دفتر ویژه : علامه مجلسی و صوفیه
نوشته شده توسط محقق فقید مرحوم حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی   

اشارهdavani
مطلبی که در زیر از نظر می گذرانید بر گرفته از کتاب مهدی موعود ترجمه جلد 51 بحار الانوار به قلم محقق فقید حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی است که به شرح دیدگاه مرحوم علامه محمد باقر مجلسی در باره صوفیه پرداخته است.

سلاطين صفويه از يك خاندان آذربايجاني صوفي مشرب بودند. مرد نامي اين سلسله شيخ صفي الدين اردبيلي است كه ميگويند خود صوفي بوده و مدتي دنبال انسان كامل ميگشته، و در شيراز به ملاقات شيخ سعدي رفته ولي صحبت او را نپسنديده سپس نزد شيخ زاهد گيلاني رفته و داماد او شده است.
فرزند او سلطان جنيد و نوه‏اش سلطان حيدر ـ پدر شاه اسماعيل صفوي ـ نيز رياست صوفيان شيعه اردبيل و آذربايجان را داشته‏اند، ولي درست معلوم نيست كه آنها تا چه اندازه پايبند تصوف بوده‏اند. آيا آنها هم چله‏نشيني و ترك حيواني، ذكر جلي، ذكر خفي، سماع، وجد، رقص و پايكوبي را مانند ساير فرق صوفيه با كم و بيشي اختلاف شعار خود ساخته بودند، يا فقط نظر به اوضاع محيط و استفاده از فرصت به منظور سياسي و قيام مذهبي عليه حكومت سنّي كه در ايران حكمراني ميكردند به صوفيگري دل بسته بودند؟
به نظر ما آنها ابدا به مقررات درويشي و بدعتهاي صوفيانه كه از اهل تسنّن سرچشمه گرفته است، اعتنا نداشتند و خرقه و كرسينامه و سلسله و طريقتي نميشناختند. زيرا مي‏بينيم ملا عبد الرحمن جامي شاعر و صوفي معروف با همه شهرتي كه «شيخ صفي الدين اردبيلي» داشت، در كتاب «نفحات الانس» كه شرح حال سلسله مشايخ صوفيه است، از وي نام نبرده، و سايرين هم اصلا سلسله‏اي براي شيخ صفي الدين و اولاد و اتباع وي ذكر نكرده‏اند.
اگر بعضي از اكاذيب در كتب صوفيه راجع به كشف و كرامات وي ديده شود، همه ساخته صوفيه عهد صفويه است كه به عنوان تملّق و چاپلوسي در نزد پادشاهان اين دودمان، دست به اين مجعولات زده و شيخ صفي الدين را يك صوفي تمام عيار معرفي مينمودند.
آنچه از آثار صوفيه در ظهور اين سلسله مي‏بينيم اين است كه «صفويه» در مقابل شيوع تصوّف در بين اهل تسنن، جمعي از شيعيان را نيز بدين نام خوانده و آنها يك جبهه واحد و مجهّز سياسي تحت عنوان «صوفيه» كه نزد عموم اعتباري داشتند به منظور گرفتن زمام امور از دست سلاطين و امراي تركمانان «آق قويونلو» كه بر فارس و آذربايجان و غرب ايران حكومت ميكردند، و همه از سنيان متعصب بيگانه بودند تشكيل دادند. آن جبهه را كه بعدها به صورت نيرومندي درآمده «قزلباش» ميگفتند.
شعار اينان حتي سالها بعد از روي كار آمدن سلاطين صفويه، اطاعت از مرشد كامل يعني شاه وقت بود. از اينجا پيداست كه تصوف صفويه جنبه سياسي داشته، و گر نه «شاه» كجا و مرشد كامل كجا! صفويه از صوفيه همان استفاده را ميكردند كه عثمانيهاي تركيه مينمودند چه دولتهاي عثماني در اوائل كار از وجود فرقه‏هاي متنفّذ دراويش و مخصوصا سلسله نقشبندي و بكتاش كه هم سرباز بودند و هم درويش، استفاده ميكردند. چنانکه در ميان عيسويها تا مدتي پس از جنگهاي صليبي همين رسم متداول بود و مردمي نيم نظامي و نيم مذهبي ـ شواليه دوتامپل و شواليه سوسپيتاليه و شواليه توتوتيك ـ وجود داشتند.  غير از اين هيچگونه اثري از ذكر و سلسله و طريقت و اجازه و تلقين و اين بازيها كه شالوده صوفيان سنّي و شيعه است، در زندگي سلاطين صفويه ديده نميشود.
