کننده کمال علم و قدرت ذات احديت مي‌‌باشند. اين کلام به اين مي‌ماند ‌که گفته شود: "سلمان از نور مکتب اهل بيت عليهم السلام پديد آمده است، امّا عمرو بن عاص از ظلمت و تيرگي و ضلالت است.  پس کسي خيال نکند که اهل بيت عليهم السلام پرتوي و شعاعي و يا حصّه‌اي و يا مرتبه‌اي از ذات خداوند مي‌باشند! چه اين‌که بديهي است وجود داراي نور و شعاع، متجزّي و مخلوق بوده، و چنانچه کسي خيال کند که ذات خداوند تعالي داراي نور و شعاع است او را متجزّي و مرکّب و جسم پنداشته است.

امام باقر عليه السلام مي‌‌فرمايند:
يا جابر، كان الله ولا شي‏ء غيره... خلق محمدا صلي الله عليه وآله وسلم وخلقنا أهل البيت معه من نور عظمته، فأوقفنا أظلة خضراء... يفصل نورنا من نور ربنا كشعاع الشمس من الشمس.  
"جابر بن يزيد جعفي گفت: حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: جابر! خدا بود در حالي كه هيچ چيز با او نبود... اولين موجودي كه آفريد محمد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم بود و ما اهل بيت را از نور عظمتش با او آفريد و به صورت سايه‏هاي سبز به پا داشت... نور ما از نور پروردگارمان جدا مي‌شد همان‌طور که شعاع خورشيد از خورشيد جدا مي‌شود."
بر فرض صدور اين روايت، منظور از آن اين است که نور هدايت اهل بيت عليهم السلام، همان دين و هدايت الهي است و مانند شعاع خورشيد که از خورشيد جدايي ندارد و برگرفته از آن است، هدايت‌گري اهل بيت عليهم السلام نيز هرگز غير از هدايت الهي نيست. نه اين‌که مانند خيالات منحرفان منظور اين باشد که وجود اهل بيت عليهم السلام نسبت به وجود خداوند تعالي مانند خورشيد و نور آن باشد! چه اين‌که در اين صورت لازم مي‌‌آيد که ذات احديت داراي زمان و مکان و اجزا و تغير و تبدّل باشد. همان‌طور که اگر کسي بگويد: هدايت‌گري سلمان نسبت به هدايت‌گري اهل البيت عليهم السلام مانند نور خورشيد نسبت به خورشيد است، يا بگويد سلمان نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام مانند سايه آن حضرت مي‌‌باشد، منظور اين است که از جهت معنوي و هدايت‌گري بين آن دو جدايي نيست، نه اين‌که واقعا رابطه آن دو مانند درخت و سايه آن، يا مانند لامپ و نور آن باشد.
البته روايت مذکور اعتباري ندارد و علامه مجلسي قدس سره در مورد کتاب "فارسي" که روايت فوق از آن نقل شده و عبارت "يفصل نورنا من..." تنها در آن آمده است، مي‌‌فرمايند:
اخباري که از کتاب فارسي و برسي گرفته شده است از نظر اعتبار در مرتبه ساير اخبار نمي‌باشد.
به طور کلي بايد دانست که اگر در آيات و روايات، متشابهاتي باشد که بوي جبر يا تشبيه يا جسميت خداوند تعالي از آن استشمام شود بايد همه آن‌ها را بر اساس محکمات معنا و تأويل کرد، نه اين‌که دست از محکمات برداشته و بر اساس متشابهات به مطالب انحرافي معتقد شد.
امام رضا عليه‏ السلام مي‌فرمايند:
كل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ كنهه.  
"هر چه در مخلوق باشد در خالقش پيدا نمي‏شود، و هر چه در خلق ممكن باشد در آفريننده‏اش ممتنع است...، و گر نه وجود او داراي اجزاي متفاوت مي‏شد."
امام صادق عليه ‏السلام مي‌فرمايند:
إن اللّه‏ تبارك وتعالي خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللّه‏ عز وجل فهو مخلوق، واللّه‏ خالق كل شيء، تبارك الذي ليس كمثله شيء.  
"همانا خداوند ـ تبارك و تعالي ـ جدا از خلقش، و خلقش جدا از او مي‏باشند، و هر چيزي كه نام شي‏ء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست."