نفوذ علماي شيعه در دوره صفويه‏
به همين جهت مي‏بينيم وقتي صفويه بر سر كار آمدند، به جاي اينكه بازار صوفيگري رونق گيرد، علما و مجتهدين شيعه عرب و عجم به اين كشور شيعه شده روي آوردند. مانند محقّق اول شيخ علي كركي، شيخ لطف اللَّه ميسي كه مسجد او هنوز در اصفهان معروف است، شيخ حسين بن عبد الصمد پدر شيخ بهائي، و خود شيخ بهائي و شيخ علي منشار پدر زن او كه همه از علماي عرب جبل عامل بودند، و مانند مير غياث الدين منصور شيرازي، ميرداماد، علامه مجلسي اول و دوم كه همه در دولت صفويه داراي مناصب مختلف شيخ الاسلامي يا منصب وزارت و مشاورت شاه بودند، و در تمام دوران صفويه يك صوفي و درويشي را نمي‏بينيم كه سمتي يافته و كرّ و فرّي داشته است.
البته معلوم است كه هر چند تصوّف صفويه جنبه سياسي داشته، ولي درويشهاي دورهگرد و عرفان‏بافان بي‏قيد و بند كه جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر نهاده بودند، از فرصت استفاده نموده و از اين عنوان و اشتهار اجداد صفويه به تصوّف ـ به هر معنا كه واقعا بوده ـ استفاده ميكردند، و شاه هم احيانا از خانقاه ساختن و معركه‏گيري آنها جلوگيري نمي‏نموده است ولي از اين حدود تجاوز نكرده‏اند.
دانشمنداني كه عليه صوفيه قيام كردند
نخستين كسي كه علنا در دولت صفويّه با صوفيه درافتاد و عقائد خرافي آنها را به باد انتقاد گرفت، عالم عظيم الشّأن ملا محمد طاهر قمي استاد اجازه علامه مجلسي بود كه شيخ الاسلام قم بوده، و از محدّثين نامور به شمار مي‏آمد. اصلا شيرازي ولي در قم سكونت داشته است. چنان كه خود ميگويد نخست بي‏علاقه به صوفيه نبوده ولي بعدها كه پي به فساد مشرب آنها ميبرد سرسختانه به مبارزه با آنان قيام ميكند، آنهم در دولت صفويه كه صوفيان به ياد آن شارب ميجوند! ملا محمد طاهر كتابهائي چند در ردّ صوفيه نوشته كه از جمله «ملاذ الاخيار» به عربي، و «تحفة الاخيار» به فارسي سليس و پرمغز است‏.
ملا محمد طاهر در مبارزه خود، براي از ميان بردن صوفيه چندان توفيقي نيافت و فقط توانست زمينه را براي دانشمند دلسوز و بيدار و زندهدل آينده عليه رواج بازار بوق و پوست و كشكول و بدعتها و خرافات صوفيه آماده سازد. بعد از وي شاگردش علامه مجلسي راه او را دنبال كرد و عملا جلو بدعتهاي آنها را گرفت و در كتابهاي فارسي و عربي خود سخت بر آنها تاخت...
بعد از علامه مجلسي در اواخر سلطنت آغا محمد خان قاجار، دوباره مردم به شارب‏گذاري و بيعاري و بيكاري و بي‏بند و باري يعني صوفيگري خو گرفته بودند و مرشداني همچون معصوم علي هندي‏  ـ كه مردي مرموز و مجهول الهويّه بود و نسب او هنوز هم معلوم نشده ـ و مريدان او نور عليشاه، فيضعلي شاه اصفهاني، معطر- عليشاه، مظفر عليشاه، رونقعلي شاه كرماني‏ و غيره پيدا شده، بازار خرافات را رونق بخشيدند. در اين موقع با قيام نابغه بزرگ آقا محمد علي كرمانشاهي فرزند ارشد استاد كل وحيد بهبهاني مؤلف كتاب «مقامع الفضل» كه خود با سه واسطه خواهرزاده علامه مجلسي است، به كلي تار و مار شدند. به طوري كه قريب پنجاه سال صوفيگري از اين مرز و بوم برافتاد. آنگاه در دولت محمد شاه قاجار و صدارت وزير او حاج ميرزا آقاسي كه يك درويش خرافي و مهمل و بي‏اراده بود از گوشه و كنار مملكت، سرو كلّه دراويش با بوق و كشكول پيدا شد، و كم كم ايران را به صورت جنگل مولا درآورد!
صوفيّه مانند هر فرقه گمراه و اقليت بي‏ثباتي كه طبق معمول هر دانشمند پارساي زاهد و خوشنامي را به خود منتسب ميدانند، علامه مجلسي اول را جزء علماي متمايل به تصوّف دانسته و از يك جمله علامه مجلسي دوم در مقدّمه «زاد المعاد» كه گفته «صوفيان صفوتنشان» و نامه‏اي كه مؤلف «طرائق» نسبت به او داده و هيچگونه دليلي بر صحّت آن در دست نيست، چنين وانمود كرده‏اند كه او نيز بي‏ميل به صوفيه نبوده، و نتيجه گرفته‏اند كه موضوع مخالفت علامه مجلسي با صوفيه حقيقت ندارد. البته اين پندار واهي، يا صحنهسازي عده‏اي از صوفيه است، و گر نه عده ديگر كه نتوانسته‏اند مخالفت مجلسي را با صوفيه توجيه كنند، سخت با علامه مجلسي مخالف هستند و نسبت به آن مرد بزرگ شيعه عناد ميورزند.
اين صحنه‏سازيها نميتواند، مجلسي را با صوفيه سازش دهد...! گفته وي در مقدمه زاد المعاد به ملاحظه پادشاه وقت شاه سلطان حسين صفوي بوده كه اجداد خود را صوفي ميدانسته‏اند. آنهم چه صوفي؟ چنانكه گفتيم درست معلوم نيست!
مجلسي اول در شرح فارسي «من لا يحضره الفقيه» در شرح حديث‏ «بادروا الي رياض الجنّة، قالوا يا رسول اللَّه و ما رياض الجنّة؟ قال حلق الذّكر» مينويسد:
«مقصود از حلقه‏هاي ذكر مجلسي است كه در آن از علوم دينيه يا مواعظ حسنه گفتگو شود، چنانکه از ائمه چنين وارد شده. و اما «ذكر جلي» صوفيه از ائمه چيزي به ما نرسيده، و از سنيان و فاسد و باطل و مخالف آيات قرآن است»! آيا چنين كسي ميتواند صوفي يا مايل به صوفيگري باشد؟ علامه مجلسي نيز در كتابهاي «عين الحيات» و «حق اليقين» و مواردي از «بحار الانوار» و «مرآت العقول» شرح كافي، و رساله «اعتقادات» سخت از صوفيه نكوهش فرموده و با روايات اهل بيت تمام فرقه‏هاي آنها را خارج از اسلام و تشيّع دانسته و آنها را بدعتگذار در دين معرفي كرده و از پدرش دفاع نموده است.»
گفتار علامه مجلسي راجع به صوفيه در رساله اعتقادات‏
{علامه محمد باقر مجلسی} از جمله در رساله «اعتقادات» مينويسد:
«جماعتي از مردم عصر ما به نام صوفيه بدعتهائي اختراع كرده و آن را مسلك خود قرار داده و گوشه‏گيري و رهبانيت را شعار خود ساخته‏اند تا به نظر خود بدان وسيله خدا را عبادت كنند! با اينكه پيغمبر از رهبانيت و گوشه‏گيري از خلق نهي فرمود، و دستور داد كه مسلمانان بايد ازدواج كنند، و با مردم معاشرت نمايند، و در اجتماعات مسلمين حاضر شوند، و با مؤمنين نشست و برخاست كنند، و يكديگر را به راه خير و صلاح و اعمال نيك هدايت و راهنمائي كنند، و احكام خدا و مسائل ديني بياموزند و به ديگران ياد دهند، و عيادت بيماران بنمايند، و تشييع جنازه و ملاقات مؤمنين و سعي در انجام حوائج آنها داشته باشند، و امر به معروف و نهي از منكر بنمايند، و حدود الهي را جاري سازند، و احكام خدا را منتشر كنند، در حالي كه رهبانيتي كه صوفيه اختراع كرده‏اند مستلزم ترك تمام اين واجبات و مستحبات است! به علاوه صوفيه در اين رهبانيت (گوشه‏گيري و خانقاه‏نشيني) عبادتهاي ساختگي پديد آورده‏اند.
از جمله اين عبادات ساختگي ذكر خفي است كه نزد آنها عمل خاصي است و با هيئت مخصوصي معمول ميدارند. نه آيه‏اي و نه روايتي در باره اين ذكر خفي از شرع مطهر وارد نشده و در هيچ كتابي هم پيدا نميشود كه البته اين خود بدون هيچگونه شك و ترديدي بدعت است و پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله فرمود: كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة سبيلها الي النّار. يعني: هر بدعتي گمراهي است و هر گمراهي راهش به طرف جهنم است. از جمله آن بدعتها «ذكر جلي» است كه در آن حالت با اشعار و نعره الاغ آواز ميخوانند، و عربده ميكشند، و اين را عبادت خدا ميدانند و عقيده دارند كه جز اين دو ذكر و بدعتها، خدا عبادت ديگري ندارد، و بدينگونه تمام واجبات و مستحبات و نوافل را ترك ميكنند، و هر گاه نماز ميخوانند مثل مرغي كه پي در پي منقار به زمين ميزند، با عجله و شتاب قناعت ميكنند، و اگر ترس از علماء نبود، حتي اين نوع نماز خواندن را هم به كلي ترك ميكردند! صوفيه لعنهم اللَّه تنها به اين بدعتها اكتفا نكرده‏اند، بلكه اصول دين را نيز تغيير داده‏اند، و قائل به وحدت وجود شده‏اند. معناي وحدت وجود كه در اين زمان مشهور است و از مشايخ آنها شنيده مي‏شود كفر است و نيز صوفيه عقيده‏مند به جبر و سقوط عبادات و غير اينها از عقائد فاسد و سخيف هستند.