فَبِهِمْ مَلاتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْت.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که چهارده معصوم عليهم السلام حجت بر تمام اهل آسمانها و زمينها هستند و خداوند متعال به واسطه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام که ابواب معرفت خداوندند معارف توحيدي و ظهور لا اله الا الله را به همه جا رسانده است به گونهاي که توحيد حقيقي در تمام آسمانها و زمين کاملا ظاهر شد، نه اين که پنداشته شود اين علوم را از هر جايي و لو از کفار و مشرکين يونان و... ميتوان اخذ نمود و در نتيجه هم گفته شود نعوذ بالله وجود خدا و پيامبر و و ائمه و شمر و يزيد و فرعون و... همه يک چيز است که همه جا را پر کرده است و اصلا خالق و مخلوق دو چيز نيستند! چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند.

لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك.‏
روايت شريفه دلالت ميکند که خداوند موجودي است متعالي از مخلوقات خود و فرق ايشان با خدا اين است که ايشان بندگان و خلق خدايند نه خود خدا يا تطورات و تغيرات ذات خدا! يعني تو ايشان را افريدهاي و تو از تمامي اينها متعالي هستي نه اين که توهم شود خلق و عباد عين ذات خدايند و خدا عين ذات ايشان چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند!

كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام يَقُولُ أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ.
روايت شريفه دلالت ميکند که امير المومنين علي بن ابي طالب صلوات الله و سلامه عليه عبد خداي متعال ميباشد و از جهت علم و اراده و لسان و سمع و بصر حجة الله ميباشد و تمام حرکات و سکنات ايشان همان چيزي است که خداوند ميخواهد نه اين که توهم شود نعوذ بالله امير المومنين علي بن ابي طالب صلوات الله و سلامه عليه و خلفای غاصب حق امیر المؤمنین  و اشيا همگي به طور مساوي حصههاي ذات خدايند چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند!

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ‏
"به هر طرف روي کنيد پس آنجا وجه خداوند است."
مقصود آيه اين است که خداوند تعالي در جا و مکاني قرار ندارد که شما خيال کنيد مثلاً اگر به قبله رو کرديد به خدا رو کرده باشيد، و اگر از قبله رو برگردانديد  از خدا هم رو برگردانده باشيد. اساساً او متعالي از داشتن زمان و مکان است، و روي آوردن به او امري معنوي است، و روي به هر طرف داشته باشيد مي‌‌توانيد با او به مناجات و دعا و انس بپردازيد.
امام باقر عليه السلام ميفرمايند:
... إن اللّه‏ عزّ وجلّ أعظم من أن يوصف بالوجه.
امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
يا أبا صلت، من وصف اللّه‏ بوجه كالوجوه فقد كفر، و لكن وجه اللّه‏ أنبياؤه و رسله و حججه صلوات اللّه‏ عليهم. هم الذين بهم يتوجه إلى اللّه‏ عز وجل وإلى دينه ومعرفته. وقال اللّه‏ عز وجل «كل من عليها فإن ويبقى وجه ربك» وقال عز وجل: «كل شيء هالك إلا وجهه». فالنظر إلى أنبياء اللّه‏ ورسله وحججه عليهم السلام في درجاتهم ثواب عظيم للمؤمنين يوم القيامة.
لذا منظور از آيه اين طور نيست ‌که فلاسفه و عرفا خيال مي‌کنند که وجود خدا آن‌قدر وسيع و بي‌نهايت است که همه جا پر از وجود خدا مي‌باشد! چه اين‌که در اين صورت ذات متعالي وي داراي زمان و مکان و اجزا خواهد شد.

قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ لا قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمُ الامْرَ قَالَ قَالَ لا قَالَ قُلْتُ فَمَا ذَا قَالَ لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذَلِكَ.
روايت شريفه دلالت ميکند که عباد خدا غير خدايند و جبر و تفويض باطل است بلکه اختيار و امر بين الامرين ثابت است نه اين که توهم شود عباد عين ذات خدايند و همه افعالشان جبرا و بلاواسطه فعل خداست چنانکه فلاسفه و عرفا ميپندارند:
"همه اشياي واقع در سلسله موجودات امكاني، وجوب و ضرورت دارند و اين وجوب را از علّت تامه خود دريافت کرده‌اند، و سلسله اين‌علّت‌ها سرانجام به واجب بالذات منتهي‌ مي‏گردد. پس واجب‌ بالذات علّت وجوب دهنده به ساير علّت‌ها و معلولاتشان مي‌‏باشد."

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه.‏
«و بدانيد كه خدا حائل و مانع مى‏شود در ميان مرد و دل او»
آيه شريفه دلالت ميکند که انسان و قلب او هر دو مخلوق خداوندند و غير اويند و هيچ کدام از مخلوقات الهي از اشراف علم و قدرت الهي بيرون نيستند.
تفسير فلسفي و عرفاني:
همان طور که قلب و اراده انسان بيرون از وجود او نيست ما هم بيرون از وجود خدا نيستيم همان طور که امواج از دريا بيرون نيستند و دريا نيز از امواج بيرون نيست.

تبیین کیفیت ربط خالق و مخلوق
طرفداران يکي بودن ذات احديت با تمامي مخلوقات و حيوانات و جمادات، براي اثبات نظريه واضح البطلان خود گفتهاند: "دو نظريه براي تبيين كيفيت ربط خالق و مخلوق وجود دارد:
1: خدايي در كنار مخلوقات كه آنها را با علم خود كنترل مي‌كند.
2: رابطه خدا با موجودات، رابطه احاطه وجودي است."
و سپس دومي را برگزيدهاند!
پاسخ ما:
هر دو نظريه باطل و نادرست است بلکه صحيح اين است که خداوند متعال نه در کنار مخلوقات است و نه وجود مخلوقات در ذات خداست بلکه خداوند متعال موجودي است غير متجزي و بدون زمان و مکان لذا نه در کنار مخلوقات واقع ميشود و نه عين آنها خواهد بود.
بنابراين هر دو نظريهاي که ارائه نمودهاند باطل و خلاف عقل و برهان است و آيات و روايات ذکر شده با هيچ کدام از آن دو نميسازد بلکه توحيد حقيقي برگرفته از عقل و برهان و مکتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چيز ديگري است غير از آن دو راه.
در خداشناسي دو ديدگاه وجود دارد:
1: ديدگاه فيلسوفان و عارفان: اين ديدگاه بر اين پايه استوار است که جز وجود خداوند، هيچ وجودي در کار نيست و خداوند متعال هيچ وجودي خلق نکرده، بلکه جهان هستى و وجود ساير اشيا همان وجود خداوند است که به صورت‌ها و شکل‌ها و تعين‌هاي گوناگون در آمده است و حتي وجود شيطان هم غير وجود خدا نيست.
2: عقيده مکتب برهان و وحي: بر خلاف انديشه بشر ساخته پيشين، در اين ديدگاه، جهان هستى، غير وجود خداوند متعال است. همه اشيا مخلوق و آفريده او مي‌‌باشند و او همه چيز را پس از نيستي حقيقي (لا من شيء) خلق نموده است. مخلوقات، نه پديد آمده از ذات خداوندند و نه مرتبه‌ها، جلوه‌ها، اجزاء، تعين‌ها، اشکال و صورت‌هاي وجود او.
والسلام

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

semat 8