پس اي برادران من! دين و ايمان خود را از فريبهاي اين شياطين و دغلبازي آنها حفظ نماييد، و از خدعه و نيرنگ ساختگي آنها كه دلهاي مردم نادان بدان متمايل ميگردد، پرهيز كنيد!»
و چون صوفيه پدرش مجلسي اول را نظر به تقوا و مقام معنويش طبق معمول صوفيان به خود منتسب مينمودند، در آخر همين رساله ميفرمايد:
«مبادا گمان بد در حق پدرم علامه مجلسي ببري و او را صوفي بداني زيرا وي پاك‏تر از اين است كه دامنش به لوث تصوف آلوده شود و من از هر كس آشناتر به حال پدرم ميباشم!»

نظريه علامه مجلسي در حق اليقين و عين الحيات راجع به تمام فرقه‏هاي صوفيه شيعه و سني‏
علّامه مجلسي در كتاب فارسي «حقّ اليقين» كه آخرين تأليف پراثر و ذيقيمت اوست، و همان است كه مرحوم سيد عبد اللَّه شبر، آن را با جزئي تغييري به عربي ترجمه كرده است، در مبحث اثبات وجود خدا، و بحث صفات سلبيه باري تعالي مينويسد:
«هفتم آنكه حق تعالي با چيزي متحد نميشود. زيرا كه اتحاد اثنين (دو چيز) محال است و او را زن و فرزند نمي‏باشد، و در چيزي حلول نميكند. چنان كه نصاري ميگويند كه حضرت عيسي فرزند خداست، يا آنكه خدا در او حلول كرده است. يا با او متحد شده است، و اينها همه مستلزم عجز و نقص حق تعالي است، و عين كفر است. و آنچه صوفيه ميگويند كه حق تعالي عين اشياء است، يا آنكه ماهيّات ممكنه امور اعتباريّه‏اند و عارض ذات حق شده‏اند، يا آنكه خدا در عارف حلول ميكند  و يا با او متحد مي‏شود همه اين احوال عين كفر و زندقه است! علامه مجلسي در موارد بسياري از كتاب «عين الحيات» كه آن را نيز به فارسي ساده در مواعظ و اندرز نوشته است در باره نكوهش صوفيه و بدعتها و پندارهاي واهي و مفاسد تصوف سخن گفته است.
از جمله در باره چلّه‏نشيني كه شعار مشايخ صوفيه است و حتي به دروغ نسبت به خود مجلسي و پدرش هم داده‏اند، در «لمعه هشتم» كتاب مزبور مينويسد:
«بايد عقل را سخيف و ضعيف نكنند به ترك حيواني (خوردن گوشت) و مثل آنها. زيرا مدار تميز امور بر عقل است، و عقل كه ضعيف شد زود فريب اهل باطل را ميخورد. چنانکه در احاديث ترك گوشت اشعار به اين معنا بود، و ظاهرا شيطان اين عبادت ترك گوشت و حيواني را كه مخالف طريقه شرع است، براي بعضي از مبتدعين صوفيه مقرر ساخته است، كه چون چهل روز در سوراخي نشستند و قوا را ضعيف كردند، اوهام و خيالات بر عقل ايشان مستولي مي‏شود، و از راه و هم چيزها در خيال ايشان به هم ميرسد. و به اعتبار ضعف عقل گمان ميكنند كمالي است! و آنچه پير به ايشان گفته است چون پيوسته در آن سوراخ تاريك همين معنا را در نظر دارند، به تدريج قوت وهمي و ضعف عقل، حالي ايشان مي‏شود، و بيرون كه آمدند اگر پير ميگويد ديشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصديقش ميكنند، بدون بيّنه و برهان! و اينها همه از ضعف عقل است! حديثي از حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله منقول است كه: هر كس در چهل صباح عمل خود را براي خدا خالص گرداند، خدا چشمه‏هاي حكمت را از دلش بر زبانش جاري كند، و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه: هر گاه ايمان را براي خدا چهل روز خالص نمايد، يا فرمود: هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز، خدا او را زاهد گرداند در دنيا، و او را به درد و دواي دنيا بينا فرمايد، و حكمت را در دل او جاي دهد، و زبان او را به حكمت گويا گرداند.
بعد از آن، حضرت آيه‏اي خواندند كه ترجمه‏اش اين است: آنان كه گوساله را خداي خود گرفتند عنقريب به ايشان خواهد رسيد غضبي از جانب پروردگار ايشان و خواري در زندگي دنيا، و چنين جزا ميدهيم جماعتي را، و هر كس افترا بر خدا مي‏بندد. پس فرمود: هر صاحب بدعتي را كه بيني البته ذليل و خوار است كه افتراء بر خدا و رسول و اهل بيت مي‏بندد. صاحبان بدعت از روي جهالت اين دو حديث را حجت خود كرده‏اند، در برابر اهل حق‏  و نميدانند كه اين هيچ دخلي به مطلب ايشان ندارد».
و در «لمعه دهم» بعد از آنكه رواياتي در باره فضيلت «ذكر» و معناي آن نقل ميكند، ميفرمايد:
«چون حقيقت ذكر معلوم شد، بدان كه دو نوع ذكر در ميان صوفيه شايع شده كه هر دو بدعت است و آن را بهترين عبادات ميدانند، و اوقات‏ عمر خود را در آنها ضايع و مردم را گمراه ميكنند اول ـ ذكر جلي و آن مشتمل است بر چند چيز:
اول آنكه اين نحو عبادت از شارع نرسيده و در تعريف بدعت دانستي كه اين قسم امور كه از شارع وارد نشده است، خوب دانستن و به عنوان عبادت كردن بدعت است.
دوم آنكه غنا ميكنند، و ذكر را به تصنيف‏ها برميگردانند و در ميان آن اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه ميخوانند، و اين به اجتماع علماي ما (شيعه) حرام است. چنانکه دانستي در باب غنا، قطع نظر از اعمال شنيعه‏اي كه در ضمن آن ميكنند مانند دست بر دست زدن به نغمه كه خدا در قرآن مذمّت فرموده است، و رقص كردن  که شرعا مذموم است و عقل همه كس حكم به قباحت آن ميكند.
سوم آنكه اين اعمال را در مساجد ميكنند...  و چون به ايشان ميگويي اين اعمال بدعت و تشريع است، جواب ميگويند: ما را از اين، قرب ديگر حاصل مي‏شود! و فريادها ميكنند و مانند حيوانات كف ميكنند و اين را در نظر عوام كالانعام از كمالات خود مينمايانند...
اي عزيز! شاهدي براي بدعت بودن اين اطوار، از اين بهتر نيست كه يك كس از شيعه و سني و صوفي و غير صوفي نقل نكرده است كه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومين عليهم السلام و اصحاب كرام ايشان و راويان اخبار ايشان و علماي ملت ايشان، هرگز مطربي داشته‏اند و براي ايشان زمزمه ميكرده است! يا حلقه ذكر منعقد ميساخته‏اند، يا اصحاب خود را به آن امر ميكرده‏اند؟
حقتعالي شاهد است‏ وَ كَفي‏ بِاللَّهِ شَهِيداً كه اين ذرّه حقير را با هيچ يك از سالكان آن طريق عداوت دنيوي نبوده و نيست، و از راه اعتبارات فاني مشاركتي در ميان ما و ايشان نيست و در نوشتن اين امور و بيان اين معاني به غير رضاي جناب سبحاني غرضي نيست. از فضل كريم لا يزال چنين اميد دارم كه به اين مواعظ وافيه و نصائح شافيه، بسياري از سالكان مسالك جهالت را هدايت فرمايد و ما و ايشان و جميع مؤمنين را به درجات سعادت و كمالات فايض گرداند».
پشم پوشي صوفيان‏
و در اواخر كتاب مزبور «مصباح پنجم» ميفرمايد:
«بدان كه احاديث در باب پشم پوشيدن اختلافي دارد و در احاديث سنيان مدح پشمپوشي وارد شده است، و اكثر احاديث شيعه دلالت بر مذمت ميكند و بعضي كه دلالت بر مدح ميكند محمول بر تقيه است... از اكثر احاديث معتبره كه در باب زي و لباس پيغمبر و ائمه علیهم السلام به نظر رسيده ظاهر مي‏شود كه لباس معهود و متعارف ايشان غير پشم و مو بوده، و اگر بعضي اخبار دلالت كند كه گاهي بر سبيل ندرت ميپوشيده‏اند، بر يكي از چند وجه محمول است كه در اين باب و در لمعات بيان كرديم. پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله فرمود:
يا أبا ذر يكون في آخر الزّمان قوم يلبسون الصّوف في صيفهم و شتائهم يرون انّ لهم الفضل بذلك علي غيرهم اؤلئك يلعنهم ملائكة السّموات و الأرض.
يعني: اي ابوذر در آخر الزمان جماعتي خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتي بر ديگران هست، اين گروه را لعنت ميكنند ملائكه آسمانها و زمين! بدان كه چون حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله به وحي الهي بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلعند، ميدانستند كه جمعي از اصحاب بدعت و ضلالت بعد از آن حضرت پيدا ميشوند كه در اين لباس به تزوير و مكر مردم را فريب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند كه جماعتي پيدا خواهند شد علامت ايشان اين است كه به چنين لباسي ممتاز خواهند بود، آن گروه ملعونند. تا مردم فريب نخورند.
و غير فرقه ضاله مبتدعه صوفيه ديگر كسي اين علامت را ندارد و اين يكي از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهي است كه از وجود ايشان خبر داده‏اند و سخن را در مذمت ايشان مقرون به اعجاز ساخته‏اند! كه كسي را شبهه در حقيقت اين كلام معجز نظام نماند و هر كه با وجود اين آيه بيّنه انكار نمايد، به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.
آنچه حضرت فرموده‏اند ـ از پشمپوشي ـ منشأ لعن ايشان همين نيست، بلكه چون آن جناب به وحي الهي ميدانسته‏اند كه ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد، و اساس دين آن حضرت را خراب خواهند نمود، و در عقايد به كفر و زندقه قائل خواهند شد، و در اعمال ترك عبادت الهي كرده، به مخترعات بدعتهاي خود عمل نموده، مردم را از عبادت باز خواهند داشت‏  لعن ايشان فرمود، و اين هيأت و لباس را علامتي براي ايشان بيان فرموده كه به آن علامت ايشان را بشناسند.
اي عزيز! اگر عصابه عصبيت از ديده بگشائي و به عين انصاف نظر نمائي همين فقره كه در همين حديث شريف وارد شده است براي ظهور بطلان طايفه مبتدعه صوفيه كافيست. قطع نظر از احاديث بسيار كه صريحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ايشان، و مذمت مشايخ و اكابر ايشان وارد شده است».
دانشمندان بزرگ شيعه صوفيه را نكوهش كرده‏اند
 «و اكثر قدما و متأخرين علماي شيعه رضوان اللَّه عليهم مذمت ايشان كرده‏اند و بعضي كتابها بر رد ايشان نوشته‏اند، مثل علي بن بابويه كه نامه‏ها به حضرت صاحب الامر مينوشته، و جواب او ميرسيده و فرزند سعادتمندش محمد بن بابويه (شيخ صدوق) كه رئيس محدثين شيعه است، و به دعاي حضرت صاحب الامر عليه السّلام متولد شده، و آن دعا مشتمل بر مدح او نيز هست.
و مثل شيخ مفيد كه عماد مذهب شيعه بوده و اكثر محدّثين و فضلاء نامدار از شاگردان اويند و توقيع حضرت صاحب الامر عليه السّلام براي او بيرون آمده مشتمل بر مدح او و او كتابي مبسوط بر رد ايشان نوشته، و مثل شيخ طوسي كه شيخ و بزرگ طايفه شيعه است و اكثر احاديث شيعه به او منسوب است، و مثل علامه حلّي رحمه اللَّه كه در علم و فضل مشهور آفاق است، و مثل شيخ علي در كتاب مطاعن مجرميه، و فرزند او شيخ حسن در كتاب عمدة المقال.
و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دوريستي، در كتاب «اعتقاد» و ابن حمزه در چند كتاب، و سيّد مرتضي رازي در چند كتاب، و زبدة العلماء و المتورّعين مولانا احمد اردبيلي‏  قدس اللَّه ارواحهم و شكر اللَّه مساعيهم و غير ايشان از علماء شيعه رضوان اللَّه عليهم و ذكر سخنان اين فضلاء عظيم الشأن و اخباري كه در اين مطلب ايراد نموده‏اند موجب تطويل مقال است. ان شاء اللَّه كتابي عليحده در اين مطلب نوشته مي‏شود».
عده‏اي از مشايخ صوفيه‏
 «پس اگر اعتقاد به روز جزا داري امروز حجت خود را درست كن كه چون فردا حق تعالي از تو حجت طلبد جواب شافي و عذر پسنديده داشته باشي، و نميدانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت عليهم السلام و شهادت اين بزرگواران از علماي شيعه رضوان اللَّه عليهم بر بطلان اين طائفه و طريقه ايشان در متابعت ايشان نزد حق تعالي چه عذر خواهي داشت؟! آيا خواهي گفت متابعت حسن بصري كردم كه چند حديث در لعن او وارد شده است؟ يا متابعت سفيان ثوري كردم كه با امام جعفر صادق عليه السّلام دشمني ميكرده و پيوسته معارض آن حضرت ميشده است، و بعضي احوال او را در اول كتاب بيان كرديم، يا متابعت غزالي را عذر خود خواهي گفت كه به يقين ناصبي بوده! و ميگويد در كتابهاي خود، به همان معنا كه مرتضي علي امام است، من هم امامم! و ميگويد: هر كس يزيد را لعنت ميكند گناهكار است، و كتابها در لعن و ردّ شيعه نوشته، مانند كتاب «المنقذ من الضلال» و غير آن، يا متابعت برادر ملعونش احمد غزالي را حجت خواهي كرد كه ميگويد: شيطان از اكابر اولياء اللَّه است؟! يا ملاي رومي را شفيع خواهي كرد كه ميگويد: ابن ملجم را حضرت امير المؤمنين عليه السّلام شفاعت ميكند، و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امير به او گفت كه: تو گناهي نداري چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودي! و ميگويد:
چون كه بيرنگي اسير رنگ شد         موسئي با موسئي در جنگ شد
و در هيچ صفحه از صفحه‏هاي مثنوي نيست كه اشعار به جبر يا وحدت وجود يا سقوط عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسد نكرده باشد.
و چنانکه مشهور است و پيروانش قبول دارند ساز و دف و ني شنيدن را عبادت ميدانسته است يا پناه به محيي الدين خواهي برد كه هرزه‏هايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدي، و ميگويد جمعي از اولياء اللَّه هستند كه رافضيان (شيعيان) را به صورت خوك مي‏بينند، و ميگويد به معراج كه رفتم مرتبه علي را از مرتبه ابو بكر و عمر و عثمان پست‏تر ديدم! و ابو بكر را در عرش ديدم! چون برگشتم به علي گفتم چون بود كه در دنيا دعوي ميكردي كه من از آنها بهترم الحال ديدم مرتبه تو را كه از همه پست‏تري!! و او و غير او از اين تزريقات بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن مي‏شود. و اگر از دعواهاي بلند ايشان فريب ميخوري آخر فكر نميكني بلكه براي حب دنيا اينها را بر خود بندند، اگر خواهي او (مرشد) را امتحان كني كه ميگويد من جميع اسرار غيبي را ميدانم و همه چيز بر من منكشف مي‏شود، و شبي ده بار به عرش ميروم؛ يك مسأله از شكيات نماز يا يك مسأله مشكل از ميراث و غير آن يا يك حديث مشكل از او بپرس اگر آنها را راست ميگويد اين را هم براي تو بيان ميكند.
چنانکه به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه علامت كذّاب و دروغگو آن است كه تو را خبر ميدهد به چيزهاي آسمان و زمين و مشرق و مغرب، چون از حلال و حرام خدا مسأله‏اي از او ميپرسي نميداند!
آخر اين مردي كه دعوي ميكند مسأله غامض وحدت وجود را فهميده‏ام كه عقلهاي جميع فضلا از فهميدن آن قاصر است، چرا يك معناي سهلي را اگر پنجاه مرتبه خاطر نشان او كنند نميفهمد؟!! و آنهائي كه دقايق معاني را ميفهمند آنچه او فهميده است چرا نميفهمند، و باز هر گاه خود معترف باشند كه كشف با كفر جمع مي‏شود و كفّار هند صاحب كشف مي‏باشند، بر تقديري كه كشف ايشان واقعي باشد و تو را فريب نداده باشند كي دلالت بر خوبي ايشان ميكند؟.
چون دستگاه اين سخن بسيار وسيع است و قليلي كه براي هدايت طالبان حق كافي باشد در اول اين كتاب و در لمعات در چند موضع ديگر بيان كردم، در اين موضع اختصار نموده ختم ميكنم...»
سخن كوتاه در باره صوفيه‏
علامه مجلسي نه تنها ميانه‏اي با صوفيه نداشته، بلكه در عصر صفويه كه صوفيان به وجود سلاطين صوفيمنش آنها بر خود ميبالند، سخت بر آنها تاخته و تمام فرقه‏هاي آنها را از نظر ديني و منطق شيعه مردود و مطرود دانسته، اعمال و اذكار آنها را بدعت و گمراهي شمرده است.
سخنان علامه مجلسي در عين الحيات بيش از اين است كه در اينجا آورديم، زيرا وي به تفصيل در باره حسين بن منصور حلاج، سخن گفته.  همچنين در باره ذكر خفي و جلي، ماجراي حسن بصري و عباد بن كثير بصري دو تن از اكابر صوفيه با حضرت امير المؤمنين و زين العابدين عليهما السلام، بحث و انتقاد نموده است.
كساني كه سعي دارند، مجلسي را از دشمني با صوفيه، تبرئه كنند، نميخواهند از وي دفاع نمايند اينان چون علامه مجلسي و مقدّس اردبيلي و امثالهم را در مقامي مي‏بينند كه جرات اسائه ادب و جسارت نسبت به آنان ندارند، و ميدانند كه مخالفت آنان با صوفيه چه زياني براي اهل تصوف خواهد داشت، لذا در يك جا نامه ساختگي به نام مجلسي اول و دوم ميسازند كه آنها نسبت به صوفيه و يا لا اقل صوفيه شيعه ذيعلاقه بلكه خود صوفي بوده‏اند! و در جاي ديگر «حديقة الشيعه» را تأليف مقدّس اردبيلي نميدانند!
اگر شخص با انصاف و با اراده‏اي كتاب «تذكرة الاولياء» عطار نيشابوري يا «نفحات الانس» جامي، يا «شرح گلشن راز» عبد الرّزاق كاشي، و يا «اسرار التوحيد» ابو سعيد ابو الخير را كه جزو اسناد و منابع قديمي و پر ارزش تمام فرقه‏هاي صوفيه است مطالعه كند، خواهد دانست كه صوفيه فرسنگها با اسلام و مسلماني فاصله دارند، و دنيائي غير از دنياي اسلام دارند. دروغهاي شاخدار، جعليات، كفريات، معجزات و كرامات ساختگي كه براي مشايخ صوفيه امثال، با يزيد بسطامي، جنيد بغدادي، منصور حلاج، حسن بصري، سري سقطي، معروف كرخي، سفيان ثوري شقيق بلخي، ابراهيم ادهم، داود طائي و رابعه عدويه و ديگران نقل كرده‏اند، براي هيچ پيغمبر اولوا العزم و امام معصومي در تمام كتب سني و شيعه نيامده است! با اين وصف خود را مسلمان و شيعه مذهب و پيرو اهل بيت پيغمبر ميدانند، ديگر نميدانند مادام كه اين عقائد و اعمال و گفتار را داشته باشند، و پيروان مشايخ و پيران گمراه و بدعت‏گذاران سودجو و حيله‏گر باشند فرسنگها با ائمه طاهرين و آئين تشيّع فاصله دارند! آنچه آنها در كتابهاي خود براي توفيق طريقت با شريعت و ارتباط مشايخ خود با اصحاب ائمه يا علماي مذهب شيعه، نوشته‏اند فاقد ارزش است، و به كلّي از درجه اعتبار ساقط ميباشد.
اين نكته هم ناگفته نماند كه صوفيه در مقام جواب به ما، نوعا مقام ادبي و شعري و مسلك عرفاني بعضي از مشايخ و سران خود را به رخ ما ميكشند، مثلا، احياء العلوم غزالي، مثنوي مولوي، ديوان سنائي و عطار و حافظ و سعدي و غيره را به ميدان مي‏آورند، در صورتي كه اولا ما با ادبيات و اشعار خوب نه تنها مخالف نيستيم، بلكه آن را ركني از علوم ميدانيم. دليل بر اين، كتب علماء و سخنان گويندگان ماست كه از شعر و ادبيات خالي نيست. ولي اين چه ربطي به اوهام و خرافات و عقائد فاسده آنها دارد؟ آيا اگر في المثل ما از كتاب «روح القوانين» منتسكيو يا «جنگ و صلح» تولستوي يا «بينوايان» ويكتور هوگو يا فلسفه «كانت» يا فرضيه نسبيّت «انشتين» به دليل اينكه داراي مطالب ارزنده و قابل استفاده است، تعريف كرديم، بايد مذاهب آنها را كه يا يهودي و يا مسيحي بوده‏اند هم ستايش كنيم، و پيرو مذهب آنها باشيم؟!
 فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد         شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
 از اين گذشته بايد ديد غزالي، محي الدين، سنايي، عطار، مولوي، سعدي و حافظ و سايرين كه دم از صوفيگري و خانقاه‏نشيني زده‏اند و صوفيه هم در مقام پاسخ به ما آنها را به رخ ما ميكشند، آيا آنها معلومات و مقام ادبي و عرفاني خود را از خانقاه و چله‏نشيني و ترك درس و بحث و شستن اوراق دفتر گرفته‏اند، يا در محضر علما و مدرسه آموخته‏اند؟ آيا به اين گفته سعدي ايمان ندارند كه با صراحت ميگويد:
زاهد و عابد و صوفي همه طفلان رهند         مرد اگر هست به جز عالم رباني نيست؟
 شكي نيست كه مشايخ صوفيه اگر دانشي داشته‏اند، از پاسداران شريعت و علماي ديني در مدارس گرفته، سپس كه بر اثر طبع سركش و نفس هواپرست به طرف خانقاه و بي‏بند و باري كشانده شدند، در لباس «طريقت» به مشتريان ديگر فروختند و گر نه همه ميدانند كه در خانقاه خبري نيست. نه علمي و دانشي، نه درسي و بحثي نه حلالي و حرامي و نه حسابي و كتابي.

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

semat 8